سلام سلام
بعداز ب۲۰روز اومدم تجربه هامو تو این چند سال چه از آی وی اف چه از بارداری چه از زایمانم بگم امیدوارم کمکی کرده باشم ب امثال خودم
اول از همه بگم باید کفش آهنی پوشید و ب هیچ عنوان ناامیدنشین و این مسیر آی وی اف رو طی کرد من خودم ۱۳سال نازایی داشتیم تامرز طلاقم رفتم ولی ب مو رسیدوپاره نشد و اینم بگم خیلی زوم نکنین رو این کار اعصابتونا زندگیتونا وقتتونو بزارین، هرچی خنثی تر بهتر دیگه خدا بخواد میشه خلاصه خدا من و لایق مادرشدن دونست و هدیشو بهم داد و گزاشت طعم مادرشدنو بچشم😍🤲🏻 تو بارداری هم همه چی بخورین ولی کم انقد استرس نداشته باشین من‌ نصف پیاما که میخوندم درمورد موادغذایی بود که خوبه یابده و ماه اخر بارداری فقط بلید حواستون ب حرکتا باشه
همین
درمورد زایمانم من تو خودم نمیدیدم که طبیعی زایمان کنم رفتم برا سزارین و خب میگن هرچی پول بدی آش میخوری و من بیهوشی رو انتخاب کردم و راضی بودم از زایمانم فقط بعدش که اومدم خونه تو سرفه کردن و خندیدن اذیت بودم که با شیاف کنترلش میکردم.
امیدوارم که هر کی مث من تو این مسیرسخته خدا بهش قوت بده و مث من نتیجه ببینه و همه خانومای باردار زایمان خوب و راحتی داشته باشن و ب سلامتی جوجه هاشونو بغل بگیرن و برگردن خونه
.سوالی داشتین در خدمتم .

۳ پاسخ

منم هنوز وقت نکردم‌بیام‌از تجربم‌بگم😂

من دوستم بد ۱۵ سال که دیگه نشد پارسال رفت ای وی اف سه قول گرفت تا شیش ماهگی استراحت مطلق فقط در حد دسشویی و دکتر بقیش دراز به دراز بود ماه شیش رسید قرار بود هفت ماه در بیارن به خاطر شرایط دوستم و بچه ها دیگه ماه شیش بود درد خیلی کم گرفت رفت دکترش خیر سرش خصوصی بدون معاینه گفت برو خونه عفونت داری چیزی نیس سه روز بدش دردا تبدیل شد به درد زایمان و.....بیمارستان میلادم رفت اونجا گفتن دکترت اگه سه روز پیش فهمیده بود بچه هارو میشد نجات داد😞دیگه بچه هارو طبیعی آورد بدش بقایا موند رفت کورتاژ دو ماه درد و خونریزی دوباره رفت دکتر دیدن بله بچه ها چهار قلو بودن دکتر خر نه تو دوران بارداری فهمیده بود نه موقع گورتاژ اینا دو ماه تمام جنین مرده تو شکمش بود....الان یه سال گذشته به هیچ وجه دیگه رحم قبول نمیکنه

به سلامتی عزیزم زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه♥️😍

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۱ ماهگی
پارت چهارم .

