۱۱ پاسخ

منم ۲هفته خونه تکونی داشتم حالا مادرشوهرم هیچ مادر خودمم یه زنگ نزد کمک نمیتونم بکنم بچه هاتو بیار اذیت نکنن یا ۴روز فرش نداشتیم یکی یه تعارف نکرد شام بیاین خونمون یا اینکه شما که فرش ندارین بیاین خونه ما بخوابین فقط دعا میکنم خدا هیچکی محتاج کسی نکنه
انوقت جالب اینجاس مامانم میگه ۲تا قالی دارم بیا باهم بشوریمشون منم گفتم اگه بشور بودم از خودم نمیدادم قالیشویی مادرشوهرمم هی هر روز داره میگه میخام خونه تکونی کنم منم میگم بسلامتی 😒قسم خوردم کمک هیچکس نکنم از بس تو این چند روز خسته شدم وزیر زدم ۲روزه احساس میکنم قلبم سنگینه

ازشون کار بکش بگو این برنج درست کن یه کلمه محترمانه بهش بچسبون

حالا مادرت با تو لجه خاله ات هم مث اینکه بهتر نیس

الان مگه وقت ترش واش خورشته

درو باز نکن بزار ناراحت بشن پر رویی حدی دارع

واقعا منم مث شما برام اتفاق افتاده، نه میشه غذا درست نکنی، نه درست کنی.. وقتی غذارو میخوری ظرفارو بزار داخل سینک و هی دراز کش باش و به شوهرت مدام بگو مریضم... واقعا من همچین موردی ندیدم طرف مریض باشه بگی فلان چیز میچسبه

ازشون کار بکش
بگو اره میچسبه ولی کی میخواد درست کنه

بگو خاله خودت پاشو درست کن

میگفتی نیایید شماهم مریض میشید که نمیومدن

اصلا تعارف نکن وقتی کسی نمیفهمه باید به روش بیاری تا بفهمه
مهمون احترامش واجبه
ولی وقتی ادم مریضه حوصله خودشم نداره چه برسه به مهمون

قشنگ میگفتی مامریضیم لطفانیایدناراحت بشن ازجونت که عزیزترنیست

سوال های مرتبط

مامان پسری مامان پسری ۲ سالگی
مامانا خیلی دلم گرفته ...من اصلا نوزادی پسرم ، چند ماهگیش ، زیر دوسالگیش یادم نمیاد ...اصلا نمیدونم چی شد ...عکس هاش رو که نگاه میکنم دلم میسوزه فکر میکنم مادر بدی بودم بهش نرسیدم ...من افسردگی بعد از زایمان گرفتم و دارو میخوردم پسرم هم خیلی بد قلق بود اینکه میگم بد قلق تا کسی بچه بدقلق نداشته باشه متوجه نمیشه چی میگم ...هیچوقت هم به من وابسته نبود انگار من مامانش نبودم نمیدونم چرا عاشق باباش بود ، بعد بابای من ، بعد مامانم ...بعد من ...نمیدونم چرا دوسم نداشت ...چند بار کتکش زدم فقط همونا تو ذهنم مونده ...سعی میکردم باهاش بازی کنم ، براش کتاب میخوندم ، میبردمش بیرون ولی همیشه رفتن و امدن به گریه و شیون ختم میشد ‌...من قبلا سرکار میرفتم الان کاملا خونه نشین شدم من و پسرم از صبح تا شب تنهاییم تا شوهرم بیاد دلم میخواد باهم بریم بیرون ولی نمیتونم تنها کنترلش کنم ...دلم براش میسوزه ...دلم برای خودمم میسوزه ...اینروزا خیلی باهم بازی میکنیم ، کاردستی درست میکنیم ، نقاشی میکنیم بالاخره همش خونه ایم ولی نمیدونم مامان خوبی هستم یا نه ...بازم حس میکنم دوسم نداره
مامان حسین مامان حسین ۲ سالگی
سلام ،اگه شما جای من بودید چیکار میکردید ،من امسال پاییز میشم ۳۳سالم خداروشکر یه خونه ۸۰ متری داریم همسرم هم کارمنده ،همسر خوبی دارم همیشه تو خونه تو هر مرحله بچه داری بهم کمک کرده الان دو ماهه مدام میگه اصدام کنیم واسه بچه دوم من چون بارداری اول سختی زیادی کشیدم ۴ ماه بالا اوردم در حد بستری شدن تو بیمارستان حتی خون بالا میوردم،لکه بینی هماتوم داشتم استراحت مطلق شدم ۴ ماه اول خونه مامانم موندم پدر و مادرم وهمسرم خییلی بهم رسیدن ماه ۷هم به خونریزی افتادم گفتن احتمال زایمان زودرس داری از ماه ۸هم به شدت باد کردم شدم ۱۰۵ کیلو خلاصه همه اینا گذشت ،اینم بگم خدایی خیلی به مامانم اذیت کردم ،از خانوادم دورم بیشتر میرفتم خونه مامانم میموندم همسرم تنها خیلی اذیت شد،الان که اسم بچه دوم میاد نگران میشم دوباره اون روزا تکرار بشه با وجود بچه دوساله خیلی سختر میشه همسرم میگه نگران نباش من کنارتم ولی میدونم باز میخواد کنو ببره خونه مامانم ،خدایی مامانم گناه داره توان نداره به منو بچه ام برسه دوست ندارم اذیتشون کنم ،همسرم میگه سنمون میره بالا الان وقتشه من نمیدونم چیکار کنم همسرم هروز ۶صبح میره سرکار ساعت ۲ خونه است ولی من موندم چیکار کنم همسرم امروز گفت بریم مشاوره الان من تو دوراهی موندم😖