خودش برداشت زنگ زد مادرم ک گفت مامیریم پسرموبیان ببرن ک مازودتربریم تبریز
تامااماده بشیم وازخونه دربیایم اونارسیدن ب زورخواهرم ومادرم اوندن نشستن ماشین ک مام میایم دادزدم پیاده شین نمیخام بیاین وشوهرم میمونه پیشم ومواطب پسرم باشین انگارغم عالم ریخته بود رو سرم ک پسرم باید چند هفته تنهابدون من میموند خلاصه ک خواهرم اومدباهامون باهمون دردا ک حتی نفسم بالانمیومد راهی شدیم توراه درد معدم بیشترشدداشتم میمردم بیمارستان رسیدیم بردنم بخش ک بستری شم دکتربخش قبولم نکرد گفت وقت زایمانشه باید اورژانسی عمل شه گفتم بابامن دکتر دارم پول زدم ک بیادعملم کنه گفت دکترشیفت باید باشه گفتم الان ن اون گفته تا۳۸باید نگه دارم گفت من ک نمزارم این بخش بمونی ببرینش طبقه پایین لباساموعوص کردن لباس طبقه دوروتنم کردن اونجام دکتراش گفتن ک ن اینجا نمیشه فقط باید بره طبقه زایمان گریه میکردم قبول نمیکردم ک همسرمم نمیزاشتن حتی از دربیاد تو
خلاصه ک دیدم اینابین خودش دارن حرف میزنن میگن این بیمارو ازدست میدیم فشارش بالاست ودیاستول بالایی داره وممکنه سکته کنه یادرجافوت کنه اینوزودترببرین اتاق عمل باهزارجورمخالفت منوبردن عمل حتی همسرمم ندیدم لباساموخورشون عوص کردن وبردن
عمل خوبی نداشتم حالم بدمیشد فشارم ازترس پایین بود و نمیتونستن کنترل کنن منی ک تاچن دیقه قبلش فشارم ۲۰شده بود
دخترم خداروشکر سالم بدنیااومدولی تشونم ندادن ترسیدم بعد اینک کامل هوشیار شدم میگقتم بچم چی شده تااینک بردنم اتاق وخواهروهمسرمودیدم عکس دخارموگرفته بودن از ان ای سیو🥹😍

۲ پاسخ

ای جان

اخی عزیزم مثل من یهو رفتی اتاق عمل خیلی ترسیدم خداروشکرکه الان خوبی

سوال های مرتبط

مامان یاسمین زهرا مامان یاسمین زهرا ۱۳ ماهگی
دخترمو ک باردارشدم سه ماه ب جز سوپ ومیوه هیچی نمیتونستم بخورم براهمون مکملایی ک دکترمیداد هرازگاهی نمیتونستم بخورم حالت تهوع بهم دس میداد
تااینک بعدسه ماه زانودردوحشتناکی اومد سراغم ک حتی ران پام دردمیکرد رفتم دکتر ازملیش نشون داد ک کلسیم ومنیزیومم کم شده باقرص وامپول یکم بهترشدم وفشارم بالامیرف ک حتی نمیتونستم نفس بکشم ینی ن روزمیتونستم بخابم ون شب فشارم کنترل نمیشدمیرفتم اورژانش زایشگاه بستری مینوشتن و من قبول نمیکردم میگفتم فلان دکترقلب میگ دوسه روزه کنترل میشع تااینک بعد چهاربار رضایت شخصی بارپنجم منوب زوربستری کردن ونزاشتن از اورژانس برم بیرون باگریه وخاهش بستریم کردن گفتم دکترخودمو میخام گفتن نمیشه همین دکتری ک بستریت کرده دکتره ک ازقضادکترخوبی ازاب دراومدخداخیرش بده دکتر دیدار بودهمسرمم بارزده بود مشهد چهارروزه میرسید ینی اون ک نبود غصه من بیشترمیشد و نمیتونستمم ب همسرم بگم ک بستری شدم ک نگران نشه پشت فرمون باهاش صحبت میکردم بعد قطع کردن فقط گریه میکردم بالاخره بعد سه روز گفت ک کم موندم برسم ودیگ نتونستم گفنم بستریم وزودتربیاپیشم شب ساعت ۱۲بودرسید پیشم قربوتش برم
