پارت هجدهم ازدواج سنتی من خلاصه اون روز قهر کردیم رفت بیرون بعدش که برگشت همه چی عوض شده بود من دیگه واقعا بهش شک داشتم حساس شده بودم دیگه مطمئن بودم چشم چرونه روزا می‌گذشت ما زندگی می‌کردیم اما هربار به چیز جدید پیدا میکردم چندوقت گذشت رفتیم قم دوباره خونه مادرشوهرم بعدش هم با خانواده ی مامانم شابدالعظیم شوهرم از اول تا آخر زل میزد فامیلا که هیچ یهو دیدم گوشیشو بدون روزگذشته گفت بگیر برم دستشویی منم گرفتم باز کردم دیدم وایی یه عالمه شماره دختر که هنوز پاک نکرده دوباره دعوامون شد برگشتیم خونه گفتم باید بری سیمکارت قدیمیت رو بسوزونی مگرنه میرم خونه بابام گفت اوکیه چندروز بعد صبح زود باهم رفتیم سیمکارت رو سوزوند اما یه خط داشت قبول نمیکرد بسوزونه و میگفت این خط ایرانسلمه عاشقشم هرکار کردم گفت هیچکسی نداره اما تموم نشدنی بود غضه هام هاردش رو اصلا نمیزاشت دست بزنم یه روز که سرکار بود یواشکی گذشتم تو تلویزیون و وارد هارد شدم و با به عالمه عکس های دو نفره اش روبه رو سدم که حاضر نبود پاک کنه این وسط عکسایی که معلوم بود داخل پارتی هم بوده گرفته بود نماز خوندنش هم دروغ بود و معلوم بود خیلی کارا کرده خلاصه رفتم فقط زیر دوش آب سرد برام سخت بود شوهرم بود ازش همچین چیزایی ببینم من زنش بودم و وابستگی شدید بهش پیدا کرده بودم هنوز عشق نبود اما دوست داشتن بود موندم زیر دوش آب سرد یک ساعت دوساعت تا اینکه شوهرم برگشت خونه شروع کرد صدا زدنم من بی حس بودم یخ کرده بودم کلافه حتی گریم هم نمیومد گفت چیشده گفتم چرا نگه داشتی گفت چیو وقتی گقتم گفت بادم رفته بود پاک کنم خب چرا یواشکی میری ببینی منو آورد بیرون حوله پوشوندم اینقد سردم بود میلریزیدم ولی مهم نبود برام من داشتم افسردگی شدید میگرفتم

