ما تقریبا سه ماهیه با سلما جونی میریم پیاده روی عصرا یا صبح ها
غالبا عصرامیریم که سلما بچه هارم ببینه بماند که من بشدت اذیت میشم خاکی میشم هر روز چادرمو بایدبشورم بس که تو پارک دنبال سلما میدوام و میبرمش بالای سرسره میارم پایین اما خب بنظرم بعدش نشاط روحی داریم هم من که حس مامان خوبی بودن بهم دست میده هم سلما چون انرژیش تخلیه میشه بازی میکنه بازی و دیگ تو چهارچوب حوصله سربر خونه نیس
زمستون که همش میچسبید بهم و گریه میکرد نمیزاشت من اشپزی کنم یادرس بخونم خیلی عذاب وجدان میگرفتم باهاش بازی میکردما ولی ددر دوست داشت میرفتیم خونه مامانم یا طبقه پایین خونه مادرشوهرم اما بجای خوش گذشتن فقط باید مواظب میبودم مادربزرگا دور از چشمم هله هوله ندن به بچه 😮‍💨
خلاصه که هم من لاغرترشدم هم سلما خوشحاله اگه این اخیر و که بخاطر دندوناش نق نقو شده فاکتور بگیریم
شماهم پارک رفتنو جدی بگیرید خیلی خوبه خوراکیای سالم و میوه هم ببرید اگه خواهری دوستی هم دارین باخودتون همراه کنید من با دوتااز دوستام میرم اکثرا گاهی هم تنها😍✌🏻


این دمپایی هارم خواهرشوهرم برای سلماخریده سلما خیلی دوسش داره اما براش بزرگه

تصویر
۹ پاسخ

چقد خوشحالم فعالیت میکنی زهرا جان
ادامه بده پرقدرت
دوستت داریم

منم تقریبا هر روز با پسرم میریم بیرون غروبا
جدا از اینکه بچه م خوشحال تر میشه
خودم روحیه م خیلی خوب میشه میرم بیرون

چه حس خوبی ازت گرفتم

منم دوست دارم ببرمش اما شهر ما هواش خیلی آلوده شده و تو وضعیت خوبی نیست هر روز میزنم وضعیت هوا رو چک میکنم

عیب نداره نگه دار تو خونه بپوشه فعلا

بله بله سلمارم کچل کرده بودم چون جاریم موهاشو زده بود شبیه ایناروس شده بود
دعوام نکنیدا الان پرپشت تر دراومده انشاالله تا شهریور دسته گلی که اب دادم بلندترمیشه😂😍

