در حال خرید بودم که صدای پیرمرد دوره گردی به گوشم رسید؛
-آقا این بسته نون چند؟
فروشنده با بی حوصلگی گفت :
هزار و پونصد تومن پیرمرد با نگاهی پر از حسرت رو به فروشنده کرد و گفت: نمیشه کمتر حساب کنی؟!!

توی اون لحظات توقع شنیدن هر جوابی رو از فروشنده داشتم جز این که شنیدم؛
نه نمیشه!!
دوره گرد پیر مظلومانه با غروری که صدای شکستنش گوشمو کر کرده بود بسته ی نون رو سر جاش گذاشت و از مغازه خارج شد!
درونم چیزی فروریخت....
هاج و واج از برخورد فروشنده به دوستم چشم دوخته بودم. از
نگاه غمگینش فهمیدم اونم به چیزی فکر میکنه که من فکر میکنم
یه لحظه به خودم اومدم باید کاری میکردم
این مبلغ بینهایت ناچیز بود اما برای اون پیرمرد انگار تمام دنیا
بود!
به دوستم گفتم تا دور نشده این بسته نون رو بهش برسون
پولش رو حساب کردم و از مغازه خارج شدم.
پیرمرد بینوا به قدری از دیدن یه بسته نون خوشحال شده بود که
انگار همه ی دنیا توی دستاشه
چه حس قشنگی بود .....
اون روز گذشت .....
شب پشت چراغ قرمز یه دختر بچه هفت، هشت ساله با یه لبخند
دلنشین به سمتم اومد؛
و گفت ، ازم گل میخری؟
این که شنیدم
با لبخند لپشو گرفتمو گفتم چند؟
شاخه ای دو هزار تومن!
نه نمیشه!!
داخل کیفمو نگاه کردم اما دریغ از حتی یه هزار تومنی
با ناراحتی نگاش کردمو گفتم عزیزم اصلا پول خرد ندارم و با جوابی که ازش شنیدم درون خودم غرق شدم.
اشکال نداره یه شاخه گل مهمون من باشید!!
بی اختیار این جمله چند بار توی ذهنم تکرار شد؛
یه شاخه گل مهمون من باش!!

۴ پاسخ

عالی بود واقعا حرف حق بود ایول

🥲🥲🥲🥲

چقد قشنگ بود

از اینهمه تفاوت بین آدمها به ستوه اومدم
صبح رو به خاطر آوردم یه فروشنده ی بالغ و به ظاهر عاقل که
صاحب یه مغازه ی لوکس تو
بهترین نقطه شهر تهران بود از هزار و پونصد تومن ناقابل نگذشت اما یه دختر بچه ی هفت، هشت ساله گل فروش دوست داشت یه شاخه گل مهمونش باشم و از دو هزار تومنش گذشت
همین تلنگرای کوچیک باعث میشه ما آدما بهمون ثابت بشه که مرام و معرفت نه به سنه نه به داراییه نه به سطح سواد آدما معرفت به گوهر نابه که خدا نصیب هر آدمی نمیکنه .
الهی که صاحب قلبهای بزرگ دستاشون هیچ وقت خالی نباشه تا بتونن با قلب پاک و بخشندشون دنیا رو گلستون کنن