۲ پاسخ

😔😔😔

الهی😥😥😥

سوال های مرتبط

مامان آرین مامان آرین ۱۶ ماهگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...
مامان سید حسین مامان سید حسین ۱ سالگی
مامانا اینو بخونین ببینین شما جای من بودین چه رفتاری میکردین؟
من شاغلم ۳ روز در هفته میزم سر کار ۴ روز دیگه خونه ام بعد اون ۳ روز که میرم سر کار ۲ روزشو بچه رو میزارم خونه مادرشوهرم ۱ روزشم خونه مامانم بعد ۱ ماه پیش اسباب کشی داشتم مامانم اومده بود کمکم مادرشوهرم بچه مو گذاشته بودم خونش نگه میداشت تقریبا ۱ هفته درست و حسابی پسرم پیشم نبود حالا گذشت و گذشت چند روز پیش رفتم خونه دختر خاله مادرشوهرم که باهاش تقریبا نزدیک و صمیمی هستن بعد اون روانشناسه من راجب اوتیسم و اینا صحبت کردم که نگرانم پسرم داشته باشه اونم گفت نه من رفتارشو میبینم عادیه ولی این بده که بچه همش اینور اونوره😐حالا منو بگی تعجب کردم یهو اینو گفت بعد منم گفتم خیلی اینور اونور نیست فقط روزایی که سر کارمه و چند وقت پیش که اسباب کشی داشتم که نمیتونستم نگهش دارم
بعد یه جوری حرف میزد که انگار بچه من همش پیشم نیست بعد میگفت بچه رو بهضی شبا پیش خودت بخوابون خونه خودتون باشه 🫠حالا هی من میگفتم بابا بچه من بیشتر پبش خودمه هی یه جوری رفتار میکرد که نه 🫤بعد یهو دخترش برگشت گفت آره چند روز پیش که جاریت اینجا بود گفت حسین خونه شو نمیشناسه فک میکنه خونه بابا بزرگش خونشونه😑که حالا بعدا مشخص شد جاری من نگفته و خود اونا گفتن . حالا دیشبم مادرشوهرم دعوتشون کرده بود یهو شوهر همون دختر خاله گفت که خوب شد بچه رو امروز نگه داشتین مادرشوهرت مهمونی داشته🤦🏻‍♀️یعنی انقدر حرص کردم که نگو 🥴این همه آدم که ۶ روز هفته کار میکنن یعنی آدم باید اینجوری باهاشون برخورد کنه و قضاوت کنه😓
مامان کنجد مامان کنجد ۱ سالگی
بچه ها امشب دخترم رو بردم دریا تقریبا میشه گفت اولین بار بود که بردم اینجوری بازی کنه
البته به قصد ساحل نرفته بودیم رفتیم پارک دیگه یهویی شد رفتیم کنار اب و رفت توی آب
لنا به حددددی ذوق کرده بود که نگو و نپرس هیجان زده بود قشنگ میخندید و میدوید و بازی میکرد هی میومد تو ساحل هی میدوییییید سمت اب کمرم شکست بخدا انقد گرفتمش
البته تمام لباساش خیس و شنی بود و پوشکش و منم به قصد ساحل نرفته بودم وسایل باهام نبود
همینطور لباسای خودمم خیس و پر از شن بودن
دیگه لباسای لنا رو در اوردم یه شلنگ اب بود یه کم بدنشو شستم شال خودمو پیچیدم دورش و اومدیم خونه مستقیم بردمش حمام
گریه کرد برای همون شال با شال رفت تو حموم و خلاصه شال هم خیس خیس
اومدیم بیرون هیچ جوره راضی نمیشد شال رو بده و پوشک و لباسش رو بپوشه خلاصه خیلی خیلی گریه کرد و یه کم شیر و سوپ بهش دادم و خوابید

