از تجربه ی زایمان سزارینم بگم
اولا اینکه بدن هرکس با هرکس متفاوته ،حالا از هر لحاظ مثل تحمل درد واکنش بدنشون نسبت ب مسکن ها
متاسفانه بدن من نسبت ب اون سوزنی ک ب پشتت میزنن خیلی کم سِر شد و اون لحضه ای ک شروع کردن شکممو تیغ زدن من دردو کامل حس میکردم ک سریع جیغ زدم و خیلی زود مورفین وارد سرمم کردن تا کارشون تموم شد همین ک خواستن شکممو فشار بدن دوباره اثر بیهوشی ازبین رفت و باز دردام شروع شد
خلاصه وقتی اوردن ریکاوری باز جیغ و داد من شروع شد ک دوباره مورفین زدن ولی خب چ فایده بعد مدت کمی دوباره درد شروع میشد
خلاصه ک ۳روز اول وحشتناک ترین روزای عمرم بود ک با مورفین و شیاف گذشت
ب نظرم هرچقدر زایمانت سخت باشه افسردگی و حال روحی بعدت بدتره ک دقیق واسه من اونجور بود الانم خداروشکر یکم بهترم ایشالا ک همتون زایمان راحت و اسونی داشته باشید بازم میگم بدن هر کس با هرکس متفاوته قرار نیست چون من اونجور بودم شمام اونجور باشید پس ب خودتون ترس راه ندید فقط اینو بگم لطفا لطفا چند ساعد قبل عملتون حتی آبم ننوشید چون همین ک اون مواد بیهوشی از بدنتون بره بیرون حالتون بد میشه اونوقت با اون همه بقیه و درد حال خرابیتون هم میشه نور علانور