تو زایمان های قبلیم هیچ وقت بچم رو بعد زایمان نزاشتن تو بغلم اون لحظه . این موضوع شده بود حسرت برام . که چرا بچم رو اون لحظه بهم ندادن . ولی اینسری سریع گذاشتنش تو بغلم . واییییی چه حس خوبی داشتم . حسرتم جبران شده بود . فقط تند تند بوسش میکردم و ازش تشکر میکردم که سالم اومده پیشم .
بعدش دیگه بخیم زدن و به بخش منتقل کردن . بچم رو دادن بهم . اون لحظه دلم میخواست فقط سجده کنم و از خدا تشکر کنم . ولی با وجود بخیه هام نتونستم و نشسته از خدا و همه اماما و .... تشکر کردم وایه اینکه بچم سالم اومده بود بغلم .
میدونم این داستان زایمانم شاید واسه بعضی ها ترسناک باشه ولی من نخواستم کسی رو بترسونم . فقط خواسنم بگم این حرف رو که میگن . در ناامیدی بسی امید است .
پایان شب سیه سپید است .
خداروشکر آخر کار منم روشن و سپید شد . خواستم بگم فقط همه چیز دست خداس . خدا بخواد تو هر شرایطی بهت هم توان میده هم قوت قلب . و طوری کمکتون میکنه که بعدا انگشت به دهن میمونید .
خب دیگه . ببخشید خیلی حرف زدم . از همتون معذرت میخوام .
مامان چشم عسلی🥰 مامان چشم عسلی🥰 ۳ ماهگی
#از آی وی اف تا سزارین
می‌دونم یکم دیر شده برای تجربه سزارین ولی وقتی خودم باردار بودم میومدم اینجا و تجربه هارو می‌خوندم و دلم یکم آروم میشد نوشتم برای تماما مادران باردار و کسایی که می‌خوان برن تو پروسه آی وی اف
پارت یک
ما سه سال بود متوجه شده بودیم که همسرم مشکل کم تحرکی اسپرم داره بااینکه همسرم عمل واریکوسل کرد و چند دوره دارو خورد ولی وضعیتش بهتر که نشد هیچ بدتر شد و ما فهمیدیم که نمی‌توانیم به صورت طبیعی بچه دار بشیم و باید از طریق آی وی اف بچه دار بشیم که اولش قبولش برامون خیلی خیلی سخت بود و من کلی گریه میکردم و ناراحت بودم از سرنوشتم اما بخودمون قبولوندیمو پارسال اردیبهشت ماه اقدام به آی وی اف کردیم که من با مصرف کلی آمپول و دارو بعد از دوهفته عمل پانکچر شدم که عملش با بیهوشی بود و خیلی راحت بود فقط من چونکه تنبلی تخمدان داشتم و تخمک زیاد تولید شده بود یکه هفته بعد از عمل اذیت شده شکمم درد میکرد که با خوردن خوراکی های شور اثر دارو ها از بین رفت و خوب خوب شدم 🥲
مامان سوگند مامان سوگند ۱ ماهگی
زایمان قسمت دوم
داستان از اونحایی شروع میشه که من به خاطر نازایی همسرم مجبور بودم آی وی اف بکنم ما سال ۹۵ازدواج کرده بودیم و سال ۹۸ متوجه این موضوع شدیم همون سال بار اول آی وی افم منفی شد و من خودمم برای آی وی افم بعدی آماده کردم اینبار باروحیه تر از قبل و بار دوم سال ۹۹ باردارشدم اونم دوقلو خوشحال و شاد وامیدوار که خدایا بالاخره به آرزوم رسیدم و منم مادر شدم غافل از اینکه خدا چیز دیگه ای رو برام رقم خواهدزد، من اون موقع چون بارداری اولم بود هرچیزی میشد میکفتم طبیعیه و تو دوران بارداری با اینکه به خاطر سرکلاژ و خونریزی استراحت مطلق بودم هر دردی رو تحمل میکردم و فک میکردم آدم قوی ای هستم و دکترم هم از اون دکترای بیخیال بود و زیاد حساسیت نشون نمیداد چون تخصص اصلیش نازایی بود نه مراقبت بارداری و متاسفانه تو هفته ۲۷ دچار آبریزش شدم و بعدشم زایمان زودرس و از دست دادن هر دوپسرم، غم خیلی بزرگی بود ولی بازم ادامه دادم و شش ماه بعد دوباره رفتم برا آی وی اف و بازم شکست به خاطر اینکه تو دوران انتقال جنین کرونا گرفتم. بازم باید ادامه میدادم چون میخواستم مادر بشم و این حس قشنگ رو تجربه کنم.
مامان امیرحسین مامان امیرحسین روزهای ابتدایی تولد
مامان my lovely baby مامان my lovely baby ۶ ماهگی
خاطره بارداری وزایمان من# قسمت ۱
یکم طول کشید تا بیام خاطره زایمانمو بگم چون کلاً بارداری پرچالشی داشتم و یادآوریش برام سخت بود. تحمل اون همه استرس و سختی واقعاً خستم کرده بود خصوصاً که بچه‌ام بعدش بستری بود.البته تو همه این مراحل خدا بدجورهوامو داشت
از قبل بارداری چالشام شروع شد چون ۳۰ رو رد کرده بودم .۷سال بود ازدواج کرده بودیم وبیشتر اوقت جلوگیریمون طبیعی بود توهم ناباروری گرفته بودم مخصوصاً اینی که بقیه هی بهم می‌گفتن باردار نمی‌شیا. زود اقدام کن. می‌گفتن فلانی رو ببین چقدر به دوا درمون افتاد زودتر باردار شد ولی من تصمیمشو نداشتم،از زمانی هم که دیگه با همسرم تصمیمش رو گرفتیم تا بارداریم حدوداً سه چهار ماهی طول کشید توی این پروسه هم همه آزمایشات خودم و همسرم دادیم. حتی متخصص ناباروری به من و همسرم تقویتی داده بود و من اون ماه عکس رنگی گرفته بودم‌ و با این حال خبری از بارداری نبود.
بقیش تو تاپیک بعدی.
بچه ها من همه ازمایشات قبل بارداری و اینارو دادم سوالی داشتید بپرسید
مامان سلماجان☺️🩷 مامان سلماجان☺️🩷 ۱ ماهگی
سلام مامانای گل
امروز روز چهارم که سلمای قشنگم رو ب دنیا آوردم اول قبل از اینکه از تجربه زایمانم بگم می‌خوام حس قشنگ داشتنش رو ب اشتراک بزارم
دنیای من سلمای قشنگم از روزی که ب دنیام پا گذاشتی همه چیز برام متفاوت و زیبا تر شده .هر روز هر لحظه و هر ثانیه با نگاه کردن ب چشمان معصومت خدارو هزاران بار شکر میکنم😍
حس قشنگی که بهم میدی رو نمیخام با هیچ چیزی عوض کنم
چقدر قشنگه مادر تو بودن کوچولوی من 😍

تجربه زایمان:
چون به دوستای اصفهانی عزیزم قول داده بودم بیام از تجربه زایمان و بیمارستانم بزارم الوعده وفا😀
من بیمارستان امین زایمان کردم اگه بخوام نمره بدم از ۲۰ به این بیمارستان ۸ میدم
این ۸ هم فقط و فقط به خاطر کادر اتاق عمل و دکترم
از نظر تمیزی و نوساز بودن بیمارستان اصلا راضی نبودم خیلی معمولی بود رو به پایین
۸۰ درصد پرسنل اونجا تا چشم کار میکرد دانشجو های کار آموز بودن
از نظر کیفیت غذا صفر😧
پرستار های بخش دو سه نفرشون اصلا اخلاق نداشتن و با مادر اصلا رفتار درست نداشتن .
اتاق ها هم دو تخته بودن
در کل من برگردم به عقب این بیمارستان رو انتخاب نمیکنم
ولی همه اینا فدای یه تار موی دخترم ☺️

تو