خواهرشوهرم دعوتمون کرد باغ ناهار داد،دخترکوچیکم از اول تا آخر گریه کرد تو بغلم چرخوندمش،یه لحظه دادم به باباش شوهرم گفت من قلیون میکشم بچه رو داد اوردن دادن بغل من دوباره،سر ناهار بچم گریه کرد داشتم اونو میخوابوندم شوهرم یبار نیومد سربزنه،آخر ناهار رسیدم دیدم اکثر چیزا رو خورده بودن،منم یکم غذا خوردم پاشدم،عروس خواهرشوهرم تمام وقت بچشو نگه داشته بودن،بچش پی پی کرد شوهرش شست بچه رو،مال ما مثل گاو میمونه،امشبم دعوامون شد،رفتیم رستوران من همش حواسم به غذا خوردن بچه ها بود اصلا نفهمیدم چی خوردم،به شوهرم میگم حداقل حواست به بزرگه باشه میگه ولشون کن نخوردنم به جهنم،رفتیم خونه مامانش بچه از اول تا آخر گریه کرد گفتم پاشو بچه رو بگیر گفت ولش کن اون کاره همیشگیشه،امروز بچه انقد گریه کرد سرگیجه گرفتم دراز کشیدم به شوهرم گفتم پاشو بچه رو بردار رفت پنبه گذاشت گوشش که صدای بچه رو نشنوه،حالا میگه آخرهفته با خونوادم میرم روستامون میخوای تو هم بیا،میگم بچه بی قراره تو هم نرو،میگه نه تو چرا واسه من تصمیم میگیری من میخوام برم تفریح چه تو بیای چه نیای،روستاشونم میریم منو میذاره خونه خالش با مامانش اینا خودش با باباش میره خونه عمش میمونه،بازم من با بچه های بهونه گیر تنها میشم،الانم خداروشکر قهر کرده گمشده رفته فقط دختر بزرگم ناراحته

۲۶ پاسخ

آخ من نمیدونم چرا همش اینجوری مردا گیر ما میوفته.
ولی اینم بگما ، یخورده هم مقصر خودتی ، اینقد پیگیر بچه ها نباش ، مخصوصا پیگیر غذا خوردنشون ، هرچی پیشتر حواست به بچه ها باشه بیشتر بهت نیازمند میشن .
ولشون کن هرکاری میخوان بکنن ، اگه هم گریه میکنن تو خودتو بزن به گوشه کری ، که حداقل یخورده بقیه هم اذیت بشن . اگه تو همش بخوای سعی کنی بچه ها رو آروم کنی که بقیه تفریحشون خراب نشه ، خودت داغون میشی .
وقتی دو سه بار دیدن بچه هات اذیت میکنن ، بار بعدی که میخوان جایی برن به شوهرت نمیگن چون میدونن بچه هاتون گریه میکنن .

در رابطه با آخر هفته هم تو اصلا نرو ، اول و اخرشون کرده ، خودتو و بچه ها رو اذیت کنی و خفت بکشی که به اونا خوش بگذره؟ کووون لقشون

گلم اگر شانس داشتیم اسممون لوک خوش شانس بود نه کوزت خونه
وقتی توطایفه شوهر باشیم. پیرزن پرحاشیه یکجوری حرف میزنه انگار زن باید خم وراست بشه برای شوهر همیشه زن رو پست میدونه میگه شوهر گفت بمیر باید بمیری،پسرش هم یاد گرفته بهم میگه تا هفت سالگی باتو راهش ببر بعدش من میبرمش بیرون اذیتت نکنه زرنگی روببین خدایش
توجمع مادرش نمیزاره پسرش بلند بشه ناراحت میشه بادهنش هووف پووف میکنه. فورا بلند داد میزنه پاشو بچه اتو نگه دار یک لحظه از کنارش تکون نخور

اینها همه از تربیت بد پدرومادر نشات میگیره که همچین شوهرای داریم. زبون نفهم و بیشعور تحویل جامعه دادن

میدونی ی چند روز بچه هاتو بذار پیششون بگو من خسته شدم ولش کن برو خونه مامانت بزا بفهمه چقد سخته

مردا همینن عزیزم
هرجا دیدی بهت بی احترامی شد و اذیت میشی نرو
همسرتم اگه مهم باشه براش نمیره

با تموم جون درکت میکنم

منم شوهرم اینجوریه بخاطر همین هیچ جا نمیرم مثلا میگ بریم باغ برادرش میگم نمیام وقتی میبینم بچه نگ نمیداری منم هیچ جا نمیرم تو هم ب شوهرت امیدوار نباش منم امیدی ندارم، 😢

والا بچه ها رو بنداز سرش خودت فقط چند روز برو،حتی اگه خونه بابات نمیری برو خونه خواهر یا برادرت

اگر توخونه بچه هات ارومترن بمون خونه،البته ک حق باشماست و خداقوتت بده

خدا صبر بده بهت

رفتار شوهرت خیلی نابالغانه و غیرمسئولانه هست. الان بچه ها کوچک هستن آسونه، یکم بزرگ بشن چطوری میخواید از پس تربیتش ون و نیازهاشون بربیاید؟ به نظر من خودت تنهایی برو با یک مشاور خانواده و یاد بگیر که چیکار باید کرد تو شرایطی که داری.