سوال های مرتبط

مامان مهراد مامان مهراد ۲ سالگی
سلام مامان جونیا خوبین گل هاتون خوبن؟
میخواستم از تجربه از شیر گرفتن مهراد براتون بگم اصلا فک نمی‌کردم انقد آسون و راحت باشه، با مشورت دکترش شیر تدریجی قطع کردم چون به شدت وابسته بود اینطوری که چند روز اول ساعت ۱۰ تا ۱۲ ظهر به هیچ وجه بهش شیر ندادم بعدش کردم ۱۰ تا ۱۲ و ۴ تا ۶ تا چند روز تا میومد سرگرمش میکردم به شدت شیر شب وابسته بود گذاشتم بخوره اصلا سختگیری نکردم بعد چند وقت دیدم واسه شیر شب بیدار نمیشه تا دمه صبح ولی از صبح تا بیدار شدنش خیلی می‌گفت بده، بعد دیدم الان بهترین فرصت که شب بیدار نمیشه روز هم به تدریج کم شده از داروخانه تلخک گرفتم یه بار زدم تا اومد بخوره دید اون مزه رو دیگه نمیده رفت دوباره یه ساعت بعد دید ای بابا اون ممه رو لولو برده همین و تمام فقط روز بعدش صبح طبق عادت بیدار شد براش یه شعر خوندم خوابید هیچی هم بهش ندادم که خواب از سرش بپره، یه مامانی چند وقت پیش بهم گفت صبر کن اصرار به گرفتن نکن به وقتش میفهمی خودش دیگه میل نداره و همین شد به زور ازش نگرفتم. امیدوارم همه مامانایی که تو این مرحله هستن به راحتی و آرامش بگذرونن
ترک شیر مادر 25 ماه و ۲ روز
مامان هانا مامان هانا ۲ سالگی
تجربه از شیر گرفتن من :
فکر نکنم بچه ای وابسته تر از بچه من به شیر مادر بوده باشه
دختر من دو سال تمام شیر خودمو خورد صبح تا شب و شب تا صبح شیر منو میخورد واسه خوابیدن روزش واسه خوابیدن شبش واسه اروم شدنش همیشه و همه جا وسط غذا توی شلوغی توی خلوت وسط سفره توی مهمونی وسط مهمونی همیشه درخواست می می میکرد
طوری که از شیر گرفتنش شده بود کابوس هممون
ولی دلو زدم به دریا و دقیقا فردای تولد دو سالگیش شروع کردم از شیر گرفتن.
و راحت تر از چیزی که فکرشو میکردم گذشت. الان بعد از دو سال دارم لذت بچه داری رو میفهمم. اگه بچتون وابستس نترسید. پا روی احساستون بذارید و ببینید چطور بعدش به غذا میفته چطور بعدش راحت میخوابه راحت بازی میکنه. واقعا مادر تازه نفس میکشه. دو سه روز اول سخت بود ولی بعدش واقعا هر ثانیه به خودم میگم چرا زودتر از شیر نگرفتمش و به خودم و به بچم لطف نکردم
من از روز اول صبح که از خواب بیدار شد تلخک زدم روی سینم اومد سینمو دید که سیاه شده گفتم می می درد و از اون ثانیه دیگه حتی نزدیکمم نیومده حتی حاضر نشده که یکم بخوره ببینه تلخه یا نه
مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
امشب رفتیم پارک جامون رو یه طوری انداختیم که روبروی سرسره باشیم و پسرم رو ببینیم اولش که شام خوردیم شلوغ بود یا من میرفتم سر میزدم یا شوهرم بعد خلوت شد فقط پسرم بود تو سرسره به بچه اومد یه عروسکم دستش بود پسره من کلا خیلی بچه ها رو دوس داره رفت سمتش برای بازی بچه هه ماشالله هاپاره بلند داد زد که نمیدم مال خودمه برو اونور میخاست قورت بده پسرمو من خیلی آتیش میگیرم کسی سر پسرم داد بزنه چون هنوز صحبت نمیکنه ونمیتونه منظورش رو بگه دیدم داره اشک میریزه میاد سمت ما بدو بدو رفتم سمت اون بچه رو سرسره داد زد که عروسکمو نمیدم بهش مال خودمو منم بهش گفتم خوب به جهنم که نمیدی بار آخرت باشه داد میزنی ها یهو مامان باباش از اونور اومدن که چکار به بچه ما داری گفتم ماشالله این بچس داره مارو قورت میده من پسرم رو آوردم اونام بچشونو بردن شوهرمم از جاش تکون نخورد بگذریم که چه دعوایی باهاش کردم چرا هر کی به پسرم چیزی میگی گریه میکنه میاد پیش من یعنی از این بچه های بی دست و پا قرار بشه که نمیتونه جلو کسی وایسه و خودش جواب بده
مامان آیهان مامان آیهان ۲ سالگی
تو ناجی من در همه لحظه های زندگیم هستی .....
خنده ات
اخم بامزه تو
بازی هایت
و حتی نق زدن و گریه هایت
ناجی من در لحظه های بی کسی...
تو نجاتم میدی
وقتی غرق تو فکرم
با یه لبخند
وقتی ساکت محو یه گوشه میشم
با پریدنت رو من
گاهی از تنبلی حاصل از افسردگی نجاتم میدی
وقتی پاتو میکنی تو یه کفش که بریم پارک
تاب بازی
و من از عالم تنهایی کشیده میشم بیرون...
آره جونم
برعکس خیلیا که میگن ناجی بچه مادره
تو ناجی منی
تموم لحظه های با تو رو دوست دارم کوچولوی من
تمومش...
از اون حاملگی پر دردسر بگیر
تا شب بیداری ها
واکسن ها
و زردی و همچی....
حموم رفتنا....
وقتی عین یه کوالا به من میچسبی که آب نریزم رو سرت
یا وقتی شبا میگی بوس و بغل و میچسبی به شکم من میخوابی ...
همشو دوست دارم
وقتایی که میبینی ای وای با گریه به خواستت نمیرسی شروع میکنی خنده ریز زدن تا با دلبری بهش برسی همشو همشووووو دوسدارم
تولدت مبارک عشق من
دو ساله کنارمی
الهی تا زنده ام کنارم باشی و حتی بعدش 💋😍⚘️🤍❤️