مامان یاسمین زهرا مامان یاسمین زهرا ۱۳ ماهگی
فرداش همسرم مرخصم کرد ودکتر دیدار دکترعباسعلی زاده رو معرفی کرده بود بعدترخیص همسرم گفت ک امروزو استراحت کن فردابریم تبریز برااون دکتره
فرداش رفتیم نطب پربود وقت نمیدادن تومطب ازگرما فشارم بالارفت وهمسرم دادوبیدادکرد ومنو بردن اتاق ویزیت خلاصه ک دکتر گفت باید تااخر زایمان بیمارستان تحت نطر باشه وگرن بچت یاخودت میمیری
اونموقه ۳۳هفته بودم و بچمم از ۳۱هفته رشد نکرده بود بخاطر فشاربالا
گفتم ک ن من بستری نمیشم برگ بستری داد وبرگشتیم خونه همسرم زبون میریخت ک برم بستری شم وقبول نمیکردم همسرم گفت ک منم باهات میمونم همونجاچیزی نمیشه قبول نکردم تااینک شب دردعجیبی اومد سراغم معده درد ودرد طرف راست وچپ معدم گردن درد سردرد کتف درد همه جام استخونام دردمیکرد سرکیجه داشتم رفتم اب داغ دوشو بازکردم نشستم زیرش دوساعت زیردوش بودم
تااینک همسرم بیدارمیشه میبینه نیستم واومد پیشم هوا روشن شده بود ب زور دوسه لقمه صبحونه دادخوردم وسایل اماده کرده بود ک ببرتم بستری کنه
مامان فسقلی🧿 مامان فسقلی🧿 ۱۲ ماهگی
باورم نمیشه فردا یکساله ک پسرم امده توزندگیم باهمه سختیا بازم خداروشکر ک دارمش پارسال همین شب من فقط توبیمارستان گریه میکردم چون اخرین سونوگرافی رو ک دادم بهم گفت ک اب شکمت کمه وحتماباید بری دکتر منم سریع رفتم بیمارستان پیروز و اونا منونگه داشتن البته شوهرمم رضایت داده بود چون ماروترسونده بودن ک اگ توراه بچت بدنیابیادچی بچت خفه بشه چی شوهرمم ترسید گفت باشه و من اونجادوستداشتم خفش کنم کلی گریه کردم به دکترخودمم زنگ میزدم جواب نمیدادقراربود بیمارستان میلاد برم بگذریم ک اون شب تاصبح گریه کردم وفقط باپسرم حرف زدم تنهاتویه اتاق بدون گوشی واینک نمیتونستم کسیم ببینم تازه اون تخت لعنتی ک برای زایمان طبیعی پاهاتو باید بزاری بالا هم جلوتختم بود و من اصلا دوستنداشتم ک طبیعی زایمان کنم دولتیم جوری بود ک باید درد طبیعی رو بکشی نتونی ببرنت سزارین. دکترشیفت امدمعاینم کنه نزاشتم 😂فقط قیافه دکتره ک گفت پس چرا هستی گفتم اینانمیزارن برم ک پرستارابازمنوبردن سونو فهمیدن اب بیشتر کم شده ففط موندم من اصلا هیچ ابیم ازم خارج نمیشد یه پرستاراونجا فامیل بابام اینابود کلی باهام حرف زد ک بزارم معاینم کنه کرد دید خیلی بچه امده پایین و دستکشش خیس شده بود برای چنددقیقه امپول فشار زد بهم بعدزنگ زد دکتر ک ببرنم برای سزارین و من خیلی خوشحال بودم گل پسرمو بدنیااوردم درسته بعضی وقتا خیلی اذیتم میکنه ولی عاشقشممممم
مامان آتوسا🌻 مامان آتوسا🌻 ۱۳ ماهگی
پارت ۳
