چالششششش




اولین نفر به جز خودتون و همسرتون به کی خبر بارداریتون رو دادین و واکنشش چی بود؟ واکنش شوهرتونم اگه فانه بگید😁
خودم که صبح جمعه متوجه شدم اینجوری بود که درد پریودی داشتم ولی نمیشدم روز قبلش شوهرم واسم بادیون خرید که دم کنم بخورم اما یه چیزی تو ذهنم گف نخور اول بیبی چک بزن بعد بخور که فرداش بیبی زدم و مشکوک بود یه هاله خیییییلی کمرنگ انداخت که بعد یه ساعت پررنگ شد
از ذوق و شک داشتم میمردم فرداش بعد امتحان دانشگاهم رفتم آزمایش دادم و بعععععله مثبت شد
به خواهرم که شهر خودمون بود زنگ زدم خبر بدم همینکه گفتم میخوام یه چیزی بگم خودش گف حامله‌ای و...
خلاصه که چون شهر دیگه دانشجو بودم بهش گفتم به کسی نگه که هم مزاحمم نشن با زنگ زدنشون هم خانواده هامون نگران نشن
چون طایفه ما روی دکتر رفتن و سونو دادن حساسن و فکر میکنن نباید بری دکتر همون ان تی و آنومالی کافیه و بقیه‌اش پول خرج کردنه و منم از این اخلاقشون متنفرم از طرفی اگه بچه پسر باشه که واویلاس
تا زایمان همش درموردت حرف میزنن و اینجوری انرژی منفی میفرستن
هیچی دیگه بیست روز مونده بود به زایمانم تماس تصویری گرفتم با خانوادم و گفتم پاشید بیاید نوه تون داره میاد همشون ذوق مرگ شدن😁😁
خواهرمم همونجا بود از واکنششون فیلم گرفت واسم عالی بود

۱۳ پاسخ

منی که هیچ خاطره خوبی ازش ندارم.
دوس داشتم به همه مخصوصا خانوادم بگم که دارم مامان میشم ذوقمو با همه شریک بشم ولی شوهرم تا ۶ ماهم بود گفت نباید خانوادت بفهمن همینجوری بی دلیل و الکی. ولی همون اول به مادر و خانواده خودش گفته بود

ماه دوم اقدام بودیم بی بی چک زدم منفی آزمایش و سونو هم چیزی نشون ندادن دکتر آمپول و دارو نوشت که پریود بشم و نشدم
کلی دمنوش و داروگیاهی و زعفرون اینا خوردم و نشدم شانسی بی بی چک زدم تا مثبته🥺 من و شوهرم همزمان هم از ذوق داشتیم میمردیم هم از استرس اینکه بلایی سر جنین نیاورده باشیم با اووون همه دارو😅
واکنش خواهرشوهرام عاااالی بود انقدددد ذوق کردن و خوشحال شدن صداشون و دستاشون میلرزید
حیف فیلم نگرفتم

چجورییییی 9 ماه به کسی خبرندادی ماخودمون ازذوق همه جارو خبردارمیکنیم 😅خب حالامنم بگم ازتجربه ی خودم ی شب رفتم خونه مادرشوهرم اینا طبقع پایین خونمون زندگی میکنن بعد هی پامشیدم چشام سیاهی میرفت وسرگیجه داشتم بعد مادرشوهرم اومدفشارموگرفت رو 8.9بودفک کنم بعدم درازکشیدم یکم کمپوت برام بازکرد همینجوری داشتیم حرف میزدم یهوگف شاید حامله ای واینا گفتم نمیدونم هنو تاپریودم وق بود شبش رفتم خونه بیبی زدم دوتاخط کمرنگ افتاد خلاصه اول ازهمه مادرشوهرم فهمیدشب بعدش بازرفتم پایین همه بودن نشستم قلیون زدیم واینا هی ازاونوربهم اشاره میکردک نکش 😅

