رفتیم پارک بعد کلی کلنجار ک بریم نریم 🤦🏻‍♀️😂
ک ای کاش نمیرفتیم
پسرم توپ خرید رفتیم داشت با بابا بزرگش بازی میکرد ک گفت میخوام با بابام بازی کنم بعد باباش رفت باهاش بازی کنه کنار اینا ۵ تا بچه هم بازی میکردن سه دختر دو پسر پسرم توپو سمت اونا شوت کرد یکی از دخترا برداشت هی توپو این طرف اون طرف شوت کرد با اون یکی دختر بازی کرد توپو اصلا نداد ب ما توپ خودمونو ها بعد شوهرمم عین بچه ها هی دنبالش میرفت میگفت بده بچه گریه میکنه پسرم منم قهر کرده بود قشنگ خوابیده بود زمین هر کی هم میرفت و میومد بهش میخندید بعد من عصبی شدم ب شوهرم گفتم مرض نخند ک توپو ازش بگیر گفت نمیده دیگه چیکارش کنم بزنمش دعوا بندازم بعد من پاشدم رفتم توپو از دستش گرفتم دادم پسرم اومد ک توپو از دست پسرم بگیرم از دستش گرفتم یه نیشگون هم گرفتم گفتم برو گمشو دیگه خانواده نداری پدرمادرت کدوم گورین من باهاشون حرف دارم ببینم چرا ترو بی صاحاب گذاشتن بعد بابام همه چیو جمع کرد بریم ولشون کنین بعد تا ماشین این دو دختر هی پشت سر ما اومدن هی توپو گرفتن ما گرفتیم هی دوییدن گرفتن ازمون کلا همه داشتن بما نگاه میکردنا خیلیا هم میگفتنا عجب بچه این خیلی خراب بودن انگار ببخشیدا ج....ده بودن یجوری میخندیدن ادم نگاشون میکرد میگفت اینا بچه نیستن اینا زنن اخرشم داداشم یه سنگ برداشت پرت کرد نخوردا بهشون بابامم ب داداشم گفت نکن نکن رفت از سینه داداشم زد ک بهت میگم نکن داداشمم برگشت بابامو هل داد جلو مردم کلا دلخوری پیش اومد سر دوتا خراب اواره ک ننه باباشون معلوم نبود کدوم قبرستانی بودن

۱۲ پاسخ

اونا دیگه نوجوون بودن هرچی شما حساسیت بیشتری نشون دادی اونا پررو تر شدن . باید توپو میبردی اصلا تو ماشین میذاشتی محلشون نمیدادی تا حوصلشون سر بره برن. بهرحال پدرتون درست میگفته شما حق نداری بچه کس دیگه رو بزنی یا سنگ بندازید. همونا یچیزیشون بشه صدتا صاحب پیدا میکنن اونوقت کسی کار نداره توپو برداشته بودن شما آسیب جسمی زدی میتونن شکایت کنن

توپ میگرفتی دست خودت میرفتی سمت ماشین پسرتم بغل میکردی میومد ازت بگیره نمیدادی

وووییی من بودم یعنی حسابشون می‌رسیدم یعنی چی مگه کوچیکن اینکارا چیه

اینثد دخترا بی حیا شدن اینا مادر ندارن یا اگر دارن مادره هم مثل خودشونه

وای من بودم حسابشون رو میرسیدم😡😡😡

چطوری نتونستی چهارتا لگد بهشون بزنی بعضی دخترا این دوره زمونه خیلی پاچه ورمالیده شدن بسکه ولو ان همه جا

اخ ینی اینارو ی جا گیر بیاری ی دل سیر کتک بزنی چقدر عوضی آخه، ادم والا همین چیزارو میبینه بخدا میگ نریم پارک بهتره

همونجا باید زنگ میزدی پلیس میومد میگفتی اینا گم شدن😂😂😂اونوقت پدر مادرشون پیدا میشد

دخترای ۱۲ و۱۳ ساله این دوره زمونه البته بعضیاشون اونقدر پرو و بی حیا شدن که نگو
یه دخترم چندروزا توپارک اونقدر اذیت بچه هارو میکرد و همه ازدستش عاصی بودن
که دلم میخواس جا ننه اش که ادبش نکرده بود واینو توی کوچه ول کرده بود بزنم

عجببببب

عجب داستانی شده بود😂🥲

دخترا کوچيک بودن؟!

سوال های مرتبط

مامان علی مامان علی ۲ سالگی
سلام مامانا اومدم درد و دل کنم امروز پسرم خیلی اذیتم کرد از صبح ک بیدار شد همش گریه کرد هیچ می‌گفت میخام بزنمت محکم چندتا خوابوندم تو صورتم و چشمم منم همش بغلش میکرد میگفتم چی میخوای مامان فقط می‌گفت میخام بزنمت و گیر داده بود الان باید بریم فروشگاه گفتم مامان دست و صورتمو بشورم صبحانه بخوریم میریم می‌گفت نه نمیرفت دسشویی نه یمذاتش من برم اهرم جیش کردن تو شلوارش پشت در دستشویی هم کلی گریه کرد بعد یک ساعت تمام با زور گوشی و تلویزیون ساکت شد بعدم ک بردمش بیرون کلی اذیتم کرد میخواستم خرید کنم همش می‌رفت و من دنبالش آخرم کیلی داد زدم سرش جلوی همه و زدمش زنعموش اومده بود فروشگاه رفته پیش اون میگه میخام پیش اون باشم و نمیومد با زور دیگه باهم اومدیم بعدم خونه دوباره کلی اذیت کرد شلوارش در آورده بود و لخت راه می‌رفت نمسذات بپوشونمش هی جیش میکرد دور خونه با کتم هم نپوشید منم کلی جیغ و داد کردم و گریه کردم نمیدونی. مایر کرد که اینقدر ازش بدم اومده بود ب خدا باورتون نمیشه وقتی زنعموش رو میبینم انکار اون مامانشه از این رو به اون رو میشه ب شوهرم میگم این دعا داره همش میعاد بره خونه اونا پیش اون باشه منو کلی زده و اذیتم کرده منم اعصاب ندارم دیگه زورم میاره جاریم خودش ی بچه داره جیکش در نمیاد ولی این ابرو برا من نداشت تو همسایه ها از بس جیغ و داد کردم و همش داره گریه میکنم از بچگی هم همین بود الآنم همینه ی دستشویی نمیتونم برم
مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید