عجب روز مزخرفی بودامروز یعنی دیگه روانی شدم ازصبح دخترم یک نفس جیغ وگریه میومدپای منومیگرفت همش جیغ همش گریه نه میزاشت کاری کنم نه میزاشت تکون بخورم ازپیشش کارش شده بیا پیش من بشین تکون نخور ازصبح میگه بشین من لم بدم نه بازی میکنه باچیزی نه تلویزیون نگاه میکنه یه دستشویی میرم پشت در اینقدردرمیزنه گریه میکنه نفسش بندمیادپشت درحمومم همینطور کلافه شدم کم آوردم امروز چندتازدم درکونش خودم رو لعنت کردم زدم توسرخودم تاالان بیداربود یک نفس گریه میکرد اینقدر زدم توسروصورت خودم تمام صورتم دردمیکنه نشستم یک دل سیرگریه کردم من بعد10سال بچه دارشدم چرا الان قدرشونمیدونم چرانمیتونم ازعهده بچه بربیام نمیدونم دردبه کی بگم میبرمش بیرون توماشین اینقدرگریه میکنه که حالم ازهرچی بیرون بهم میخوره میریم فروشگاه هم بعدچنددقیقه شروع میکنه به لج گرفتن دیوونه شدم نه توخونه میمونه نه توبیرون نمیدونم چیکار کنم واقعاکم آوردم

دختر منم همینطوره
من با خودم میبرمش دستشویی چون اگه نبرم انقدر گریه میکنه که حالش بد میشه
گناه دارن اونا الان هیچکس رو قبول ندارن جز مادرشون
بهتره کنارش باشی تا این دوره از سنشون بگذره
کم کم وابستگی به مادر کمتر میشه

چه کاربه ببر باخودت دسشویی درو باز بزار من با خودم میبرم پوشکش باز میکنم باخودم دسشویی میکنه میشورم میایم بیرون دیگ هم پوشکش نگ نمیداره دسشوییش اومدنی میره دسشویی

وای دقیقا وضعیت هممون همینه اصلا امسال نتونستم خونه تکونی کنم کلا روحم خستس.... ی دستشویی میرم پشت در غشش میکنه انقدر گریه میکنه ی روزایی دستشویمو نگه میدارم بخوابه یا همسرم بیاد برم دستشویی🫤هرجا هم بریم کوففتمون میشه

عزیزم تو هم آدمی خب حق داری خسته بشی کلافه بشی عصبی بشی انقدر خودتو سرزنش نکن
تو قطعا مادر خوبی و عالی هستی فقط بچت تو یه سنی هستش که بهونه گیر و مطمئن باش هیچکس هیچکس مثل خودت نمیتونه از بچت نگهداری کنه و مثل تو براش مادری کنه❤️

وای دقیقا منم گرفتارم باور کن با خودم میبرمش تو دسشویی با خوذم میبرمش حموم،اصلا یع ناهار درست حسابی نخوردم امشب داشتم واسش سیب زمینی سرخ میکنم میگف باید بغلت باشم چنان زدم تو سرخودم ک دخترم ترس کرد منم کلافع شدم استرسی داشتم تپش قلب گرفتم ب هیچکسم نمیتونم بگم مخصوصا شوهرم چون میگف الان واس بچه زوده🥲

تنها نیستی همه همینیم😓

والا پسر منم همینه من یه جفت دمپایی گذاشتم سرویس باخودم میبرم چون نمیذاره برم حموم که باهم میریم موقع غذا درست کردن که اکثرا تو‌بغلمه از بس بغلش کردم مچ دستام درد دارن

پس من بدبخت چی که دوقلو دارم ... تو خونه دست به همه وسایلها میخوان بزنن یکسری وسایل گذاشتیم داخل اتاق...هی همیدیگه رو میزنن ..اب میدم که بخورن لیوان اب رو ازدست همدیگه چنگ میزنن ...

دل درد دندون درد بدن درد بخاطر رشد
لج کردن بخاطر اینکه چیزی میخاد نمیتونه حرف بزنه در موردش جیغ میزنه
و اینکه ما حالمون بد باشه اونا هم میفهمن بیشتر اضطراب میگیرن یه اسفند دود میکردی براش تخم‌مرغ میشکوندی

وای خیلی سخته. منم امروز داشتم خودمو میزدم از دستش هیچچچچی نمیخوره به معنای واقعی هیچی انگار نوزاده فقط شیر خودم یکسره آویزنمه کلافم کرده😭

دقیقا منم از خودم ناراحتم که با هزار دلشوره و دعا خدا بهم بچه داده چرا قدرشو نمیدونم وسیله هام زیاد شده خونم کوچیکه از بهم ریختگی کلافم از گریه هاش از نخوابیدناش از روزی که بدنیا اومد مشکل خواب داره هر کی میبینم بچش از سر شب میخوابه تا کله ظهر رسا دوازده به زور میخوابه پنج صبح بیدار هزار بار هم وسطش بیدار میشه

گاهی باید تسلیم شی کار خونرو ول کنی به حرف اون گوش کنی هر چقدر گوش نکنی گریه بیشتر لجاجت بیشتر دختر منم میاد پاهام میگیره جلوی سینک کل کمدرارو میریزه بیرون عصبی میشه خودشو میزنه بیرون برم دستمو نمیگیره غذا نمیخوره فقط چسبیده به من میگه بشین فقط شیر بخورم خیلی خسته میشم مثل تو امروز کم مونده بود گریه کنم از دستش

من از ۷ روز هفته بدون اغراق ۶ روزش همینیم که تعریف کردید...بقدری عصبی میشم نه گریه آرومم می‌کنه نه زدن خودم...هیچی هیچی...

عزیزم بخاطر اینه تا دو سالگی اونجورین حس میکنن مادرشون میخواد ولشون کنه ترس از دست دادن دارن یه رفتار نرماله توهمه بچه ها باید ما خودمونو کنترل کنیم به اعصابمون مسلط باشیم اونا بچه ان نمیفهمن.اون داره روند رشدشو طی میکنه این ماییم که بی اعصابیم

درک ات میکنم منم بعد از ۳ سال بچه دار شدم ولی واقعا بعضی وقتا کم میارم دلم می خواد سرم را بکوبم به دیوار. باید کمک بگیری از نادر یا همسر. تنهایی خیلی سخته

دخترت مثل پسرمنه بیرونم بری اصلا نمیخواد نه دستشو بگیری نه بغل کنی فقط میخواد بره
منم عصبی میشم خودمو میزنم
چندباریم اروم دم باسننش زدم که اقا فکرکرده دارم بازی میکنم میخنده همونجا ول میکنم چنددقیقه میرم یور دیگه
درکت میکنم...
🥲🥲ولی طفلی ها هم خسته میشن اکثرا توخونه تنها