ما از دهم اردیبهشت ۴۰۲ بعد۵سال ازدواج شروع کردیم به اقدام.یکی دوماه خبری نشد.گفتم خب طول میکشه حتما.همیشه هم پریودام سروقت یا زودترازموعده.۱۵مردادماه ساعت۲نصف شب درحالی که به طرزعجیبی داشتم زیاد میوه میخوردم متوجه شدم دوسه روزه ازوقتم گذشته.بلندشدم همون موقع بیبی چک رو زدم و دوتا خط پر ررررنگ وبلللللللللللللههههه😍😍😍😍خودموشوهرم از ذوق تاصبح نخوابیدیم.حالام کنارم خوابیده گل پسری.خدایاشکرت🙏🌹

فقط بگو چجوری ۹‌ ماه به کسی نگفتی یعنی اصلا نرفتی دیدنه خانوادت

وای من پریود نمی‌شدم رفتیم دکتر کلی آمپولو سروم برای پریود شدن زدیم کلی دارو خوردم ک بشم نشدم شوهرم چون خودش میدونست بهم گفت میخوای یه بیبی بگیر بزن منم با کلیسایی استرس گفتم ن بابا نمی‌خواد هیچی دیگ گرفت زدم دیدم دو خط پررنگ شد تا یه ماه ک کارم شده بود گریه کردن شوهرمم همش بغلم میکردو می‌گفت نترس از پسش برمیایم و دومین نفر هم به مامانم تا تعیین جنسیت هم هیچ حسی به بچه نداشتم بعدش ک دکتر گفت پسره یه نفس راحت کشیدمو گفتم خدایا شکرت همیشه دوست داشتم برادر داشته باشم قسمت نشد بجاش یه پسر بهم دادی 🥲

من به خواهر زاده ام که ۴ سال ازم کوچیکتره اولین نفر گفتم.
شب خونه مادر شوهرم بودیم و من یک هفته بود که پریودم عقب افتاده بود بو غذا داشت حالمو بهم میزد چند بار رفتم دسشویی برگشتم وقتی اومدیم خونه به همسرم گفتم شک دارم گفت نه بابا فک نکنم حامله باشی چون برنامشو نداشتیم خلاصه یواشکی رفتم بی بی چک زدم و دیدم بعله پرنگ شد هر دو خط . به خواهر زاده ام پیام دادم ۲ شب بود گفتم میخوام یه چیزی بهت بگم ولی فقط خودمون بدونیم فعلا گفت حامله ای گفتم نمیدونم عکس بی بی چک و ببین کمرنگه اون گفت مال منم کمرنگ بود صبح میام دنبالت بریم آزمایش رفتیم آزمایش رفتیم خونش و اون عصر به من گفت تو بمون من میرم جواب آزمایش میگیرم . وقتی اومد منو شوهرم خونه بودیم من دل تو دلم نبود بهم اشاره کرد بگم ؟ من گفتم بگو یهو رفت بیرون در با گل و شیرینی آزمایش اومد تو گفت مثبته ...🥲
و تمام طول بارداری سختم و مراقبت زایمان و بچه کمکم کرد ... الان که یه سال از هم دوریم دلم واقعا براش تنگ شده ...

ینی تو ۹ ماه بارداریت نرفتی پیش خانوادت؟

خواهرم

خودم ب داداشم زنگ زدم اولین نفر بعد از شوهرم داداشم بود گفتم داری دایی میشی
شوهرمم زنگ زد بابام گفت حال فاطمه بد شده رفتیم بیمارستان کلی آزمایش گرفتن سونو گرفتن بابام هم ترسید گفت چیشده مگه شوهرمم گفت هیچی همه اش عوق میزد بالا میورد آزمایش دادیم دکتره گفت حامله هست خلاصه باباجون داری نوه دار میشی بابا و مامانم هم اینقد جیغ زدن پشت گوشی ک نگو🤣🤣🤣

چ قشنگ😍
اولین نفری ک فهمید مانم بود دردش ب قلبم

واقعاااا بیست روز قبل از زایمان گفتین؟!

