خوب ببخشید دیر اومدم درگیر شاهان بودم که بخوابه...دوربین رو گذاشتم روی جاکفشی
شوهرم توی تراس بود
بهش گفتم میشه بیای تو
اومد نشست
بعد گفتم مبخوام یه چیزی بهت نشون بدم
گفت چی شده باز چی شده شاهان دست گل به اب داده یا تو....😅🤕🥲

بعد پاکت رو داده بودم به شاهان‌
شاهان داد به باباش
در اورد و دید و خوند
بعد گفت
دروغ میگی؟!!!!
(سر شاهانم دقیقا اولین جمله همینو گفت)
گفتم نه
قسمم داد بعد متن رو دوباره خوند.... براش جالب بود و خندید و شاهان رو بوسید....
ولی بعدش گفت حالا چیکار‌ کنیم
میخوای بندازیمش؟
خیلی بهم ریخت اونقدر که فشارش افتاد :)
خیلی هول شد
بعد یه بار میگفت که بندازیم تو اذیت میشی شاهانم کوچیکه...ولی در نهایت گفت که خدا داده خدا بهمون هدیه داده چیزی بهمون داده چیزی که نگرفته......بغلم کرد و گفت خدا بزرگه
به شکل دعا خوندنی دستش رو بالا گرفت و شکرگزاری کرد و گفت خدایا خودت کمکمون کن و سالم بدنیا بیاد
از خودمم پرسید که قصد دارم نگه دارم یا نه....

ببینید هم من هم شوهرم تموم ترسمون اینه که من نتونم تحمل کنم....خود شوهرمم میدونه میگه که تو دست تنها بودی و من هیچوقت کمکت نکردم....الانم میترسه....بخصوص با وجود شاهان که زمانی که من زایمان کنم شاهان ۲ سال و ۵ ماهش میشه.....

الانم احساساتش رو کنترل کرد
حالش خوبه و خیلی خوشحاله....بغلم کرد و بهم میگه مامان کوچولو....
همش میپرسه کی قلبش تشکیل میشه
جنسیتش چی
کی تولدشه...
تفاوت سنیش با شاهان چقدره و.....
گفته کمکت میکنم....تا ببینم!😅فردام میرم ازمایش بتا میدم

تصویر
۲۳ پاسخ

انشالله قدمش پر از خیر و برکت و سلامتی برای همتون باشه... خدا خودش بهت توان وصبرش رو میده
.. شوهر منم تمام ترسش از بارداری ناخواسته همین سختی من و نیکان هست، اما گاهی اوقات آدم با خواسته خدا نمیتونه بجنگه، انشالله که زندگی شادی رو کنار هم داشته باشین ❤️

با تن سالم و دل خوش
سخته خیلییییی ام سخته
اما وقتی خدا میبخشه حتما هلاوت و شیرینیش بیشتر از سختیشه
پس توکل بخدا کن
خودش که روزی داره
فقط لطفا شاهان خان فراموش نشه

چه شوهر با فهم و کمالاتی🤌🏻☺️☺️☺️

به سلامتی گلم...چه ایده جالبی طراحی کردی

اره واقعا خدا داده شکر گذارش باشین منم بچم بدنیا بیاد دخترم میشه دوساله دیگه خدا داد همه چیشم فراهم میکنه از دست خدا بالا تر نیست
خوشحالم که اینقدر قوی انشاالله به سلامتی بغلش بگیری
من 18سالمه تا فهمیدم حاملم خیلیی هول شدم تا چند روز گریه میکردم🤦🏿‍♀️
سقط تو هر هفته ای یعنی قتل یک انسان کشتن ی آدم. حتی اگه چند روزه باشه

من‌ روزیکه خبربارداریمو به شوهرم دادم قهربودیم فقط پاکت دادم بهش و اومدم درازکشیدم اول خوند و گذاشت کنار همین بعداز یه نیم ساعتی اومد بغلم کرد

جانم چه قشنگ و احساسی گریم گرفت

مبارک باشه عزیزم انشاالله خدا بهتون توان و سلامتی بده و خودش واستون بهترینا رو رقم بزنه و چرخ روزگار باهاتون بسازه🤲🏻💖

