۵ پاسخ

پدرش بهت احترام میزاره؟

عزیزم بنظرم حالاکه بهتون علاقه نشون نمیده زیاد
ثبت نامش کنین مهد
بزار ازت دور باشه
خیلی به پروپاش نپیچ که مثلا باهاش بازی کنی یا بهش غذا بدی
مثلا موقع غذا شد صداش بزن بگو بیا
خودتو ازش دور کن ولی مواظبش باش

روانشناس کودک ببر خانمی

فقط کوثر یاوری را قبول دارم خیلی خوبه

فعلا میخوای کلاسی یا مهد بفرست شاید بهترشه

سوال های مرتبط

مامان نفسم مامان نفسم ۴ سالگی
مامان شکوفه های سیب🌸 مامان شکوفه های سیب🌸 ۴ سالگی
من فهمیدم انسان هرچیزی رو با تمام وحود و ملتمسانه از خدا بخواد حتما بهش میرسه ...اگه به خواسته ت نرسیدی بدون یا هنوز موقعش نرسیده یا باید واقعا با تمام وجودت بخوایش و توش هیچ شکی نباشه...‌
سالها پیش به مدت بیشتر از ۳ سال ( از ۱۹ هفتگی بارداری اولم تا ۳ سالگی پسرم) هر روز و هرشب مثل بید میلرزیدم ....
زندگی برام تلخ تر از زهر بود ...
تعداد حملات پنیک م در هفته دیگه از دستم در رفته بود
روزگار سیاهی بود ....
شبها روزها حتی توی خواب با خدا حرف میزدم ....
دیگه هیچکسو جز خدا نمیدیدم ...
نزدیکترین آدمهای اطرافم یعنی همسر و پدر و مادرم برام غریبه ترین و بی اهمیت ترین آدمها شده بودن من فقط و فقط خدا رو میدیدم و باهاش حرف میزدم ....
منتظر بودم یه فرصت پیدا کنم تا آرومم کنه ...
به حدی بهش نزدیک شده بودم که شب توی خواب دیدم آسمون ابری بود و تنها توی خیابونی تاریک قدم میزدم از ته قلب داد زدم خدااااااااااآ
اون جیغ ....اون صدا .‌‌....اون تمنای عجیب و پر از ضعف من به آسمون رسید ...
چند ثانیه بعد یه نور عجیب از آسمون به زمین اومد و به سینه ام کوبید ....
به فردای اون روز بعد از ۳ سال همه چیز درست شد .
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند ...
فرزند و عیال و خانمان را چه کند ....
مامان دخترای نازم مامان دخترای نازم ۴ سالگی
مامانا واقعا درمونده شوم نمیدونم چکار کنم و کجا برم. الان اومدیم ناهار کوفت کنیم سوپ گذاشتم شوهرم گفت کن نمی‌خورم آبدوغ خیار درست کردم واسه او دخترا هم دیگه سوپ نخورد از غذای شوهرم ریخم براشون که دختر گوچیکم شروع کرد اذیت کاری دستاشو می‌کرد تو کاسه می‌ریخت بیرون بماند شوهر پاشد رفت بیرون از خونه که شد روز قیامت اینقد دختر کوچیکم گریه کرد تمام وسایل داخل بوفه رو ریخت زمین شیشه هاشو میخواست بیاره بندازه زمین که منم از کوره در رفتمو گرفتم ی کتک حسابی بهش زدم.. با همون جیقو گریه شروع کرد در کابینت‌ها رو ب هم زد در حموم و تمام پشیها رو انداخت تو خونه گوشی منو هزار بار زد درو دیوار و..... که زنگ زدم شوهرم اومد دوتا و تو این گرما با متور برد بیرون.. الان نشستیم ب حال خودم گریه میکنم.. آخه این بچه چرا اینقد لجبازه.. خدا شاهده الان همش دعا میکنم ی زنبور نیشش بزنه شاید آروم بشه شاید اینقد بهانه نگیره. واسه بیرون... اصلا از زندگی بیزارم کرده ی بچه لجون ی دنده لجباز..... الان 2سالو نیمشه تا کی اینجوره.. هر چی بیاد جلو دستش پرت میکنه هرچی هم با زبون خوش باهاش حرف میزنم بی فایده.. مجبور میشم بزنمش؟ کسی بچش اینجور بوده تا چند سالگی خوب میشه