خیلی تو فکرشم الان به نظرتون دریا رفتن مناسبش هست یا هنوز زوده؟
اونایی که میبرین دریا بگین چه وسایلی برمیدارین
مامان صدرا مامان صدرا ۱ سالگی
مامان ‌‌‌ایلیا مامان ‌‌‌ایلیا ۱ سالگی
روی صحبتم بیشتر با ماماناییه که تازه مادر شدن، مادرایی که مثل اون روزهای خودم حس می‌کنن توی یک باتلاق گیر افتادن و قرار نیست هیچ وقت از توش دربیان و هیچ کسی نه درکشون می‌کنه نه می‌تونه کمکی بهشون بکنه، مامانایی که با وجود این که جوری عاشق نوزادشونن که تا قبل از اون عاشق کس دیگه‌ای نبودن ولی خسته‌ن و بی‌نهایت احساس تنهایی می‌کنن، می‌خوام بگم خیلی از ماها این شرایط رو تجربه کردیم، حالا بعضی‌ها کمتر بعضی‌ها بیشتر، من خودم تا سه ماه اول فقططططط نشسته بودم داشتم بچه شیر میدادم چون شیرم کم بود و دائم زیر سینه بود پسرم و واقعا حتی حموم رفتن هم برام سخت بود چه برسه به کارای خونه و آشپزی، این در شرایطی بود که بارداریم هم برنامه ریزی شده نبود و درست تو شرایطی که من درگیر دفاع ارشدم و مقاله و شروع دکترا و این مسائل بودم پیش اومد، با این که هیچ وقت ناشکری نکردم بابتش ولی خییییلی خییییلی سخت گذشت، فکر می‌کردم دنیا دیگه برام تموم شده و همه اهداف و آرزوهامو باید ببوسم بذارم کنار، ولی اگر بخوام منصف باشم هر چی جلوتر رفت بیشتر تونستم به روتین زندگی خودم قبل از به دنیا اومدن بچه نزدیک شم،
ادامه تو کامنت
مامان پسملی مامان پسملی ۱ سالگی
سلام خانما
میخواستم یه چیزی بگم هم اینکه شما حواستون باشه مثل من اشتباه نکنین بعد اینکه اگه میشه کمکم کنین از نگرانی دربیام
حقیقتا امشب شام برا پسرم تخم مرغ گذاشتم آبپز شع بعد چون گشنش بود و عجله داشتیم زودتر از رو گاز برداشتم سفیده هاش کامل پخته بود فقط زردش یک قسمتی از هردوتاشون حالت عسلی شده بود
بعد من دودل بودم بهش بدم ولی خب چون همسرم اصرار کرد و گفت که این بیشترش پخته منم همشو دادم خورد اتفاقا پسر من زرده نمیخورد ولی چون یه کوچولو عسلی نرم تر بود خیلی خوشش اومد دوتا زردشو خورد قبلاً فقط سفیده هارو میخورد شاید خیلی کم از زردشون
خلاصه همه چی اوکی بود تا قبل خواب یکبار یکم بالا آورد گفتم شاید به شکمش فشار اومده یک لحظه یا یه همچین چیزی تا اینکه همین نیم ساعت پیش با جیغ و گریه های شدید از خواب پاشد مونده بودم چشه محض احتیاط یکم عرق نعنا دادم که خدارو شکر خوب شد و گرفت خوابید دوباره ولی من تازه فهمیدم همه اینها واسه اون زردع تخم مرغ بود که کامل کامل نپخته بود
راستی الان خوابیده به نظرتون مشکلی پیش نمیاد صبح ببرمش دکتر یوقت تبی چیزی نکنه خیلی نگرانم ؟؟
مامان محیا مامان محیا ۱ سالگی
سلام ب همگی
وای خدا امروز خیلی بخیرگذشت خداروهزاربارشکر
دخترم تواشپزخونه بود بغلش کردم همون موقع حس کردم یکم بهش فشاراومد ولی جدی نگرفتم بعد توبغلم بود دیدم دستشو گرفته و نق میزنه دیدم دست چپشو میماله و گریه میکنه دستشو از آرنج خم کردم بیشتر گریه کرد وای اینقد استرس گرفتم ک نگو شوهرمم بیرون بود شیرش دادم ک شوهرم اومد گفتم دست بچه اینطوری شده بعد سریع لباس پوشیدیم بردمیش پیش ی پیرمرده ک شکسته بنده(اخه شوهرم میگه دکترا هیچی بلد نیستن چن سال پیش ناخن پاش شکسته بود اونام تا زانو گچ گرفتن الان ناخنش کج جوش خورده)خلاصه خدا خیرش بده مرده رو تا نگاه کرد رو ب من گفت بدجور بغلش کردی شونش در رفته بعد شوهرم گفت ن خورده زمین(من از ترس اینک قشقرق درست نکنه الکی گفتم من تواتاق بودم توحال خورده زمین )خلاصه شونشو جا انداخت خداروشکر دیدم بعدش دستشو حرکت داد و تونست باهر دوتا دستش اشیا رو بگیره وای چقد استرس کشیدم گفت تا ۲روز مراقبت کنید چون کوچیکه سریع خوب میشه
توروخدا مواظب کوچولوهاتون باشید الکی الکی اینقد راحت دخترم کلی اذیت شد بمیرم براش😭😭😭