۷ پاسخ

چرا بیهوشت نکردن گلم؟؟ب ای منم آمپول بی تاثیر بود کامل بیهوشم کردن

آقا ترسیدم

واااای الهی چقدر سخت

خصوصی زاییدی

دختر تیغ بزنن آدم بفهمه بیهوش مشه حس مکردی شاید

وای چقدر ناراحت شدم برات عزیزم انشالله بعد این کلا با حال خوب برات بگذره

وای دختر چقد عذاب کشیدی هچ کس ندیدم اینجور شه
خو اولش سِر نشدی مگفتی دگ بهشون

سوال های مرتبط

مامان اوین مامان اوین ۱ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
رفتم روی تخت که بخوابم سرم سنگین بود فکر میکردم طولانیه اما به 10دقیقه نکشید ک مثل روال قبل شدم و بلندشدم شروع ب ورزش کردن. کردم و ماما هر نیم ساعت ی بار میومد معاینه میکرد چ من هیچی حس نمی‌کردم ک داره منو معاینه می‌کنه و اصلا درد نداشتم بجز معاینه دوم ک قبل بیحسی اپیدورال بود واااای نگم نگم از دردش ک چقدر وحشت ناک بود اون لحظه کلا از زایمان طبیعی ناامید شدم و فکر میکردم قرار همین دردا ادامه دار باشه اما خداروشکر با اپیدورال همه دردا تموم شد و من شدم 7ی۸سانت که کم کم انقباض هارو حس میکردم و دارو اپیدورال داشت تموم میشد که دکتر بیهوشی اومد و از پرسید هروقت درد داشتی بگو ک من اپیدورال تو برات شارژ کنم و منم چون دردارو داشتم حس میکردم گفتم درباره برام. بزنن و دوباره ورزش هارو شروع کردم گربه ای اسکات اردکی انجام میدادم و استرسم نسبت ب چند ساعت اول خیییلی کم شد و ساعت شد 2نیم 3ظهر ک ماما معاینه کرد و گفت ک هروقت احساس فشار کردم زور بزنم تا فول شم منم انجام دادم و فول شدم
مامان آرِن 💙 مامان آرِن 💙 ۴ ماهگی
بعد بی حسی ک 3یا4امپول زدن ب کمرم ک دقیقش یادم نیست پاهام شروع شد ب گرم شدن و منو خوابوندن و عمل شروع شد و یکم حالت تهوع داشتم ک دکتر بیهوشی مهربون برام ی امپول تو سرم زد ک حالت تهوعم از بین رفت
من کلا دعام این بود پسرم سالم باشه ک خدا امانتش و سلامت ب دستم رسوند..بعد حدود یک ربع صدای پسر قشنگم و شنیدم و هیچ حسی نداشتم تا دکتر بخیه کرد و رفت بعدشم تماس پوستی با نی نی نازم...دوبار ماساژ رحمی انجام شد تو اتاق عمل...بعدش منو بردن ریکاوری کم کم حس پاهام داشت برمیگشت یکبار دیگ ماساژ رحمی انجام شد و منو اوردن بخش خیلی کم سوزش داشتم و بیشترین دردی ک داشت اولین راه رفتن بود ک با چند قدم راه رفتن اونم قابل تحمل میشه پمپ درد نداشتم شیافم چون حساسم ی دونه فقط برام گذاشتن
نترسید اون غولی ک ازش میسازن نیس و بستگی ب بدنتون داره و تحمل دردی ک دارید
برگردم عقب هزار بار انتخابم سزارینِ چون ن تحمل درد طبیعی رو دارم ن روحیاتم با طبیعی سازگاره
امیدوارم ک تجربه من ب دردتون خورده باشه❤️
مامان 🤰(صَنَم)👶 مامان 🤰(صَنَم)👶 ۳ ماهگی
خوب تجربه من از زایمان.....