اومدم راهنماییت کنم،کامنتا رو خوندم همه رو نوشته بودن.جواباتم خوندم.خیلی متاسف شدم
هرچی میگی اون بیخیاله و هیچی نمیگه
چقدر بده واقعا که اهمیت نمیده
نمیتونی مثلا هی بچه ها رو بذاری پیشش بری آرایشگاه،مهمونی،قرار با دوستات،که یکم مجبور بشه؟

شوهرمنم همینه با این تفاوت که خودمون ۳تا جایی بریم کمکم میده یکم ولی کسی باشه دیگه هیچی من توجمعم بروش میگم که جایی بریم ناپدری میشی ن پدر، الانم معمولا زیاد توجمع نمیرم چون بااین کارتش بیشتر افسردم میکنه بعدش بخودش گفتم قشنگ خودتو ثابت کردی که دیگ بچه نیارم همین یدونرو تنها گردن گرفتم

من جات بودم میرفتم بچه هارم ول میکردم سرشون تنها میرفتم خوش گذرونی تا بیفته گردنشون وکوفتشون بشه، اصلا چرا رک باخانواده شوهرت حرف نمیزنی که راضی نیستی شوهرت ولت کنه اونارو ببره؟

اون به تخم گرفته تو هم یکم بیخیال شو مثلا سر غذا خوردن ، بریز جلو بچه خراب کاری کنه تو هم غذاتو بخور اون میره دهات تو بمون خونه اووونقدر ارومه عصابت که نگو 🫠

من جای شما باشم دیگه باهاش هیچ جا نمیرم بزار خودش بره
لاقل خودتو بچه هات خونه میمونی کمتر حرص میخوری شاید ادب بشه بفهمه

عزیزم تاپیکاتو خوندم....ببین مشکل منم هست اینا...متاسفانه خانواده شوهرم اهل سحر هستن....واسه داماداشون یکاری میکنن که ارومو بساز باشن واسه پسرا یکاری میکنن که سگ بشن....

من با خوندن اینا حرصم گرفت وای ب حال تو ک تو همین موقعیت بودی
عزیزم خیلی رو دادی ب شوهرت ،بعضی مردا خودشون میفهمن بعضیا رو هم باید اجبار کنی .
یعنی چی ک شوهرت میگه میخام خوش بگذرونم؟؟ بگو پس من چی!!
فقط میام مهمونی ک بچه نگه دارم
موقع غذل خیلی راحت برو بده بغل همسرت غذاتو بخور میبینی خودش نمیفهمه تو صداش بزن بگو عزیزم بچه رو بگیر خیلی داره اذیت میکنه ،ببر بیرون ی هوایی بخوره

والا من بودم نمیرفتم وقتی قراره بهم خوش نگذره چرا برم میمونم خونه با بچم شوهرخودمم بچه رو گردن نمیگیره جایی میریم ولی بچم درکل ارومه خیلی مشکل ندارم

تا میتونی با خودت وسایل و خوراکی هایی که میتونه رو ور دار اونجا بده بهش بخوره که سرگرم باشه کمتر نق بزنه

دیگه هیچ وقت نرو تو جمعشون .
تا به خودش بیاد .
من دخترمو میدادم شوهرم . بعد خواهر شوهرم ازش می‌گرفت میگفت مرد بچه مگه نمیداره منم عصبی میشدم. یه بار گفتم مرد غلط میکنه مگه بچه منه فقط .

بعضی از مردها واقعا بی درک بی مسئولیت هستن بابا مگه بچه فقط ماله مادره نمیگن یه باری از دوشش برداریم من که خودم وضعیتم از تو بدتره شوهرم راننده ماشین سنگین یا نیس یا اگه هست خوابش میاد یا خسته ست

اینجوری خیلی شوهر منم اعصاب بچه رو نداره ولی تا این حد که بچه رو نگه داره کمک میده ولی زود عصبی میشه ببینه اذیت میکنن خودش ما رو نمی‌بره

ی مشاوره ببرش.یا خودت مفصل باهاش حرف بزن .اکثر کار هارو ک مردا انجام نمی‌دن ولی اینا ک شما گفتی دیگه بی انصافیه.اینکه همچی رو دوش شما باشه از نظر وجدانی هم قابل قبول نیست.

بنظر باید یجوری از این ب بد بچه هاتو عادت بدی ک باهاتون پایه باشن نمیشه ک چون دخترت بهونه میگیره همش خونه باشی خب باید عادتش بدی چیزایی ک دوس داره بخوره یا بازی کنه رو بردار و ب هیج عنوان وقتی میری بیرون محدودشون نکن بزا خوش باشن هر جور ک دوس دارن بازی کنن

😐😐😐😐😐😐😐چرااااااااا خب عجبا آدم به اینجور مردا چی بگه ؟؟!!!!