خیلی خوب کاری میکنی ولی من چون تنهام سخته ببرمش

وای ویهانم چهارتا دندون داره درمیاره همزمان

خب ببره عوض کنه

سوال های مرتبط

مامان سَلما مامان سَلما ۱ سالگی
امشب دوباره همون داستان همیشگی
پوشکشو عوض کردم، چراغارو خاموش کردم، لالایی گفتم، شیرشو دادم...
بعد دوباره صدای:
آآآآبببب...
آب دادم بهش وباز: ماما بابا ایخابم؛ ترجمه، مامان پیش بابا میخوابم
گزاشتمش کنارهمسرم
دو دقیقه بعد ماما بببگل =بغل
و منه خسته که از صبح سرپا بودم خونرو تمیزکردم ناهارو شام پختم مهمونامو راه انداختم همون تایم مهمونی هم سلما کلا چسبیده بود به من و خوابش میومد اما چون خونه شلوغ بود نمیخوابید یا ام با پسرخالش و دختر دوستم دعواش درمیومد و هیییی گریه میکرد نمیدونستم چای بریزم سلمارو آروم کنم جلوی پسرخالشو بگیرم خونرو نترکونه
یا گولشون بزنم که وسط روضه کمتر جیغ بزنن
تا شب موقع خوابوندن سلما صبور بودم بعد یکم صدام بلند شد بعد یکم اخم کردم و بهش توپیدم که بسهههههه دیگه بگیر بخواب دیونم کردی
اون خوابید و من موندم و دلتنگی و عذاب وجدان
دستشو بوسیدم موهاشو ناز کردم بغضم گرفت سلما کاش میشد بهت بفهمونم مامان گاهی خسته میشه منو ببخش که ظرف روانم کوچیکه
مامان خیلی دوستت داره دختر نازم ولی گاهی پرده ی عادت نمیزاره نعمت های خدارو ببینه ببخش اگه گاهی خوابم،آسایشم و به لبخند تو ترجیح میدم و سرت داد میزنم
تو هنوز خیلی کوچولویی، مامانتم روحش کوچولوعه کنارتو دارم بزرگ میشم
قول میدم هر روز بهتر از دیروز باشم برات....
تو قلب منی سلما🫀
مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
خانوما یه سوالی داشتم میشه لطفا کمک کنید پسر من خیلی گریه میکنه از صبح که از خواب بیدار میشه گریه میکنه تا شب که بخواد بخابه برا چیزای الکی میزنه زیر گریه خودشو پرت می‌کنه زمین جیغ میزنه خودشو گاز میگیره مبل رو گاز میگیره یا منو یا هم خواهرشو موهاشو میکنه سر من داد میزنه هر کاریم بکنم بدتر میشه بخدا از صبح هم که بیدار میشه همش دستم به دهنشه که گرسنه نباشه بهونه گیری کنه صبح برا صبحونه تخم مرغ میدم تا وقت نهار که بشه شیر موز میدم بهش ظهرا غذاهایی متنوعی درست میکنم میدم ساعت ۲ اینا میخوابن دیگه تا ساعت ۴ و نیم و ۵ بعدش که بیدار میشن بهونه بیرونو میگیرن باباشون میبره پارک تاب بازی یک ساعت دوساعتی میگردونه میاره اورد که خونه بازم گریه میکنه خودشو پرت میکنه اینور اونور میبرمش حیاط ماشین سواری میکنن باهاش بازی کنم باهاش اما بازم گریه میکنه همش دنبال پدرش گریه میکنه که منو ببره اونم کار داره نمیتونه که همش پیش این باشه منم هر کاری میکنم سرشو گرم کنم دنبال پدرش گریه نکنه نشدنیه که نشدنیه دیگه کم میارم از بس باهاش حرف میزنم نازشو میکشم که گریه نکنه هر کاری بگید کردم بخدا سر کتاب هم باز کرذم اما بازم اروم نمیشه اصلا دیگه موندم چیکار کنم از دست گریه هاش از صبح تا شب ۱ ساعت اروم نیس که بگم ارومه منم مغزم استراحت میکنه نه همش گریه همش بهونه خسته شدم دیگه دیگه بعضاً عصبی میشم داد میزنم سرش میزنمش بعدش خودم ناراحت میشم خودم خودمو میزنم که دستم بشکنه چرا زدم 😭😭😭😭😔😔
مامان هلـــــــسا مامان هلـــــــسا ۱ سالگی
سلام مامانا حالتون چطوره؟ کیا مثل من بچه ها رو خانه مادر و کودک نمیبرن؟ من تو خونه باهاش کار میکنن و یه تایمی هم میبرمش خانه بازی که با بچه ها تعامل داشته باشه ،،، عکس یه تعدادی از وسایل بازی که برای هلسا خریدم و خیلی روی هوش بچه ها موثره براتون میذاره

من از صبح که هلسا بیدار میشه :
اول باهاش بازیای هیجانی میکنم که انرژی بگیره 👈🏻 مثل شوت کردن یا پرتاپ تو‌پ ، دویدن و قایم موشک ، ریختن اسباب بازی و جمع کردن دوباره اش و هربازی هیجانی که به ذهنم برسه

از ظهر به بعد میرم سراغ بازیای هوش و پازلی ، یا پازل یا جورچین باهاش بازی میکنم ،
عصری میشینیم باهم روی دفتر دیجیتال نقاشی میکشیم یا اون پرتاپ حلقه میارم باهم حلقه پرتاپ میکنیم یا هر مدل پازل و جورچین که خودش دوست داشته باشه میارم
، شبم قبل از خواب براش کتاب داستان میخونم البته هلسا عاشق کتاباشه و در طول روز هزاربار باید براش بخونم ولی تا جایی که بتونم قبل از خواب هیچ بازی هیجانی انجام نمیدیم و فقط کتاب میخونم براش

عکس دوم در کامنت👇🏻👇🏻👇🏻