دارم گریه میکنم
هم پریودم هم خیلی همه چیم بهم ریخته
یه کانالی دارم شرح زایمان مامان هارو میگذاره
اغلب ادما زایمان های طبیعی عالی میکنن
بدون خراش و برش و...
یا حداقل‌ش کارشون به سز نمیرسه
هروقت میرم میخونم ناخودآگاه گریه م میگیره
از بعد زایمانم کلی اطلاعات در مورد روند زاییدن فهمیدم
ای کاش اینارو قبل زایمانم میفهمیدم
من سز اورژانسی نبودم
بر اساس احتمالات سز شدم چون بچم ای یوجی ار بود و ی سونوگرافی جدید رفتم روز اخر که نامردی کرد الکی گفت وزن بچت متوقف شده
انقد من ترسیده بودم فکر میکردم اون الان یه بچه ی نارس داغون با ریه و قلب همه چیه ضعیفه که وزنشم متوقف شده و داره میمیره و تن به سز دادم
ولی وقتی ب دنیا اومد خداروشکر سالم بود ماشاالله وزنشم 300 گرم بیشتر از سونو بود و متوقف نشده بود
من ولی... دنیا انگار رو سرم خراب شد
فهميدم همه چی دروغ بود
سونوها الکی بود
بچه سالم بود
فقط این وسط من بریده شدم من درد وحشتناک کشیدم بماند که تو بیمارستان چه ها به سرم اومد و داشتم سکته میکردم از فشار
ادامه کامنت اول

تصویر
۲۲ پاسخ

سر همون ضعف شدید سز من شیرهم نمیتونسم بدم از ضعف درد بچم شیرخشکی شد
من هنوز که هنوزه نتونستم کنار بیام
من ارزوی دیگه ای داشنم برای بچه داشتن من دلم چندتا زایمان میخواست طبیعی و چندتا بچه علاوه بر درد وحشتناک سز میگن کلا سه شکم میتونی سز کنی بعضی دکترا هم میگن بعد دومی انقد طرف میرسونن که دیگه جرئت بچه دار شدن نکنه البته دکترایی هستن که تا5تا هم قبول میکنن ولی من نمیتونم حتی ی بار دیگه ب اون درد وحشتناک فکر کنم
وقتی میبردنم اتاق عمل به سقف بیمارستان نگاه میکردم میگفتم ولی این ارزوم نبود
چندسال هس هرچیزی میخوام برخلافش اتفاق میوفته تو کارم هم که قبلا میرفتم چندبار شکست خوردم بعدم که سر بچه
اینجا هم که درد و دل میکنم بیشتر میان تیکه میندازن که اره تو حالا برا همین مامان شادی باش اخه من که نمیشینم جلوی بچع گریه کنم وقتی خوابه گریه میکنم یا اینجا فقط درد دل میکنم یا ادمایی که خودشون چند شکم طبیعی زاییدن میان ب من میگن ببین داری ناشکری میکنی یه بلایی سرت میادا
اخه این جرفا درسته به ادمی که ناراحته زد خواهشا اگر نمیتونیم درمان باشبم برای دردای بقیه حداقل کامنت نگذاریم
میشه یه حمد برام بخونید اروم شم
بازم رفتم تو اون کانال و دلم گرفت... پس چرا برای من اینطور شد
چه بنده ی بدی ام من که همش قسمت بد ماجرا رو میبینم چه قد داغون شدم از لحاظ روحی تروخدا دعام کنید😭😭😭😭😭
اره من ناشکرم
من ضعیفم
من داغونم
من بنده ی ضعیفم خدام 💔💔💔💔💔😭😭😭

عزیزم بنده بدی نیستی
همین بلای شما هفت سال پیش سر من آمد از ترس از دست دادن دخترم سزارین شدم تا مرگ رفتم آمدم بچه ام شیرخشکی شد ولی سر دومی اصلا این اذیت نشدم خدا خودش کمک می‌کنه خدارو شکر که کوچولوت صحیح و سلامت کنارت خوابیده

به نظرم کانالا یا پیجایی رو دنبال کن که ارومت کنه نه اینکه بدتر بهم بریزتت

تصویر

من زایمان طبیعی کردم
دکترا برای پیشگیری از پارگی تو ۹۷ درصد زایمانا اون برش رو ایجاد میکنن
محاله کتف بچه ۴ کیلویی بدون برش دربیاد مگر از تو غار!