عجب آدم بی درکی
شمام هیچ‌جا باهاش نرو

سوال های مرتبط

مامان دوران و تو دلی🤰🏻➕👶🏻 مامان دوران و تو دلی🤰🏻➕👶🏻 هفته سی‌وچهارم بارداری
تجربه روز دوم از شیر گرفتن تا الان :
دیشب خیلی شب سختی بود😔پسرم طبق عادتش ساعت۴:۳۰ بیدار ش برای شیر من نزدیکش نشدم تا شیر نخواد خیلی گریه کرد شوهرم تا ساعت۵:۳۰ سرگرمش کرد تا بالاخره خوابید دوباره طبق عادت ساعت۸ بیدار شد و شروع کرد گریه کردن شوهرم سیبزمینی سرخ کرد یکم سرگرم شد خورد و بعد بریدمش بیرون تا نزدیکای ظهر تابش دادیم براش هندونه هم خریدیم اومدیم خونه موقع خوابش بود چون عادت به خوابیدن با میومدی داشت باز کلی گریه کرد منم پا به پاش گریه کردم😭خیلی سخته
با هندونه سرگرمش کردیم یادش رفت شروع کرد خندیدن بعد شوهرم بردش حموم بعد من سوپی که درست کرده بودم رو دادم خورد و بعد ناهار با باباش رفتن خوابیدن

واقعا دم شوهرم گرم خیلی داره همکاری میکنه دوشبه نخوابیده و مدام نگهش میداره نمیذاره من نزدیک شم که پسرمون من رو نبینه بهونه می‌می کنه ،امروزم نرفت سرکار و مرخصی گرفت موند و کلی کمک حالم شد
اگه امروز نبود اصلا نمیتونستم تنهایی از پسش بربیام🥺
مامان علی اصغر مامان علی اصغر ۱ سالگی
پسرم می‌ره کوچه. فوتبال بازی میکنن یعنی کوچه ما هفت هشت نفر پسر هستن سه نفرم از اون یکی کوچه میان بازی در واقع من دوست ندارم پسرم با اونایی که از کوچه دیگه میان بازی کنه اونا ده یازده سالشونه پسرم تازه رفته نه سالگی هر چقدرم میگم نرو با اونا بازی نکن میگه میرم باباشم میگه تو گیر نده گیرمیدی بچه بدتر می‌کنه خودشم چیزی نمیگه منم دیروز قهر کردم گفتم اگه این بچه بچه ی منه باید حرف منو گوش کنه اگه نه منم میرم خونه بابام شوهرم پسرم و دعوا کرد گفت دیگه نرو منم نمیزاشت برم خلاصه سرشون گرم شد رفتم خونه ابجیم بعدا با داداشم اینا برم خونه بابام مامانم هم خونه داداشم بود رفتم اونجا برعکس همه فهمیدن دعوام کردن گفتن ما خونه نمیزاریمت😂بچه تو ول کردی بلاخره بچه باید بازی کنه حالا شما جای من چیکار میکنید یعنی من حساسم روبچه ام با هاشون قهر بودم دیروز تولدمم بود شب زود خوابیدم دیدم در گوش هم پیچ پیچ میکنن نگو همسرم به پسرم میگه به خاله اینا زنگ بزن بیان کیک اینا خریده بودن که منو خر کنن
مامان پرنسا جونم مامان پرنسا جونم ۱ سالگی
مامان هیراد 🩵 مامان هیراد 🩵 ۱ سالگی
مامانا میشه راهنمایی کنید لطفا که کار من درسته یا همسرم؟
مهمون داشیم یه بچه ی یک ساله داشتن
هیراد داشت باهاش بازی میکرد یهو طبق رفتار همیشگیش یکی از اسباب بازی هاشو پرت کرد خرد تو صورت مهمون کوچولومون
تا من پاشم پسرمو بگیرم بغلم که دیگه اینکارو تکرار نکنه همسرم حمله کرد طرف پسرم سرش دادو بیداد کرد که چرا وسیله پرت میکنی
منم بهش گفتم چیزی نگو اون بچس متوجه نیست،وسیله رو از دست پسرم گرفتم و از مهمونمون معذرت خواهی کردم
بعد از رفتن مهمونا همسرم یه دعوا راه انداخت 😐
من نمیدونستم حرص بخورم یا بخندم
به من میگه هیراد بچه ی منم هست تو چرا به من میگی چیزی بهش نگو
چرا داری بچه رو خراب میکنی
چرا هروقت کار اشتباه میکنه نمیزاری من سرش داد بزنم و بفهمونم کارش اشتباهه 😐
هی بهش میگم بچه ی کوچیک نمیفهمه و فلان
بدتر سر من دادو بیداد میکنه
منم گفتم تو آدم گنده ای نمیفهمی چه برسه به بچه ۱۸ ماهه
بدتر قاطی کرد دوباره 😂
سر تربیت هیراد خیلی با همسرم به مشکل میخورم اصلا گوشش بدهکار نیست
دائما با هیراد درگیره و داره سعی میکنه حرفشو به زور به کرسی بنشونه
اصلا متوجه نیست که این بچه کوچیکه
خیلی نگران هیرادم نمیدونم چیکار کنم