از اولش اگه بخوام بگم که سردرد بودم ک از خواب بیدار شدم بعد ی ساعت خوب شدم اما بهداشت ک زنگ زدم گفت حتما بری بیمارستان فشارت بگیری. منم تا رفتم دیدم فشارم 16 سریع بستری کردن منو و گفتن باید زایمان کنی.. دیگه خلاصه قرص زیرزبونی گذاشتن بعد 1 ساعت دردام شروع شد چند ساعتی درد داشتم باز آروم شد دوباره گذاشتن قرص.. ورزش با توپ انجام می‌دادم و میگفتن روی تخت ب صورت سجده بشین.... دوباره دردام شروع شد واقعا درداش سخت بود خوبیش این بود ک مامانم میتونست بیاد پیشم... میومد کمرم ماساژ میدادخیلی خوب بود...ساعت 11نیم بستری شده بودم... بعد امپول فشار زدن دردام دیگه شدید تر وشدید شد.... خیلی درداش واقعا سخت و بود برام تحملش خیلی خیلی سخت بود..... ولی سعی می‌کردم موقع دادم نفس عمیق بکشم ک خوب بهم کمک زیادی میکردم بتونم تحمل کنم یا تا شروع می‌شد دردام میشمردم از 1 تا 10 و نفس عمیق میکشیدم... ساعت 1 درد و زور های ک بچه دیگه قرار بدنیا بیاد شروع شد تا ساعت 1:53ک ب دنیا اومد شیرین تر و لذت بخش ترین قسمت واقعا هرکی ک زایمان سزارین انجام دادم این لحظه شیرین ب دنیا اومدن بچه رو از دست داده کل دردات فراموشت میشه وای هرچی بگم کم گفتم از اول لحظه بیاد ماندنی... با تموم دردای ک میکشی🥰🥰
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ششم
دکتر داد میزد ک اگ بچتو میخای زور بزنن صدا قلب بچمو برام گذاشته بودن و من توی اون لحظه صدای قلب بچمو ک هر لحظه داشت ضعیف و ضعیف تر میشد و میشنیدم... زور میزدم اما زور من نمیتونس بچه رو تکون بده
و ماما و پرستار اومدن رو تخت با پا و دو نفره شکممو فشاااااار میدادن ک بتونن بچه رو دربیارن... 🥺و ازم میخاستن اگ بچمو میخام باید اخرین تلاشامو کنم
و من با وجود حالت بیهوشیم و بی جون بودنم بخاطر بچم اخرین زورمو زدم با تموم وجودم... ک حس کردم تک تک رگای سرم پاره شد... و بچه رو کشیدن بیرون... و من تقریبا از هوش رفتم ک باکلی ابمیوه واینا یکم ب هوش اومدم و رسیدن ب مرحله جفت... ک جفتمم متاسفانه درنمیومد و بازهم فشار دستاشون روی شکمم ک میچسبید ب کمرم و حفت بعد ده دیقه تلاش پرستارا دراومد... ک اونجام من ی جون دیگ دادم... و بعد مرحله بخیه ک تا مقعدم برش زده بودن جوریکه رسیدن ب مقعد بخیه رو کج کردن ک مقعدم پاره نشه و من برای بار سوم اونجا جون دادم از درد. چون خیلی برشم زده بودن مجبور بودن حسابی از لای پاهام بخیع بزنن ک پوستش نازک بود اذیتم میکرد و باعث میشد حس کنم دردشو خلاصه بخیه تموم شد و من مراحل زایمانم تموم شد... ولی اونا میدونستن من دهانه رحمم سفته و بذز نمیشه نامردی کردن ک نبردن سزارین...و من الان یک هفتس ک از صدتا سزارین بدترم باید با کمک اینو اون پاشم و بشینم بخااطر بخیه هام...
این تجربه ای که گفتم نمیخام باعث شه ک عده ای بترسن چون واااااقعن چند تا دلیل با عث شد زایمانم اینجوری پیش بره و من کاااااملا ب این اعتقاد دارم ک بدن با بدن متفاوته
مامان آراز مامان آراز ۵ ماهگی
سلام دوستان میخوام تجربه خودم برا زایمان طبیعی بگم ب صورت خلاصه ۰۰۰من از اول بارداری انتخابم سزارین بوو د اصلا ب طبیعی فک نمیکردم همه تلاشم میکردم واسه سزارین ۳۷ هفته ۲ روز م بود همینجوری گفتم برم بیمارستان ببینم قبول میکنن برا سزارین اختیاری رفتم وقتی فشارم گرفت گفت یکم بالاس بعد تست آمینو شور گرفت جوابش مثبت بود بعد اومد معاینه م کرد گفت ۲ ثانت باز هستی زود برو آماده شو برا زایمان من گفتم میخوام سزارین کنم گفتن باشه ۰ بعد منو بردن زایشگاه دیگ شروع کردن معاینه هر نیم ساعت میگفتم معاینه نکنین من سزارین میخوام گفتن نمیشه از شب شروع کردن معاینه ک ساعت ۸صب بود ک دردام