بعد زایمان طبیعی اصلا گل و بلبل نیستا! من برگردم سز میکنم. من ران پاهام موقع زایمان ترک پوستی خورد. ببین چ فشاری میاد! تا چله لگنم درد میکرد و باهر پزیشنی رو هرچی مینشستم فشششار میمومد بهم. الان میگم کاش رو تخت نمیخوابیدم انقد اذیت شم باید تشک مامان دوز پهن میکردم. همه برمیگردن به روزای قبلو افسوس میخورن
تا ۴ ماه نتونستم رابطه داشته باشم. مثل سگ میترسیدم... هنوزم میترسم!

سلام گلم امروز بهتری؟
من میشناسم کسایی رو که پنج تا بچه با سزارین اوردن، هر کدوم از سزاریناشون هم راحت تراز قبلی بوده براشون، غصه نخور، میشه که درست بشه، حتی میتونس ویبک کنی! زن پسر دایی من، بچه ی اولشو سز شد چهارتا بعدی رو طبیعی آورد

گیر ادمای بی وجدان افتادی😢 غصه نخور عزیزم که بدتر به بدنت اسیب نزنی

خواهر عزیزم شما مادر هستی و مادر در هر شکل و زایمانی مقدس هستش من برعکس شنا خودمو آماده برای سزارین کرده بودم و با باز شدن دهانه ی رحم مجبور به زایمان طبیعی کردن و دچار ترومای شدید روحی شدم و از دکتر و بیمارستان و زایمان شدیدا استرس میگیرم ولی راضیم به مصلحت و رضای خدا انشاالله گذر زمان حال دلت رو خوب کنه مادر خوب و دلسوز

عزیزم
طبیعی هم درد داره
من خودم طبیعی بودم راضی هم بودم ولی همچین بی دردم نیست

یه چیز دیگه بگم من بچه اولمو طبیعی بدنیا آوردم هم پاره شدم هم بخیه خوردم و تا دوماه یه وری مینشستم 😁. بچه دومم هم خواستم طبیعی بدنیا بیارم نشد، خیلی درد کشیدم اما بچه مدفوع کرد مجبور شدم سزارین اورژانس بشم. ولی هم از زایمان طبیعی اولم راضی بودم هم از سزارین دومم با اینکه بچه دومم خیلی داره اذیتم میکنه سر شیر خوردن و هر روز با هم جنگ داریم ولی راضیم به رضای خدا و هر روز شکرش میکنن

والا من زایمان اولم طبیعی بود دومی سزارین اورژانسی شدم اگر عقل داشتم بخدا اولیمم سز انتخاب میکردم درد طبیعی صد برابر بیشتر از سزارینه دخترمم شیرخشک میخوره اما بخدا دنیا به اخر نرسیده هر نوع زایمانی ارزشمنده چون تو یه موجودو به دنیا میاری

ببین من مامائم. اول اون کانالو پاک کن و بعد به حرفام گوش بده. این عکسی که گذاشتی با این مشخصات مطمئنا مال کسی هست که زایمان دوم به بالا بوده که بچه ای با وزن نزدیک به 4 رو بدون پارگی و بخیه بدنیا آورده. در ثانی آدم با آدم فرق میکنه. معمولا اونایی که قد بلندتری دارن راحت تر زایمان میکنن یا از نظر ژنتیکی میگن جنوبی ها اصطلاحا خوش زا هستن. یا اصلا همه ی اینا به کنار کسی که تو دوران بارداریش ورزش کرده باشه هم میتونه بچه 4 کیلو رو به راحتی به دنیا بیاره. حالا از اتفاقی که برات افتاده غصه نخور چون با غصه خوردن چیزی عوض نمیشه یا درست نمیشه. حالا که سزارین شدی بله تا 5 تا بچه هم میتونی سزارین کنی به شرطی که تحت نظر یه دکتر مجرب و با انصاف باشی. بخاطر این میگم با انصاف چون الان خیلی از دکترهای زنان مثل همون دکتری که شمارو سونو کرد وجدان ندارن و دوست ندارن هیچ زنی بیشتر از دو تا بچه داشنه باشه انگار خرجشو اینا دارن میدن. برای حاملگی بعدیت حتما تحقیق کن و پیش یه دکتر خوب و باخدا و باوجدان برو و به خدا توکل کن ان شاء الله همه چیز اون طوری پیش میره که تو میخوای. الانم از خوشگلیای بچت لذت ببر و به آیندش فکر کن 😊