چقد باحال من سرپسرم اول بی بی چک زدم مثبت شد شوهرم ذوق مرگ شده بود بغلم کرد کلی بوسم کرد بعد با مامانم رفتیم آزمایشگاه مثبت شد مامانم گف مگه نگفتم زود بچه نیاری 😂😂😂مادرشوهرمم فهمید گف به کسی فعلا نگین تا سه ماهت رد بشه شاید سقط شد😒😒

سوال های مرتبط

مامان مهراد مامان مهراد ۱ سالگی
بچه هاا حوصلم سر رفته بیاید حرف بزنیم
الان داشتم مهرادو نگا میکردم یاد دوسال پیش این موقع ها افتادم که ان تی بهم گفت به احتمال زیاد پسره و من با اینکه قطعی نبود جوووری گریه میکردم که شوهرم میگفت از نگاه مردم پیداس فک میکنن دوست بودیم تو حامله شدی من گردن نمیگیرم😂 خلاصه که خییلی ناراحت بودم چون همیشه تو دلم یه دختر با لباس گل‌منگولی داشتم و اون لحظه همه تصوراتم خراب شد
ولی الان که دوسال از اون روز میگذره دارم فک میکنم من اصلا آدم دختر داشتن نبودم من هم خودم خیلی نازنازی ام هم زیادی تو همه چی کمالگراام اگه دختر داشتم هم خییلی لوسش میکردم هم خودمو همه چی رو فراموش میکردم که اون بی نقص ترین و زیباترین باشه و هم اینکه چون شوهرم فقط پسر دوس داشت حتی اگه بعد به دنیا اومدن عاشق دخترمون میشد بازم من همش حس میکردم باید یه پسر براش بیارم
اما الان با مهراد حسابی تغییر کردم و از هر لحاظ قوی تر شدم و خودشم با این سن کمش انقددر مهربون و با درکه که حس میکنم خدا یه تیکه از بهشتشو برام فرستاده تو این دنیا
البته اینکه مهراد یه ایزی بیبی واقعی بود هم رو همه این احساسات تاثیر داشت من راحتترین بارداری و زایمان ممکن رو داشتم و بعد بدنیا اومدنشم بعد از دوماه اول هیچ سختی و اذیتی واسم نداشت و کلا هرچی که مربوط به مهراد بود سریع راحت پیش میرفت و قدمشم حسابی برا زندگیمون خوب بود
خلاصه که میخوام بگم واسه پدر نمیدونم ولی واسه مادر جنسیت بچه‌ش کوچکترین تاثیری روی احساسش به بچه نداره البته که تا تجربه نکنید متوجه نمیشید ولی واقعا اینطوره
حالا شما بگید جنسیت بچه‌تون همونی بود که دلتون میخواست یا اصلا براتون فرق نمیکرد؟ شما روز تعیین جنسیت چه حسی داشتین؟
مامان فندق مامان فندق ۱ سالگی
واقعا بعضی ها چقدر ...!نمی‌دونم چی بگم
دیشب رفتیم پیتزا بخوریم .پسرم پیش من بود .دستش تو دستم بود .رفتم پیتزا سفارش بدم .یکم رفتیم اونور تر .رو صندلی یه مرد نشسته بود .پسرم هم پیشم بود ولی دستمو ول کرده بود .مرده به پسرم گفت چه پسر خوشگلی بیا گوشیمو بگیر .پسرم هم کنجکاو شد .یهو رفت سمتش .رفتم پسرمو بگیرم که بیارمش این طرف .همون موقع دست پسرمو گرفت گفت حالا که اومدی گوشیمو گرفتی یه بوست کنم .صورتشو گرفت تو دست که صورتشو ببوسه ( با اون همه ریش 😐)گفتم نه ممنون صورتشو نبوسید.اصلا هنگ کردم