نشتی داد... من یهو جیغ زدم ازم یکم لکه هم اومد ترسیدم ساعت دو بود ک مامانم اینا خونه خواهر شوهر کوچیکه ک تو حیاط ماس ناهار خوردن ساعت دو بود ک شوهرم ساک من و کوچولو رو برداشت و مامانم خواهر شوهر وسطی نشستن پشت ماشین منم وسطشون ک از هر دو طرف جرشون میدادم از درد رسیدیم بیمارستان نزدیکای ساعت سه بود معاینه کردن گفتن بله پنج سانت شدی گفتن دکتر پاینده همون دکتر خودم نیس مددی هس اگه میخای دکتر خصوصی داشته باشی پول رو واریز کنین بیاد بالا سرتون.. شوهرم زود رف بیرون واریز کرد مددی اومد منو برد اتاق زایمان دارو..سرم وصل کردن گف چ عالی داری پیش میری شدی ۷سانت دیگه بعد دوساعت.. تلاش دخترم ساعت پنج دنیا اومد🥹🥹گریه نکرد من خیلی ترسیدم اصن صداش در نیومد گفتم چرا خانوم دکتر صداش نمیاد ک یکم بعد گریه کرد نافشو برید گذاشت تو بغلم داغه داغ بود🥹🥹ای مادر بفداش گفتن بده بزاریم لای حوله گفتم بزارین بمونه بغلم دکتر گف باید بخیه هاتو بزنم... بخیه رو زد رف اومدن منو تمیز کردن... گفتن شیرینی بیارین اجازه بدیم بیاین داخل ک بابام جعبه شیرینی رو داده بود گذاشتن مامانم و خواهر شوهرم بیاد داخل لباس نینی رو عمه اش تنش کرد من زدم زیره گریه از خوشحالی با دستم اتوسا رو با مامانم نشون دادم... بعدش شوهرم و خواهر زاده اش اومد ک شوهرم اومد سراغم گل رو داد بهم و از لبام بوسید🥹😂
مامان yara🧡 مامان yara🧡 ۱ سالگی
مامانا میخام از تجربه مریضی دخترم بگم
دخترم من چند روز پیش تب کرد من بردمش بیمارستان آزمایش خون گرفتم ازش و ادرار گفتن احتمالا عفونت ادراریه آخه اصلا ادرار نداشت ماز آزمایش دادم اومدیم خونه ک از بیمارستان زنگ زدن گفتن دخترت آپاندیس داره سریع بیارینش دیگ شوهرم گفت این بیمارستان دولتیه بدرد نمیخوره یچی برا خودش میگه بیا ببرمش خصوصی آخه بچم اصلا درد نداشت فقط وقتی می‌خواست مدفوع کنه خیلی ب خودش می‌پیچید بردیمش بیمارستان خصوصی دیگ ک اونجا دو ساعت بچه منو سوراخ سوراخ کردن یه رگ پیدا نکردن ک سرم وصل کنم ب بچه من دیگ گفتن فعلا برید عکس بگیرید عکس ک گرفتیم گفتن پیچ خوردگیه رودس علائمش مدعوف خونیو خلطی تب و اینکه مدفوعم ک می‌خاست بکنه خیلی درد داشت ادارام بچم اصلا نداشت دیگ بچو بردن از مقعدش یه لوله کردن تو رودهاش یه سیصد سیسی ای یه مایع مخصوص زدن تو رودهاش ک رودها از هم باز بشه
بجا سرمم اومدن از بینیش لوله کردن تو معدش ک نشد در میومد بعد لوله از دهانش کردن تو معدش خلاصه دکتر ک اومد گفت دخترم تنبلی روده داره واسه همین رودهاش پیچ خورده الان درست شده ولی داروهارو مصرف کن بعد عید حتما بیار تا درمان بشه
و من دخترمو ک می‌بردم پیش دکتر خودش چون خون تو مدفوعش بود می‌گفت حساسیت ب پروتئینه گاویه و هر دفعه شیر دختر منو عوض میکرد بجا اینکه یه درصد فک کنه بچه من این مشکلو داشته باشه
دکتر گفت اصلا ربطی ب حساسیت نداره همش بخاطر همین رودهااشه
دختر خیلی نفخ میکرد و رفلاکس داشت و همه اینا بخاطر رودهاش بوده....