عزیزم وزنش چقدر بود؟ من اولیم طبیعی بودم قشنگ یه دور مردم دومی سزارین اورژانسی شده خیلی بهتربود

من زایمان طبیعی داشتم.دکتر گفت سز قبول نکردم. پارگی شدید داشتم و بعد از زایمان خونریزی ام قطع نمیشد. فکر نکن اگر طبیعی بود همه چی عالی میشد. منم دیگه دلم بچه نمیخواد به زایمان که فکر می کنم تن و بدنم می لرزه.
زایمان طبیعی هم می تونه وحشتناک باشه

والا من دوبار سزارین کردم اونم به فاصله ۲ سال
ده بار دیگه هم برگردم به عقب بازم سزارین میکنم ببین درد داشت نمیگم نداشت ولی من تحمل طبیعی نداشتم وزنم ۵۰ کیلو قدمم ۱۶۵ خیلی ریزم
ولی تونستم از پسش بر بیام و خداروشکر راضی بودم پس انقد خودتو اذیت نکن بقیه‌ی مامانارو هم که تصمیم به سزارین گرفتن نترسون
مادر شوهر من با سزارین ۴ تا آورد نگران نباش میاری بازم
یا فوقش ۱۰ سال فاصله بنداز که بتونی طبیعی بیاری

عزیزدلم
کاملا حق بهت میدم ناراحتی بابت تغییر روند زایمانت
بابت تغییر فانتزی های قشنگ ذهنت‌
چون منم درگیر این شوک ها شدم
من زایمان طبیعی دوست داشتم چون معتقد بودم زایمان سزارین بدن چاق میمونه و شکم آب نمیشه...
برای زایمان طبیعی کلی ورزش میکرم و رو اون توپ های بزرگ حرکت میزدم
چقدرررر درد واژن داشتم و نمیتونستم قدم بردارم اما تو سرمای آبان و آذر پیاده روی کردم به شوق طبیعی
اما یه شب یکباره بدون علت کیسه آبم پاره شد و راهی بیمارستان شدم و اونجام با وجود هزارجور قرص و سرم و ... ورزش و ماساژ تنها دهانه رحمم یک سانت باز شده بود !
من از ۹شب تا ۱۲ ظهر فردا درد کشیدم و آخرش بخاطر نجات جون نوزادم راهی اتاق عمل شدم
من برای زایمان طبیعی اتاق خصوصی گرفته بودم و همسرم کنارم بود
مامانم میومد
کلی نقشه کشیده بودیم
اما یکباره اومدن منو بردن و تک و تنها وارد اتاق عمل شدم
ترس شدیدی منو گرفت
ضربات قبلم بالا رفت
نگران و مضطرب بودم
فشارم رفت بالا اما بچه ام سالم بدنیا اومد شکرخدا
گذشت ولی پر از خاطرات شیرین و استرس زا بود

باز من ک دو‌بار طبیعی شدم همش میگم کاش ازاول اگ هزینش میدا‌شتم سزارین می شدم ازبس از طبیعی تعریف کردن طبیعی زایمان کردم بعدش بواسیر گرفت منو چ همه درد کشیدم بخیه هام باز شد عفونت کرد تب لرز نمیتونی بشینی خیلی سخته الان همش میگم کاش اون زمان طلامو می‌فروختم اما سزارین میشدم الان درد بواسیر تاابد همرام نبود بماند گشادی واژن وچبزا دیگش

عزیزم اصلا اینحوری فکرنکن.من زایمانم طبیعی بود و کلی بخیه خوردم و زمان زایمان قشنگ مرگمو به چشم دیدم.بماند که ازهمون روز تاالان کمردرد شدیدددد دارم به حدی که میشینم گریه میکنم.مادرشدن سخته چه طبیعی چه سز
پس اصلا ناراحت نباش خداروشکرکن هم خودت هم بچت سالمین ماها همه مشکلات خودمون رو داریم فکرنکن بقیه خوبن فقط شما ناراحتی و غصه داری گلم به خدا توکل کن❤️🌷

خوب چرا اون کانال پاک نمیکنی؟؟

عزیزم منم قرار بود طبیعی شم نشد
وخداروشاکرم
چرااا
چون درد طبیعی نتونسممم ب جون بخرم
۴ساعت درد کشیدم
بچه نمیومد
گیر کرده و جیغ های وحشتناک میزدمم گریه میکردک هیچی ارومم نمیکرد
سز شذم
درسته درذ سز بیشتره
ولی چ کنیم!؟
مادریم
مطمین باش طبیعی میاوردی بدون برش بخیه
میشد ی گشاااد ...ک بعدش مجبور بودی بری عمل زیبایی واژن کمی تا تنگ شه

