۸ پاسخ

اصلا نباید بچه هارو مقایسه کرد
کار اون خانوم زشت بوده که اینجوری گفته
شما نباید ناراحت باشی
تو مهد دخترم حرف از سرویس رفتن بچه ها بود مدیر برگشت گفت وای من دوتا پسرام هم سریع از پوشک گرفتمشون هم زود خودشون تنها میرفتن سرویس یه پسره هم ۶سالش بود انگار تو مهد نتونسته بود خودشو بشوره همش میگفت مقصر مادرش هست یاد نداده بهش مادرش شاغل بود طفلی
همش مدیر میگفت آره برای بچش وقت نذاشته یاد بده
منم گفتم نه به مادر ربط نداره که وقت نگذاشته یاد بده به بچه مونده یکی زود حرف میزنه یکی دیر .یکی زود راه میفته یکی دیرتر
حالا خیر سرش مدیر مهد بود

مگه میشع بچه دریخچالو باز نکنه؟ زر زده بابا 😂

ولی خب فک کنم اون خیلی عجیبه ک بچه حتی یکبار هم در یخچال خونشون باز نکرده....مگه میشه😑😑😑بچه خیلی ساکت؟شاید مشکلی داره،منزوی یا یکاریش کردن بچه سرخورده شده.....

بنظرم بچه ای ک شیطونه هوش بالایی داره ک اینجوره والا پسر منم در یخچالا باز میکنه پاش میخابه یا میشینه داخلش میگم ببند میگ گرممه

داری میگی یکی از والدین همچین حرفی رو زده.... اون شخص هم ناآگاه بوده و اومده بود توی جمع آگاه بشه، پس ب حرفای فردی ک آگاهی نداره اهمیت نمیدی
اگه قرار بود سوال نپرسی ک رفتنت به کلاس اهمیتی نداشت
بنظرم خیلی فکرت رو درگیر این چیزا نکن اصلا اهمیت ندارن ک

وا چه ربطی داره
هر بچه ای یه جوره دیگه

میخواستی بگی تو هم مغز بچتو نابود کردی بچه سالم دائم در حال کنجکاوی و پرسش و بازیگوشیه

هرکسی منحصربفرده اصلا نباید مقایسه میکرد اتفاقا بچه ها تواین سن هرچی شلوغ نر فعال تر باشن سالم ترن

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
مامان بهراد و برسا مامان بهراد و برسا ۴ سالگی
مامانا تو رو خدا بیایید خواهرانه و منطقی منو
راهنمایی کنید.
شاید از نظر خیلی ها موضوع  پیش پا افتاده باشه ولی تحملش برای من سخته
ما ۴ ماهه اومدیم توی خونه جدید اینجا بچه ها از صبح میان توی حیاط ساختمان بازی تا شب دنبال بچه منم میان که بره باهاشون بازی گاهی اوقات حتی واسه ناهار یت شامم به زور میاد توی خونه.
از طرفی بچه ها با دست فوش های بد میدن که متاسفانه پسرم منم میاد خونه میگه فلانی این کارو کرد.
چند روز پیش هم یکی از بچه ها جای خصوصی شو نشون داده بود.
امروز پسرمو صدا کردن که بره بازی من دیدم صدای بچه ها نمیاد بلافاصله پشت سرش رفتم پایین دیدم بچه ها دارن آروم صحبت میکنن پسرمو آوردم بالا و در رو قفل کردم الان که از پسرم پرسیدم چیکار میکردن گفت جای خصوصی شونو نشون میدادن.
من زیاد نمیزارم پسرم بره بیرون.
عصر همه خانما پایین بودن بهم گفتن نمیزاری پسرت بیاد بیرون منم گفتم بچه ها بی ادبن  خوشم نمیاد یاد بگیره یکیشون گفت منم بچه اولمو خوب تربیت کردم ولی سر دومی بیخیال هرکار میخواد بکنه آخرش یاد میگیره (این خانم مدیر مدرسه هم هست) یکیشون گفت بچه اوله حساسی واسه دومی خوب میشی.
ولی من ده تا بچه هم داشته باشم نمیتونم نسبت به تربیتش بی تفاوت باشم.
این مدت هم پسرمو چندتا کلاس ثبت نام کردم. عصرها هم شوهرم بره بیرون  ماهم باهاش میریم  که پسرم نخواد بره توی حیاط.
وقتایی هم که میره یا دنبالش میرم یا از بالا نگاهش میکنم.
ولی کم آوردم نمیتونیم جابه جا بشیم چون سر همین خونه کلی بدهی داریم.
دیگه نمیتونم زیاد برم از خونه بیرون با بچه کوچیک سخته برام.
خسته شدم
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
بعد از یک سال و نیم کاردرمانی و گفتار درمانی و انواع و اقسام دکتر و دارو. به این نتیجه رسیدم که واقعا دخترم اتیسم داره به هر دری زدم به هر ریسمانی چنگ انداختم که دخترم بهتر بشه نمیخواستم اصلا قبول کنم دخترم اتیسمه اما انگار واقعا همینطوره چون همه علایمشو داره بچه هایی بودن که وضعشون از دختر من خیلی بدتر بود اما با کاردرمانی و گفتار درمانی بهتر شدن اما دختر من لاک‌پشتی داره پیشرفت میکنه الان اونا کاملا خوب شدن اما دختر خیلی باهاشون فرق داره یه مدته کلاسلس خلاقیت و مادر و کودکم میبرم. اما فرق خاصی نکرده میبینم نه دخترم خیلی با بقیه فرق داره. ارتباطش ضعیفه. دوس داره تنها بازی کنه اصلا نمیتونه با کسی دوست بشه یا بازی کنه. کلام رو داره اماحرف زدنش با بقیه فرق داره نمیتونه چیزی رو تعریف کنه. احساسات رو درک نمیکنه و خیلی از مشکلات ریز و درشت دیگه. امروز تو کلاس بازی یخ کنی انجام میدادن کن به زور یکم دخترم رو بردم که بازی کنه اما باز فرار رد رفت سراغ کار خودش. اصلاً بازی کردن بلد نیس انقد دخترم رو بردم و آوردم کلاسای مختلف تو جمع. اما امروز دیدم چقدر خسته شدم. فهمیدم بیخود دارم درجا میزنم انگار دخترم قرار نیس دیگه یه بچه عادی باشه باید اینو قبول کنم اما چ کنم نمیتونم جیگرم کبابه. اگه خدایی نکرده زبونم لال دخترم رو از دست میدادم هم همینقدر ناراحت میشدم. با تمام وجودم خستم از زندگی. هیچوقت حتی یه درصد هم فک نمیکردم یه روزی برسه خدا منو با بچم امتحان کنه. منی که انقد ضعیفم تو این مورد گاهی میگم کاش هیچ وقت بچه دار نمی‌شدم که الان بخوام این همه غم بخورم