انشالله پاقدمش مبارک باشه
نترس عزیزم شما دوره های سخت ازپوشک و ازشیرگرفتن شاهان جان و رد کردی من پسرم ۱ سال و ۷ ماهش اینابود باردارشدم

مبارکه عزیزم

عزیزم 😍 قلبم برات اکلیلی شد ❤️خدا براتون حفظش کنه

آخی عزیزم

تو دومی بیشترکمک میکنن ایشالا پاقدمش خیر

مبارکه عزیزم 😍

مبارکه به سلامتی انشاالله

ان شاءالله بسلامتی

عزیزدلم 😍 ایشالله به سلامتی
این استرس همیشه هست ولی یه شیرینیاش فکر کنم سختیاشم میگذره باهم بزرگ میشن شاهان آبجی یا داداش دار میشه 😍 خیلی حس خوبیه ایشالله به سلامتی بگذرونی عزیزم

انشالله صحیح و سلامت به دنیا بیاد و پرروزی باشه🦋💋🥹

عزیزم مبارکه

مبارکه عشقم انگار پسره ازبی بی چک معلومه

بسلامتی و تن سالم بدنیا بیاد انشالله

عزیزمم بسلامتی😍

ایشالا به سلامتی گلم

سوال های مرتبط

مامان آروین مامان آروین ۱ سالگی
سر شب آروین و مادر شوهرم داشتن رو تخت باهم بازی میکردن منم پذیرایی بودم یهو به صدای وحشتناکی اومد ،آروین از رو تخت افتاده بود زمین پشت سرش خوردخ بود به پارکت ،داشت گریه میکرد هون لحظه که گرفتمش بغلم استفراغ کرد
زنگ زدم اورژانس گفتن هوشیارع گفتم بله گفت بباشه بازم ببرش بیمارستان
تو راه اقا خوابش مبومد هی چشاش رو میبست منم داشتم رانندگی میکرد از ترس داشتم سکته میکردم
رسیدیم بیمارستان تا پرستار رو دید شدیدا گریه کرد انفدر گریه کرد که اکسیژنش رو ۷۹ نشون میداد
گفتن ببر عکس بگیرن از سرش رفتم پیش دکتر ،گفت نه لازم میست عکس یک ساعت بیرپن منتظر باش اگه دوباره استفراغ کرد عکس مینویم ،ولی خداروشکر حالش خوب بود و چیزی نشد اینطپر شد که برگشتیم خونه
ولی خیلی خیلی ترسیدم دستام میلرزید داشتم سکته میکردم،این اقا هم با اداهاش ترسمو بیشتر میکرد ولی خداروشکر اخرش خوب تموم شد 🤦🏻‍♀️❤️🥲😩
بعدشم تو خیاط بیمارستان دست میزد و نانای میکرد🤣
مامان ❤️ الینا ❤️ مامان ❤️ الینا ❤️ ۲ سالگی
سلام مامانای عزیز
امشب یه چیزی رو میخوام براتون تعریف کنم لطفا نظر خودتون رو برام بگید
چند روز شد دخترم همش بالا میاورد و اسهال هم بود دو بار دکتر بردم امروز بعد از ظهر تبش زیاد شده بود همه همسایه ها گفتن ببرش پیش تولگیر یعنی آنقدر گفتن که من هم آماده شدم بردم
اون خانم تولگیر دستش را زیر گلوی دخترم گرفت مثل اینکه میخواست خفه کنه بعد از دهنش یه چیزی رو فوت کرد به کف دستش و گفت بیا از گلوی بچه در آوردم در حالیکه من با دو چشم خود دیدم از دعن خودش نف کرد .
حالا من بهش گفتم اینو از دهن خودت در آوردی خانمه ناراحت شد و گفت تو پنجاه ساله کاسبی منو خراب میکنی و خیلی حرف های دیگه
ولی من میگم اگه از دهن دخترم در آورد چرا دهن خودشو نزدیک کرد و فوت کرد
بعدش وقت سر بالا باشه چطوری از گلو چیزی می‌پرد بیرون؟
و چیزی که درآورد خیار بود با یه تکه سیب دخترم یه هفته س سیب نخورده و خودمان هم تقریبا یه ماهه که خیار نداشتم.
خيلی سوالات به ذهنم ایجاد شده کلا هنگ کردم
لطفا بگید چجوریه؟