در ضمن وقتی میبینی اون‌کانال حالتو بد میکنه‌نرو‌توش عزیزم.من‌نمیگم‌مامان شادی باش،میگم‌به فکر خودت باش و‌خودتو داغون‌نکن

عزیزم زیاد به این چیزا فکر‌نکن.منم قرار بود طبلیعی باشم‌ولی سزارین شدم.مطمئن‌باش بهترین‌راه که به صلاحمون بوده همین بوده.طبیعی هم بدبختیای خودشو داره.خودتو سرزنش نکن و‌با بچت لذت ببر

منم سر زایمان و بعد از زایمان خیلی اذیت شدم دختر من هم شیر خشک میخوره . ولی خوب شیر خشکه دیگه کاریش نمیشه کرد .همه چیز اونجوری که میخوای هیچ وقت پیش نمیره این طبیعت زندگیه

سوال های مرتبط

مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۵ ماهگی
مامان Ayhan🤍💗 مامان Ayhan🤍💗 ۷ ماهگی
این روزا رو هیچ وقت یادم نمیره ...

هیچ وقت برای زایمان آمادگی نداشتم اونروزا .. فقط شب به فکر ناهار فردا بودم تنعا دغدغم همین بود که فردا چی بپزم و بعدش شوهرم که رفت سرکار برم خونه مامانم ...آخه هنوز ۳۷هفتع بودم و دوروز قبلش رفته بودم پیش دکترم گفته بود یک سانتی هنوز چیزی نیست و جا داری تا به دنیا اومدنش ...
خوابیدم و صبح با خیس شدن از خواب پریدم و با همون موهای خراب و لباسای معمولی رفتم بیمارستان .. فهمیدم کیسه آبم پاره شده رفتم بیمارستان و دکترمو دیدم گف عزیزم طبیعی هستی من میرم نیم ساعت قبل از اینکه به دنیا بیاد میام پیشت تا ده سانت نشدی من نیستم .. با کلی استرس رفتم و پذیرش شدم .. رفتم مامانای ک طبیعی زایمان میکردن جیغ میکشیدن وحشتناکککک. خیلی ترسیده بودم و منم کم کم دردام شروع شده بود و تا سه سانت رفتم تا اینکه نوار قلب گرفتن و گفتن سزارین اورژانسی هستی رفتم اتاق عمل ترسیده بودم و ی حس عجیبی داشتم .. اشکام میریخت ... بچم به دنیا اومد و از بیمارستان ک مرخص شدم گفتع بودن باید پیش متخصص ببری بچع رو .. بردم تا اینکه فهمیدم زردی زیاد داره .. واسه زردی آیهان ده میلیون خرج کردیم .. تا چهل روزگی زیر دستگاه بود و من با شکم پاره و بخیه شده نگران بچم بودم ... شیرخودمو بهش میدادم بچم با وزن سه کیلو به دنیا اومد و بیست روزه شده بود بردیمش ۳۱۰۰بود و دکتر گفت باید فقط شیرخشک بدی .. من مونده بودم برای زردی زیادش غصه بخورم یا اینکه وزن کم کرده و توی بیست روز صد گرم بیشتر شده غصه بخورم ... خلاصه روزای سختی بود برام خیلی غصه خوردم .. همش گذشت همش ... اما خیلی غصه میخوردم...🥺
مامان ریتاجم... مامان ریتاجم... ۸ ماهگی
داشتم تایپکای قبلم می‌خوندم که بخاطر آریوجی آر بودن بچم ترسیده بودم و نگران...
چقد ترسوندم و گفتن بچت دستگاه می‌ره بچت فلان می‌ره بچت ریزه
و من چ شبای ک اشک میریختم و التماس خدا نکردم که خدایا بچم سالم بزار بغلم...
ا اون روزا ۵ ماه میگذره
خدارو شکر بارداریم اولاش خیلی خوب بود فقط آخراش اذیت شدم بخاطر اریوجی ار شدنش
اصلا شکم نداشتم طوری که وقتی رفتم بیمارستان بهم گفتن اومدی سقط کنی گفتم نه اومدم زایمان کنم بهم می‌خندیدن...
خداروشکر بچم ب دنیا اومد هیچ مشکلی نداشت دستگاه نرفت زردی هم نداشت روز بعدش مرخص شد
برعکس آدمای دور ورم از بچم ب خاطر ریز بودنش می‌ترسیدن من واسم طبیعی بود و خیلی راحت بلندش میکردم و عوضش میکردم
فقط تنها چیزی ک اذیتم میکرد مسخره اطرافیان بود بازم الان بچم ریزه میزس و ب بچهای ۵ ماه نمیخوره ولی خدا رو هر روز شکر میکنم ک سالمه
و الان خیلیا بهم میگن چقد خوب تونستی بزرگش کنی و ا پسش بر میای
و من هر روز خداروشکر میکنم بابت این نعمت ک بهم داده🥲❤️
1404/1/13
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۶ ماهگی
پارت ششم
هی میخوندم و میدیدم تک کلیه بودن هیچ مشکلی نیست چون بدن جوریه که اون یکی کلیه بزرگتر میشه و کار هردو رو انجام میده
دکترم همینو میگفت
دکترهای کلیه که ویزیت میگرفتم همینو میگفتن
باز کلیه لگنی که هیچ فرقی با نرمال نداره.
نگاه میکردم اب دورش نرمال
ورم نداره
تک شریانی هم نیستم
همه چیز عالیه
پس چرا اینجوری شد ؟
من اروم نمیشدم که نمیشدم..
روزها و شب های من با گریه می‌گذشت
رسیدم به ۳۶ هفته
همه گفتن برو مقصودلو بازم گفتم نمی‌رم اسمون ب زمین بیاد نمیرم..
رفتم ساغر... خیلی معطل شدم اما ارزششو داشت..
رفتم تو
دکتر گفت ایا مشکلی یا مسئله‌ای هست؟
گفتم همه چیزش عالی عالی فقط یک کلیه لگنی
گفت این که اصلا مسئله ای نیست
این نرماله
نمیدونم چرا ب خاطر لحنش بود یا چی
یهو قلبم اروم شد
سونو کرد گفت همه چیزش عالیه بیست
گفتم کلیه هارو میشه ببینید؟
گفت باشه
دل من عین سیر و سرکه میجوشید
گفت دستاش روی پهلوهاشه نمیتونم ببینم.
دوباره فس شدم ولی با حال خوب اومدم بیرون
بازم گریه می‌کردم بازم غصه میخوردم..
دو هفته گذشت و رسیدم ب رپز اتاق عمل..
توی اتاق عمل دستیار دکتر بهم گف ب منم گفتن دور قلب بچم آب هست
اما ب دنیا اومد نبود
مطمعن باش برای تو هم نیست
بچه رو ک دراوردن گفتن این از ماهم سالمتره
بعد دکترم اومد گفت ب دکتر اطفال بگو این قضیه رو.
بازم من گریه میکردم عین دیوونه ها.. اشک می‌ریختم
بخدا از جون و دل از بچم لذت نبردم چون فقط توی ترس بودم..
دکتر اطفال گفت ببر سونو..
حالم از اسم سونو بهم میخوره
از اون ژل لعنتی
از. اون مانیتور
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۸ ماهگی
#پارت_سوم
خب منم بردن تو یکی از اتاق ها و نوار قلب رو وصل کردن بهم و زیرانداز یکبار مصرف رو انداختن زیرم و دوباره اومدن معاینه کردن و من چون مدفوع نکرده بودم بهم گفتن تا دستشویی نکنی بچه نمیاد دنیا . بعد چند دقیقه یه لوله باریک آوردن و کیسه آبمو پاره کردن و از اون موقع دردام شروع شد ولی فعلا قابل تحمل بود و بهم گفتن هروقت کاری داشتی این زنگ بزن و منم بعد چند دقیقه دستشویی داشتم و بهشون گفتم و اومدن گفتن که برو اشکال نداره . منم رفتم دستشویی و دردام یکمی آروم شد و اومدم رو تخت دراز کشیدم
ماما شیفت شب اومد خودشو معرفی کرد و گفت هرچی خاستی به خودم بگو و تا آخر اون معاینه م کرد . و معاینه م کرد شده بود ۴ سانت تو ۲ ساعت پیشرفت خوبی داشتم و رفت دوباره و بعد نیم ساعت دکتر دارایی نیا اومد معاینه م کرد ۵ سانت بود و بهم گفت اگه ماما همراه نگیری تا دو روز دیگ بچت نمیاد دنیا😂🥲
زنگ زدن به همسرم باهاش حرف زدن و خودمم باهاش حرف زدم که واقعا سخته و اصلا نمیتونم از جام بلند شم از شدت درد چون دردام بیشتر شده بود .