واقعا جامعه خراب شده .حالا نمیگم مرد بدی بود یا نه ! ولی آدم که از قصد و منظور بقیه خبری نداره! اصلا یه لحظه هم نمیشه چشم از بچه برداشت .گفتم که حواستون به بچه هاتون باشه که کسی یه لحظه هم حتی نگاه بد بهشون نکنه چه برسه چیز دیگه
و اینکه اصلا نذارید غریبه بچتونو ببوسه .به غیر از بحث بهداشتی که معلوم نیست چه مریضی داشته باشن .به حریم بچتون احترام بذارید که خودشون هم بعدا یاد بگیرن 😍🤍
مامان جوجه طلا مامان جوجه طلا ۱ سالگی
۲۴
یه ساک گرفته بودم کارمو سیار کرده بودم
توی شهرمون شده بودم بهترین ناخنکار
همه سالنا زنگ میزدن که بیا ثابت پیش ما باش
منم تایمایی که تو خونه تنها بودم و مشتری مشکلی نداشت میاوردمش خونه
شوهرم خودش حتی میز برام سفارش داده بود و همه چی تو خونه مجهز بود
اینجوری درصد سالنم نمیدادم
هرجام کسی نمیخواست با سالن‌دارا هماهنگ میکردم
شوهرم اصلا بچه دوس نداشت
به فکر بچه اوردنم نبودیم
ولی بهش گفته بودم هروقت خواستیم اقدام کنیم قشنگ بریم چکاب بدیم و زیر نظر دکتر باشیم که زودتر نتیجه ببینیم
جلوگیریمون هم طبیعی بود خیلی سفت و سخت و حتی اجازه ورود یه قطره هم نمیدادیم از ترس😅
تا اینکه یکی از ماه‌ها من نمیدونم چرا یکم شل گرفتم، گفتم دم پریودم و بیخیال جلوگیری
حتی فکرشم نمیکردم بخواد به این سرعت بگیره
ماه بعدی پریودم عقب افتاد، علائم پریود داشتم به طرز شدید ولی نمیشدم
هیچ علائم بارداری نداشتم
از خودمونم مطمئن بودیم
من میدیدم شکمم یکم بزرگ شده و رو اعصابم بود
رژیم بودم و میگفتم یعنی چی که با اینکه رژیمم شکم اوردم
دوباره میگفتم ورم پریود
میخواستم قرص چربیسوز بگیرم
پولم نقدی بود فرداش میخواستم ببرم بانک که بتونم سفارش بدم
یه بی‌بی چک هم همون شب گرفته بودم مه امتحان کنم که اگه خبری نبود فردا برم پیش دکتر با امپولی چیزی پریود بشم
که در کمال تعجب قیافمون از دیدن بی‌بی‌چک اینجوری شد😐
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۲ سالگی
میخواستم اسنپ بگیرم دکتر ژنتیک میریم داشتم به لیست سفر های من نگاه میکردم از پارسال فقط دکتر بیمارستان تازه خیلی چندین بار شوهرم خودش برده اسنپ نگرفتم ، از پارسال که مهر امیر شایان رو همون ماه اول که بدنیا اومد می‌بردم دکتر های مختلف تا آبلن که مشهد رفتیم اسنپ گرفتیم برای راه آهن با قطار می‌رفتیم مشهد ، تا ماه آذر که تشنج کرد و از اونجا بود که دکتر رفتن ها بیمارستان رفتن های ما شروع شد از آذر ماه خیلی دیگه اون نگرانی و ترس ما بیشتر وجدی تر شده بود برای دکتر رفتن هامون که تشنج کرده بود مادنبال دلیل بودیم که چیشد یه ماه قبل هر دکتری می‌بردیم برای گربه و بی‌قراری های شدید امیر شایان همشون میگفتن چیزی نیست کولیک داره چطور شد همون بچه سالمی که همه تاییدش میکردن تشنج کرده ، همه اینا با نگاه کردن به این لیست سفر اسنپ اومد و مرور شد و خیلی دلم برای خودم سوخت وبغضم گرفت که چه قدر سرنوشت یه آدم می‌تونه غم انگیز وبد باشه ......
داریم میریم دکتر ژنتیک برای بیماری امیر شایان و سوال هایی هنوز من جوابش رو نگرفتم
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
سلام مامانای گل