شروع شد دهانه رحمم با آمپول فشار همینجور باز می‌شد ک وقتی رسید ب ۱۰ دوتا زور ک زدم نی نی اومد ساعت ۱۰ و ۲۰ دقیقه کلا ۲ ساعت من درد کشیدم وقتی بچه ب دنیا اومد انگار ن انگار درد کشیدم ۰ میخواستم بگم ک با این ک اصلا اصلا ب طبیعی فکر نمیکردم و ی ترسی از طبیعی داشتم ۰ کلا از زایمانم راضی هستم ۰ گفتم تجربه م بگم ک طبیعی اونقدر ها هم ترس نداره ۰بیمارستان هرکس سزارین کرده بود ب من می‌گفت خوشحال ب حالت ک طبیعی آوردی ۰۰ ایشالا شما هم زایمان خوبی داشته باشین
پسر منم ²/²ب دنیا اومد 🥰
مامان پناه👧🏻🍭🍼 مامان پناه👧🏻🍭🍼 ۱ ماهگی
پارت پنجم تجربه سزارین
انگار بی حسیم داشت می‌رفت کم کم داشتم درد حس میکردم همش میگفتم من درد دارم میگفتن عیب نداره😐😂 من چون همراهامو ندیده بودم رفتنی گفتم من همراهام اینجان گفتن ن 😑 اونجا با اون حالم کلی ناراحت شدم ک ببین من رفتم اومدم اینا هنوز نفهمیدن😂نگو اونجا بودن بیچاره ها از اول
اومدن سمتم ک ببرن بخش ، اینم بگم فشارم و مرتب چک میکردن چون بالا بود میترسیدن ولی بهتر شده بود ، اومدن حرکت دادن ببرن دم در نگه داشتن ی عالمه اونجا ی نفر اومد پتو رو زد کنار شروع کرد شکممو فشار داد زیاد درد نداشتم چون بی حس بودم هنوز ولی یکم داشتم و التماس میکردم ک بسه تموم ک شد گفتم تروخدا دیگ نکنین گفت نترس تموم شد ولی نگو هنوز اولش بوده😿
بردنم بیرون مامانم تا دید منو اونجوری دارم میلرزم زد زیر گریه🥺
همراهم اومدن تا بخش رفتیم جا ب جا کردن رو تخت و رفتن من دیگ بی حسیم رفته بود و دردام شروع شده بود ولی در اون حد نبود ک نشه تحمل کرد بعد کم کم هم دردم هم لرزشم تموم شد گفتم مامان من چرا یهو خوب شدم😂گف چون همزمان چندتا باهم شیاف برداشتن گفتم پس چرا من ندیدم
با اینکه فکر میکردم بی حسیم رفته ولی نرفته بود نفهمیده بودم کی برداشتن
خلاصه ک نینیو دیدم و کلی عشق کردم و حالم خوب شده بود درد نداشتم
یه چند ساعت بعد دوباره دردام شروع شده بود اما بازم زیاد نبود مث یکم شدیدتر پریودی من پمپ درد اینام نداشتم خیلی خوب بود حالم بغل دستی هام همه داشتن و حالشون مث من بود اینجوری نبود ک پمپ درد دیگ همه چیو حل کرده باشه انگار ک پمپ همون شیاف باشه اولا همچین درد بدی نداره اون یذره هم با شیاف و مسکن هایی ک میزنن حل میشه
بارداری
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۳ ماهگی
#پارت پنج: پارت اخر
خلاصه مارو بردن اتاق عمل و این دفه از شانس خوبم شب قبلش شیو کرده بودم و تمیز تمیز بودم😁😁
ولی اینکه چطوری اون لحظه اونقدرا ریلکس بودم خودمم در تعجب بودم 😳منو بردن سر تخت و امپول توی کمر رو بهم تزریق کردن ک اصلا دردش زیاد نبود اگه کمرت رو شل بگیری اصلا چیز زیادی حس نمیکنی و بی حسی قشنگ اثر میکنه🥰
بعد از انجام بی حسی منو بستن ب تخت و اون وسط من همش التماس دکتر میکردم بهش گفتم قبلا ک ای پی انجام دادم دکتر نزاشت سر بشم و باعث شد درد زیاد بکشم بزار سر بشم بعد ک خدا خیرش بده گزاشت کلی روم اسر کرد و بعد گذشت چند دقیقه گفتن ک بچه به دنیااومد(از برش و این چیزا چیزی حس نکردم ک بگم درد داشتم فقط زمانی ک فشار داد ب شکمم ک بچه رو در بیاره یه حس بدی بهم دست داد ک اگه ادم ریلکس باشه و استرس نده چیزی نمیشه ) اون وسط صدای گریه بچه نمیومد من استرس گرفتم و همش میگفتم چرا بچم گریه نمیکنه تا کلافه شدن و یکی از پرستارا نمیدونم چیکار بچم کرد ک جیغش رفت هوا گفت حالا راحت شدی😂😂😂