ساعت ۱۰ شب بود فسقلی فعلا نیومده بود دنیا که یه خانوم اومد و خودشو معرفی کرد و گفت من ماما همراهتم خیلی خانوم خوبی بود اسمش خانوم کرمی بود خیلی بهم کمک کرد و روحیه بهم میداد و کلی میخندوندم
بهم آبمیوه و آب میداد ولی بعد چند دقیقه همشو بالا میاوردم🥲🙂
باهام ورزش کرد و حالت سجده وایسادم و اون خیلی بهم کمک کرد البته من کلاسای بارداری رو میرفتم و اون بیشتر از همه بهم کمک کرد
مامان پِش پِش🖇️🫀 مامان پِش پِش🖇️🫀 ۸ ماهگی
#پارت شیشم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت و منم داشتم از تز بارداریم لذت میبردم
خوش و خرم و خوشحال بودم غافل از اینکه عمر شادیم خیلی کوتاهه
گذشت و رسیدم به آنومالی رفتم سونو همه چیز خوب بود و کوچکترین مشکلی نداشتم
اومدم خونه و دیگه بیخیال منتظر به دنیا اومدن کیان و کیانای مامان بودم😭
۲۰ هفته رو تموم کرده بودم وارد ۲۱ هفته شدم یه روز یه کم کمر درد داشتم فک میکردم بخاطر سنگین شدن بچه هاست
تا شب دردم بیشتر شده بود و دل درد هم‌ به کمر دردم اضافه شده بود
ولی همچنان فک میکردم بخاطر سنگینی بچه هاست
از ساعت ۹ و ۱۰ شب دردام بیشتر شدن من که قبلا درد زایمان نکشیده بودم که بدونم دردش چجوریه😔
یهو ساعت ۱ شب رفتم سرویس دیدم لهه بینی دارم ترسیدم شوهرمو بیدار کردم رفتیم‌ بیمارستان
چون شب بود سونو نداشتن اون خانم دکتری که اونجا بود برام یه بسته ایزوپرین نوشت بعد گفتش که صبح برو سونو انجام بده ببینم چرا درد داری
برگشتم خونه دردام خیلی زیاد شده بودن به هر جون کندنی بود اون شب صبح شد و ای کاش که صبح نمی‌شد 😭
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۶ ماهگی
باز شب شد و خاطرات به من هجوم آورد!فکرم رفت پیش اون بچه ای که اتباع بود و ۲۸ هفته دنیا اومده و هیچکس رو نداشت و زنده موند و قرار بود بفرستنش پرورشگاه..فکر میکنم به مادرش که آیا واقعا بچه رو نمیخواست؟یا امیدی به زنده موندنش نداشت؟یا پول اون همه مدت بستری بچه رو نداشت؟یا اینکه چطور دلش اومد بچه رو رها کنه؟،یا اینکه شاید مجبور بود و هر شب با فکر بچه ای که نمیدونه مرده یا زنده مونده گریه میکنه؟؟فکر میکنم به بچه هایی که علاوه بر نارس بودن مشکل جسمی هم داشتن و سونو متوجهشون نشده بود و پدر مادرشون نمیدونستن دقیقا غصه ی چی رو بخورن اونموقع با خودم میگفتم کاش مشکل همه اشون فقط وزن کم بود نه چیزای دیگه..یا به اون مامانی فکر میکنم که وقتی پرستار ازش پرسید اون یکی قل ات خونه است؟با چشمای سرخ شده اش گفت مرده..اون مامانی که بخاطر افسردگی شدیدش به بچه اش شیر نداده بود و بدن بچه عفونت گرفته بود و دکتر بهش گفت بچه ات بدحال ترین بچه ی اینجاست..توی صورتش پشیمونی رو میشد و حتی صدای شکستن قلبش رو میشد شنید!دوست داشتم با همه ی مامانایی که با چشم گریون از ان آی سیو میرن بیرون حرف بزنم و دلداری بدم بهشون واقعا کاش میشد اینکارو بکنم خیلی سعی کردم با چندتاشون حرف زدم بهشون امیدواری دادم شاید حتی وقتی خودم نا امید بودم!اما آدمیزاده دیگه یچیزایی رو که میبینه دیگه هیچوقت هیچوقت اون آدم سابق نمیشه.!