منی که هیچ خاطره خوبی ازش ندارم.
دوس داشتم به همه مخصوصا خانوادم بگم که دارم مامان میشم ذوقمو با همه شریک بشم ولی شوهرم تا ۶ ماهم بود گفت نباید خانوادت بفهمن همینجوری بی دلیل و الکی. ولی همون اول به مادر و خانواده خودش گفته بود
ماه دوم اقدام بودیم بی بی چک زدم منفی آزمایش و سونو هم چیزی نشون ندادن دکتر آمپول و دارو نوشت که پریود بشم و نشدم
کلی دمنوش و داروگیاهی و زعفرون اینا خوردم و نشدم شانسی بی بی چک زدم تا مثبته🥺 من و شوهرم همزمان هم از ذوق داشتیم میمردیم هم از استرس اینکه بلایی سر جنین نیاورده باشیم با اووون همه دارو😅
واکنش خواهرشوهرام عاااالی بود انقدددد ذوق کردن و خوشحال شدن صداشون و دستاشون میلرزید
حیف فیلم نگرفتم
چجورییییی 9 ماه به کسی خبرندادی ماخودمون ازذوق همه جارو خبردارمیکنیم 😅خب حالامنم بگم ازتجربه ی خودم ی شب رفتم خونه مادرشوهرم اینا طبقع پایین خونمون زندگی میکنن بعد هی پامشیدم چشام سیاهی میرفت وسرگیجه داشتم بعد مادرشوهرم اومدفشارموگرفت رو 8.9بودفک کنم بعدم درازکشیدم یکم کمپوت برام بازکرد همینجوری داشتیم حرف میزدم یهوگف شاید حامله ای واینا گفتم نمیدونم هنو تاپریودم وق بود شبش رفتم خونه بیبی زدم دوتاخط کمرنگ افتاد خلاصه اول ازهمه مادرشوهرم فهمیدشب بعدش بازرفتم پایین همه بودن نشستم قلیون زدیم واینا هی ازاونوربهم اشاره میکردک نکش 😅
ما از دهم اردیبهشت ۴۰۲ بعد۵سال ازدواج شروع کردیم به اقدام.یکی دوماه خبری نشد.گفتم خب طول میکشه حتما.همیشه هم پریودام سروقت یا زودترازموعده.۱۵مردادماه ساعت۲نصف شب درحالی که به طرزعجیبی داشتم زیاد میوه میخوردم متوجه شدم دوسه روزه ازوقتم گذشته.بلندشدم همون موقع بیبی چک رو زدم و دوتا خط پر ررررنگ وبلللللللللللللههههه😍😍😍😍خودموشوهرم از ذوق تاصبح نخوابیدیم.حالام کنارم خوابیده گل پسری.خدایاشکرت🙏🌹
فقط بگو چجوری ۹ ماه به کسی نگفتی یعنی اصلا نرفتی دیدنه خانوادت
وای من پریود نمیشدم رفتیم دکتر کلی آمپولو سروم برای پریود شدن زدیم کلی دارو خوردم ک بشم نشدم شوهرم چون خودش میدونست بهم گفت میخوای یه بیبی بگیر بزن منم با کلیسایی استرس گفتم ن بابا نمیخواد هیچی دیگ گرفت زدم دیدم دو خط پررنگ شد تا یه ماه ک کارم شده بود گریه کردن شوهرمم همش بغلم میکردو میگفت نترس از پسش برمیایم و دومین نفر هم به مامانم تا تعیین جنسیت هم هیچ حسی به بچه نداشتم بعدش ک دکتر گفت پسره یه نفس راحت کشیدمو گفتم خدایا شکرت همیشه دوست داشتم برادر داشته باشم قسمت نشد بجاش یه پسر بهم دادی 🥲
من به خواهر زاده ام که ۴ سال ازم کوچیکتره اولین نفر گفتم.
شب خونه مادر شوهرم بودیم و من یک هفته بود که پریودم عقب افتاده بود بو غذا داشت حالمو بهم میزد چند بار رفتم دسشویی برگشتم وقتی اومدیم خونه به همسرم گفتم شک دارم گفت نه بابا فک نکنم حامله باشی چون برنامشو نداشتیم خلاصه یواشکی رفتم بی بی چک زدم و دیدم بعله پرنگ شد هر دو خط . به خواهر زاده ام پیام دادم ۲ شب بود گفتم میخوام یه چیزی بهت بگم ولی فقط خودمون بدونیم فعلا گفت حامله ای گفتم نمیدونم عکس بی بی چک و ببین کمرنگه اون گفت مال منم کمرنگ بود صبح میام دنبالت بریم آزمایش رفتیم آزمایش رفتیم خونش و اون عصر به من گفت تو بمون من میرم جواب آزمایش میگیرم . وقتی اومد منو شوهرم خونه بودیم من دل تو دلم نبود بهم اشاره کرد بگم ؟ من گفتم بگو یهو رفت بیرون در با گل و شیرینی آزمایش اومد تو گفت مثبته ...🥲
و تمام طول بارداری سختم و مراقبت زایمان و بچه کمکم کرد ... الان که یه سال از هم دوریم دلم واقعا براش تنگ شده ...
ینی تو ۹ ماه بارداریت نرفتی پیش خانوادت؟
خواهرم
خودم ب داداشم زنگ زدم اولین نفر بعد از شوهرم داداشم بود گفتم داری دایی میشی
شوهرمم زنگ زد بابام گفت حال فاطمه بد شده رفتیم بیمارستان کلی آزمایش گرفتن سونو گرفتن بابام هم ترسید گفت چیشده مگه شوهرمم گفت هیچی همه اش عوق میزد بالا میورد آزمایش دادیم دکتره گفت حامله هست خلاصه باباجون داری نوه دار میشی بابا و مامانم هم اینقد جیغ زدن پشت گوشی ک نگو🤣🤣🤣
چ قشنگ😍
اولین نفری ک فهمید مانم بود دردش ب قلبم
واقعاااا بیست روز قبل از زایمان گفتین؟!
چقد باحال من سرپسرم اول بی بی چک زدم مثبت شد شوهرم ذوق مرگ شده بود بغلم کرد کلی بوسم کرد بعد با مامانم رفتیم آزمایشگاه مثبت شد مامانم گف مگه نگفتم زود بچه نیاری 😂😂😂مادرشوهرمم فهمید گف به کسی فعلا نگین تا سه ماهت رد بشه شاید سقط شد😒😒
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.