میخوام بگم من واکسن پسرمو زدم اصلا اون غولی که از واکسن ۱۸ ماهگی ساختن نیست
اینقدر میترسیدم ولی خداروشکر بخیر گذشت
صبح پسرم فقط شیر خورد صبحونه نخورد بردمش بهداشت وزنش اصلا اضافه نشده بود چون چند بار مریض شده بود چون خودم میدونم چقدر لاغر شده بود و اشتها نداشت هفته بعد میبرمش متخصص اطفال از این بگذریم اول قطره خوراکی دادن بعدش یه واکسن به دست زدن یه واکسن به پاش همونجا با خودم قطره استامینوفن بردم بهش دادم بعدش بردم خانه کودک ولی برق قطع بود کرکره اش بالا نمیرفت منم دیدم پسرم توی خونه گرمه و قرق نداریم رفتم خونه مامانم اونجا به ذوق خواهرم و مادرم حسابی بدو بدو کرد و بازی کرد بعد ساعت دو خوابید و بیدار شد اصلا نتونست تکون بخوره تب هم داشت دوباره استامینوفن دادم و روی پاش نمیذاشت کمپرس‌ سرد بزارم چون خواهرمو خیلی دوس داره با اینکه درد داشت و گریه میکرد راه میرفت باهاش بازی میکرد ولی شاید دو سه قدم برمیداشت به جز شیر هم چیزی نخورد شب هم تبش ۳۸ شد که دو بار شیاف گذاشتم‌ فردا صبح راه می‌رفت ولی پاشو میکشید تب هم داشت هر ۶ ساعت قطره استامینوفن دادم
خلاصه اونقدر سخت نبود مثل بقیه بود فقط بعدش بی اشتها و یکم بداخلاق میشه که طبیعیه میگذره
برای ما که گذشت انشاالله برای شما هم راحت بگذره و نگران نباشید من که اینقدر اینجا تاپیک دیده بودم وحشت داشتم
مامان محمد مهدی✨ مامان محمد مهدی✨ ۱ سالگی
امروز رفتیم برای محمد مهدی آزمایش خون بدیم بعد یکی از فاکتورهایی که دکتر براش نوشته بود رو هر آزمایشگاهی نداشت و با کلی سوال بالاخره یکی رو توی کرج پیدا کردیم. ۴ ساعت ناشتایی احتیاج بود. از گرسنگی بچه که بگذریم این بچه متاسفانه مثل خودم تقریبا بد رگه بعد چون به خاطر جراحی هاش برای قبلا آنژوکت زدن متوجه شد که قراره چکار کنند و کل اونجا رو گرفت روی سرش...🫠
بعد نمیدونم واقعا بلد نبودن یا بچه من بد رگ بود حدود پنج تا نقطه رو سوراخ کردن تا بالاخره تونستن ظرف ها رو پر کنند🤦 همسر من خیلی صبوره و کلا دیر عصبانی میشه ولی امروز یه جوری بهم ریخته بود که برگشت به ظرف گفت ما قبلا مجبور شدیم برای یه آزمایش پسرمون رو بردیم بیمارستان ازش آزمایش گرفتن و طرف هم به دختر جوون تازه کار بوده، اینقدر اذیت نشد که شما اذیتش کردید
بعد جالبه نمیزاشتن ماهم بریم جلو حتما خودشون باید دستشو میگرفتن😑
بعد از آزمایش که گفتن بیا بغلش کن به جوری بچم پرید بغلم و آروم شد که دلم ریش شد🥲
پ.ن: این عکس هم از آزمایشگاه کوفتیشون گرفتم فقط چون رنگ صندلی هاشون با لباس محمد مهدی ست بود😂