۱۲ پاسخ

شرایط منم همینه و فهمیدم از هیشکی نباید توقع داشته باشیم.

چقدر منی 🥲
من مامانم یه شهر دیگه س خودم یه شهر دیگه.پارسال سر زایمان دومم گفت پاشو بیا اینجا ولی من راحت نبودم‌.خودش اومد کلا ۱۰ روز وایساد.
بعد از اون من موندم و یه بچه ی دوساله ی لجباز که به شدت به خودم وابسته بود و یه بچه ی ۱۰ روزه ی رفلاکسی و کولیکی و آلرژی دار.
شوهرمم صب تا شب سر کار شبا هم از خستگی بیهوش میشد.
شهر غریب دست تنها.حتی روز زایمانم مامانم نبود.سزارین با شکم پاره.🥲
ولی یه چیزی رو تا عمر دارم یادم نمیره از هیچ کس دیگه هیچ توقعی ندارم‌.یاد گرفتم موقع مشکلات و سختی فقط خودم هستم که به داد خودم میرسم.
الان بچه ها بزرگتر شدن اوضاع آرومتر شده.
ولی وقتی به اون زمان فکر میکنم،با خودم میگم واقعا این من بودم که این همه چالش داشتم و الان زنده م؟😄
خلاصه که چشمت به دست اون بالایی باشه خواهر.این روزا هم میگذره سخت هست ولی میگذره .الاهی که خدا کمکت کنه واقعا با تمام وجودم میفهمم چی میگی

منم مامانم موقع زایمان به دردم نخورد ولی توحاملگی بااینکه گاهی غر میزد می‌گفت شوهرت مادرشوهرت زنگ نمیزنن نمیان یه سر بزنن خیلی به دردم خورد یکسره خونه مامانم بودم استراحت چون یه سقط قبلش داشتم ❤️ولی موقع زایمان تو بیمارستان دوروز بود بعدشم خونم دوسه روز بود بعد رفت خونش چون آبجی کوچیک داشتم و مریض بود فاصله آبجی کوچیکم با پسرم یکساله😂 ولی من خداروشکر شوهرم جمعم کرد باافتخار و همه کارامو میکرد خداروشکر . خودمم خیلی قوی و از پس کارام برمیومدم همه جوره همه کار میکردم شوهرمم دست کمک بود بااینکه مادرشوهرم ک عمه مم میشه طبقه پایین بود نمیومد زیاد سر بزنه اینا .

من سر پسرم مادرم پیر بود اومد پیشم ولی کاری نمیکرد مادرشوهرم سه چهار روز رسید بعد از روز چهارم خودم سرپا شدم کارامو کردم

کاش همسایت بودم میومدم کمکت یاد خودم افتادم 😔

دخترت چند سالشه؟؟؟

مامان منم زیاد کمکم نمیکنه دخترمم تو سن لجبازیه پسرمم الان یک ماهو نیمشه ولی خیلی خواب سبک و بدی داره خیلی خستم شوهرمم صبح زود تا شب سرکاره
گاهی حرفش میشه مامانم میگه ما جوون بودیم خودمون شمارو بزرگ میکردیم توقع نداشته باش انقدر از من 😞
افسرده شدم گاهی شده چند روز پامو از خونه بیرون نذاشتم ولی چکار میشه کرد باید صبر کنیم مدرسه ای بشن یکم برای خودمون باشیم

ولی باهمه اینا الهی همه مادرا کمشون باشه غمشون نباشه . دیگه هرکی یه اخلاقی داره ناراحت نباش عزیزدلم همه عین همیم

تو پس سعی کن خودتو قوی کنی دیگه مادر دوتا بچه شدی برنامه ریزی کن و خودت از پس کارات بر بیا .مادر هرچیم بگه بلاخره مادر ادمع منم مامانم برد منو حموم هنوز ناراحتم بابت همین حرفش گفت آه چقدر کثیف کاری خونی و مالینی خودتو بشور جمع کن گفتم مگه تو اینطوری نبودی گفت نه من از مادرم خجالت می‌کشیدم چون خودش طبیعی بود ولی من سزارین

سلام
اگه میتونی یه کمکی برای کارهای خونه بگیر

میدونم شرایطت سخته خسته میشی حق هم داری
ولی از هیچکس حتی مادرت توقع نداشته باش.خودت قدرت انجام همه کاراتو داری
حتی شده ۵دقیقه در روز مال خودت باش میبینی چقد حالت بهتر میشه❤️

واقعا سخته خدا بهت ایشالا قدرتشو بده

سوال های مرتبط

مامان محمدطاها و حلما مامان محمدطاها و حلما ۴ سالگی
سلام مامانای عزیز یه کمک میخوام ازتون
من ازوقتی ازدواج کردم نزدیک به ۶ سال هست که طبقه پایین مادرشوهرم میشینم اوایل همسرم بهش اجاره ماهیانه میداد الان یکساله نمیده مادرشوهرم ازراه پله اش به حیاط ما راه داره ک وقت و بی وقت میاد پایین ک من نمیتونم استراحت کنم خیلی وقتا شده بین منو همسرم اختلاف ایجاد کرده منو همسرم همیشه دعوا داشتیم مادرم یکم ازم دوره منم با دوتا بچه خیلی خسته میشم پسرمم خیلی شیطونه واقعا شبها انرژی ندارم ک بتونم حتی شام بخورم اینجا هیچ کمکی ندارم حتی مادشوهرم نمیاد یه ساعت دختر ۵ ماهمو نگه داره ک من به کارام برسم امروز به همسرم گفتم بیا ازاینجا پاشیم بریم نزدیک مادرم خونه بگیریم اونجا مادرم پسرمو بیرون میبره میاره یا حتی بابام با ماشین میبره بیرون خیلی خوبه برای پسرم اونجا
ولی همسرم میگه پول پیش من میدم ولی تو باید بری سرکار اجاره خونه رو تو بدی
اینم بگم ک احترامات منو مادرشوهرم برداشته شده منم به شدت عصبی شدم دیگه
به نظرتون چیکار کنم؟