خانوما من یه مشکلی دیشب برام پیش اومده میشه راهنمایی کنین تصمیم درستی بگیرم منو جاریم دو سه ساله با هم حرف نمیزنیم رفت و امدم نداریم مگه اینکه تو مهمونیای بقیه همو ببینیم از وقتی پسرم دنیا اومده بهش حسودی میکنه به دخترش که چهار سالشه میگه سمت منو پسرم نیاد حتی جلو چشم خودمون کتکش میزنه میگه نرو سمت بچه. خود دخترشم همیشه جلو همه میگه مادرم اگه ببینه اومدم سمت تو و پسرت کتکم میزنه دفه قبل حتی اسباب بازیای دخترشو ازش گرفت که پسرم بهش دست نزنه چایی تعارف کرد خونه مادر شوهرم سمت من نیاورد بستنی سهم من نریخت منم چون مادرش اینا اونجا بودن خودم نرفتم بریزم واسه خودم و ادامش ندادم کارش خیلی بهم بر خورد دیشب خونه عمو شوهرم بودیم بچش اومد پسرمو ببره منم ندادم دستش گفتم مگه عروسکه بلندش کنی میندازیش حالا مادر شوهرم و شوهرم باهام دعوای شدیدی کردن شوهرم تو ماشین سرم داد زد و منو برگردوند خونه مادرم حتی زنگم نزده از دیشب بچمم مدام بیقراره باباشه به جاریم هیچی نمیگن اما من کوچیک ترین حرفی بزنم دعوام میکنن شوهرم داد زد میگه اون بچش گناهش چیه تقصیر توه باید بچه رو میدادی دستش بلند کنه حالا اینقدر سر من داد زدن و بی محلی کردن واقعا حس میکنم مقصرم منم جوابشو ندادم برگشتم خونه مادرم الان شما بودین چی میگفتین چیکار میکردین؟

۱۰ پاسخ

خانمی خودت کوچیک نکن سفت سخت بگیر خودت کوچیک کنی ببخشی سری های بعد سوارت میشن اینا رو تجربه میگم ، نگران نباش همسرت میاد دنبالت ولی حرفات باهاش بزن

من بودم میگفتم بیا بشین پیشش خودم میزارم رو پات عزیزم ایم کوچیکه هنوز بزرگ نشده ...کار شمام درست بوده

عزیزم باید با سیاست رفتار میکردی
نباید طوری رفتار میکردی که بقیه نمیفهمیدن بخاطر جاری ندادی دستش .
باید میگفتی عزیزم خطرناکه تو خودتی هنوز کوچولویی
بعد قربون صدقه هم می رفتی.
اصلا کلا از روز اول باید بقیه رو توجیح میکردی که پسرتو بغل بچه ها نمیدی
اصلا خطرناکه

کارت درسته

قدیما خانواده شوهر عروسی ک پسر داشت میزاشتن بالا سرشون الان برعکس شده عروسی ک دختر داره پسر نداره میگن مظلومه فلانه بهمانه
خواهرشوهر طفلک منم تو موقعیت شماس
بچه شو نداده ب دختر جاریش ی هفته اومده بود قهر بد رفته خونه مادرشوهرش بچه رو داده بغل بچه جاریش انداخته زمین دسش شکسته اونام هیچی نگفتن گفتن بچس نتونسته نگهش داره

وا خب اصلا قهرم نباشی باهاش چرا باید بزاری بچه ۴ ساله بچه ۷ ماهه رو بلند کنه اگر بندازه چی این مردا هم یه چیزیشون میشه ها

حالا اینقد شوهرم میگه تو مقصری عذاب وجدان گرفتم میگم کاش بچه رو بهش میدادم اما کارای مادرش خیلی حرصم میده نمیدونم چرا حرصمو اینطوری خالی کردم به خیالم گفتم خب اون هربار اینکارو میکنه کسی صداش در نمیاد لابد چیزی به منم نمیگن

سلام عزیزم کانال دارم داخل روبیکا به اسم (غذای کودک 🦋)ساخته شده واسه شما و فرشته کوچولوت دوس داشتی عضو شو .
اینم لینکش.
@food_babyy