مامان محمد مامان محمد ۱۲ ماهگی
پارسال این موقع ساعت 2 بعداظهر همسرم بهم پیام داد بریم بازار منم بهش گفتم باشه بعد ی دقیقه در جواب پیامم کیسه آبم پاره شد فک کردم ترشح دارم باز دوباره آب ریخت منم ب گریه افتادم گفتم مامان کیسه آبم پاره شد مامانم گفت ناراحت نشو هیچی نیس سریع ب همسرم زنگ زدم رفتیم بیمارستان اخه من هنوز ۳۵ هفته بودم خیلی ترسیدم پرستار گفت باید معاینه بشی نزاشتم انقد استرس داشتم اونم عصبانی شد گفت نمیزاره یکی دیگه منو معاینه کرد با بدبختی گذاشتم گفت هنوز ی سانت بازی برو بالا آمپول فشار میدیم بچه بیاری خلاصه من فقط گریه میکردم من تا اون شب فقط آب خارج میشد ازم با خون یهو نصفه شب ضربان قلب پسرم افت کرد پرستار ترسید گفت این دکتر کی میاد دوبار ضربان قلب پسرم افت کرد منم فقط گریه میکردم تا بالاخره صبح روز بعدش ساعت ۸ گفتن برو اتاق عمل اورژانسی باید عمل بشی ومن از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم چون از طبیعی میترسیدم خلاصه نگرانی خونواده هامون و خودم ک اون شب هیچکس نخوابید پسرم ساعت ۸ صبح بدنیا اومد تو این ی سالی ک گذشت خیلی چالش خیلی استرس داشتم ولی خداروشکر بابت وجودم پسرم تولد پسرم مبارک باشه😘😘😘
مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۱۵ ماهگی
#تجربه_عفونت_ویروسی_نوزادان😩
#اسهال_استفراغ 😪
حسین بعد از زدن امپول ضدتهوع و خوردن اون شربت دیگه استفراغ نکرد و میشه گفت بهتر شده بود اما از اون طرف برعکس به اسهال افتاده بود
اسهال شدید!خیلی شدید
بزارید بگم چجوری بود ..منو ببخشید البته اگر انقدر واضح دارم براتون میگم شاید کسی الان تو همین شرایط باشه 😨اینطوری بود ک پوشک قبلی ک اسهال کرده بود ک چه عرض کنم آبه آب ک همه لباساش خیس میشدن لحاف پتو تشک!!! فکرشو بکنید من پوشک قبلی رو باز میکردم بچرو میشستم اون همونطوری داشت اسهال میکرد!!! میشستم میاوردم دوباره پوشکش کنم چسب پوشکو نبسته باز اسهال میکرد جوری شده بود ک من خون گریه میکردم بچه ها حسین در حرض یک روز و نیم ۲ بسته پوشک ۲۸ تایی تموم کرد باورتون میشه؟؟؟
روز تاسوعا بود و همه جا تعطیل بردمش بیمارستان گفتن
کیدی لاکت , شربت زینک , محلول ORS, کپسول یوموگی و شیرخشک lf
اینارو دادن
هییییچ تاثیری نداشتن داروها
عصری دیدم بهتر نشده ک بدترم شده گفتم اینجوری نمیشه باید یه دکتر دیگ ببریمش حالا این وسط بقیه همش میگفتن بابا از دندونه بچه این چیزار و داره چرا انقد ناراحتی خودتو باختی
گفتم میفهمید بچم جلوم داره تلف میشه؟ پای چشاش گوووود رفته بود رنگش زرد خیلی ببخشید باسنش کباب شده بود بچه
از اونطرفم ما قرار بود بعد از عاشورا حرکت کنیم ب سمت تهران تقریبا ۹ ساعتی راه داشتیم 😪😩 نمیتونستم هضم کنم ک تو این ۹ ساعت من چکار کنم با این بچه !
خلاصه بردمش بیمارستان حشمتیه سبزوار ک از شانس من متخصص نوزادان نبودن و رزیدنت اطفال بود ک گف باید ۳ تا ۴ روز بیمارستان بستری شه 😑😑