از این به بعد جایی که اون و دخترش هستن نرو

عزیزم کار خوبی کردی بچه رو ندادی
مراقبش باش
باهمسرت صحبت کن بگو شاید از حسادت بچه رو بندازه یا بلایی سرش بیاره
همسرت میاد دنبالت نگران نباش

سوال های مرتبط

مامان یکی یه دونه مامان یکی یه دونه ۸ ماهگی
بیاین یه دقیقه

بچه من دست بزن داره از دوماهگیش میزد الآنم تا یکی ناراحتش می‌کنه میزنه یا مو میکشه یا با دست میزنه تو صورت یا خنج میزنه
خب طبیعتاً این چیزی نیس که ما یادش داده باشیم و غریضی هس
و من هم اصلا استقبال نمیکنم از کارش
بچه جاریم اما اینجوری نیس به اقتضای سنش که ۱سالشه تا میبینه کسی بچه منو بغل کرده واکنش شدید نشون میده اما اصلا دعوایی نیس منم نمیزارم بچم بزنتش
شوهرمو برادر شوهرم هم اصلا تو کار بچه ها دخالت نمیکنن منم همینطور فقط حواسم هست که بچم ندونسته به کسی آسیب نزنه اما جاریم هی به بچش میگه بزن اونو 🤦 به بچه ۱ساله میگه نزار اون بهت دست بزنه هلش بده از خودت دورش کن
با اینکه من بهشون میگم همو ناز کنین همو بوس کنین
اصلا نمیزارم بچم بزنتش اما چون میبینه بچه خودش دعوایی نیس هی یادش میده که بچه منو هل بده و بزنه هیشکی هم به این رفتارش واکنش نمیده منم ارتباطم باهاش خوب بوده همیشه و کاراشو ندید میگرفتم اما این مربوط به بچمه و واقعا نمیتونم ببینم اینجوری می‌کنه مثلا بچش عروسک بچمو پاره کرد حتی معذب هم نشد کلی هم ذوقشو کرد
الان من باید چه واکنشی نشون بدم که تکرار نکنه؟ نمیتونم ببینم میخاد از همین الان با هم دشمنشون کنه
مامان آرکان مامان آرکان ۹ ماهگی
امروز ناهار خونه مادرشوهرم بودیم، مادر بزرگ و خاله های همسرمم اومدن ( خاله هاش مجردن و معلم ان)
هرچی می‌خوردیم یه خاله اش به زور می‌گفت به آرکان هم بدین میدید ما نمیدیم خودش میداد، فک کنین شربت خوردنی می‌گفت بزار یذره بدم گناه داره! سر سفره می‌گفت ماست رو نگاه می‌کنه انگشتشو میزد به ماست بده بهش!!! از چایی خودش میخواست بده بهش!!! اصلا یه کارای خاصی میکرد حالا خوبه خدارحم کرده مادرشوهرم اصلا اینجوری نیست بخواد هم چیزی بده میپرسم بدم؟ یا میگه اگه صلاح بود بده
نمی‌فهمم این چرا این جوری میکرد اصلا عجیب اعصابم خورد شد حالا من که مادرشم اصلا تو لیوان خودم یا قاشق خودم بهش چیزی نمیدم
حالا اینش عجیبه بستنی سنتی آوردن میدونستم باز داستان شروع میشه گفتم من نمی‌خورم بخورین میام میخورم رفتم اتاق بچه رو بخوابونم اونم که نخوابید گریه کرد مجبور شدم بیام بیرون!!!
انگشتشو کرده تو بستنی میده به آرکان من جوری عصبانی شدم رفتم بچه رو از بغل شوهرم کشیدم بعد به شوهرم با عصبانیت گفتم تو چرا اینجا اینجوری شدی خب مگه خونه خودمون می‌دیم گفت نه گفتم پس چرا اینجا پایه رفتارهای اینا شدی زود جبهشو تغییر داد ولی با این حال من خیلی کفری بودم بعد که رفتن هرچی از دهنم دراومد پشتش به مادرشوهرم گفتم اونم گفت دلش میسوزه میگه گناه داره منم گفتم دایه مهربان تر از مادر شده پس!!
اینم بگم بچم حساسیت به پروتئین گاوی داره بستنی و ماست هم که سنتی بود دیگه فک کنین چه نورعلی نوری بود