اون لحظه ک صدای گریش رو شنیدم و بچه رو اوردن گذاشتن کنارم و به صورتم چسبوندن انگار تمام دنیا رو بهم دو دستی هدیه دادن 😍
خلاصه بعد زدن بخیه خاستن منو از اتاق عمل ببرن بیرون التماس دکتر کردم ک ماساژ شکمی رو الان بهم بدن ک باز خدا خیرش بده توی ریکاوری پرستار فرستاد و منو ماساژ شکمی دادن ک زیاد دردی حس نکردم و بعد گذشت نیم ساعت منو بردن توی بخش ک دردام شروع شدن ک خدا خیرشون بده سریع اومدن بهم مسکن زدن و دردام ساکت شد 😁😁
خلاصه من از زایمان سزارین خیلی راضی بودم حتی اگه برگردم ب عقب باز انتخابش میکنم 😍😍
امیدوارم همتون ب سلامت زایمان کنید و بچه هاتون رو ب سلامت بغل کنید ❤❤
مامان مامان اوا مامان مامان اوا ۱ ماهگی
تجربه زایمان دوم
سلام خانوما من طبق آخرین سنو ک رفتم ۴۰ هفته گف آب دورجنین کم شده و منم تاشب کارامو کردم حمام رفتم راهی بیمارستان ۱۷شهریور شدم اونجا هم منو بستری کردن ۱۰ شب بستری شدم اول قرص زیرزبونی دادن بعد ساعت ۳ شب آمپول فشار زدن من دردام کم کم شروع شد ولی دهانه رحمم همچنان ۱ فینگر بود تا ساعت ۷ صبح ک شدم ۴ سانت و ماماهمراهم اومد خانم عادله حسینی بود برخورد خوبی داشت و مهربون بود خلاصه اومدن بهم بی دردی تو رگی زدن ک دردام واقعا از ۱۰۰ شد ۲۰ و شروع کردم ب ورزش ک یهو ضربان قلب دخترم پایین اومد و دیگه دوز دوم بی دردی نزدن گفتن خطرناکه.خلاصه ساعت ۹نیم بود ک دردام اوج گرفته بود و کم کم زور بهم میومد و معاینه ک کردن دیدن سر بچه دیده میشه خیییلی زورای وحشتناکی بود البته ک خدا کمک میکنه سریع اومدم پایین از تخت جوری بود ک دستم جلوم گرفته بودم و میگفتم نمیرم الان میفته بزور بردنم رو تخت زایمان و اونجا زور زدنام شروع شد با دوتا زور ساعت ۱۰ هدیه آسمونی خدا رو گزاشتن بغلم و من اون لحظه فقط خداروشکر میکردم.بعدم ک بخیه و فشار دادن های شکم شروع شد ولی می ارزید ب داشتنش.
مامان آیهان مامان آیهان روزهای ابتدایی تولد
داشتم از درد گریه میکردم که دونفر پرستار اومدن یکیشون کامل افتاد روم و با تمام توانش داشت شکممو فشار میداد واقعا دردش خیلی خیلی بده نفسم کامل میرفت با هربار فشارش ولی اگه شمارو تو بی حسی فشار بدن اصلا ادم نمیفهمه خلاصه کلی جیغ زدم تا تموم شد و داشتن با تخت میبردنم بخش که با برخوردای تخت به هر نقطه کوچیکی میمردمو زنده میشدم تا رسیدم بخش دوتا شیاف واسم استفاده کردن و نواربهداشتی گذاشتن و مسکن زدن و یه سرم زد که گفت این رحمتو جمع میکنه و تا موقع تموم شدنش شکمت درد میکنه باید تحمل کنی تا وقتی اون سرم تموم نشده بود درد داشتم ولی بعده اون دیگه هیچی تا وقتی که از تخت بیام پایین اولین مرحله سختش ماساژ بود دومیشم راه رفتن واقعا خیلی سخته ولی بار اولش سخته هربار که راه میری کم کم بهتر میشی من زیاد راه میرفتم ک زود خوب شم ولی اون دردایی که میکشیدم به خودم فحش میدادم ک چرا نرفتم طبیعی سزارینم دردای خودشو داره ک واقعا قابل تحمل نیستن شاید برمیگشتم عقب طبیعی رو انتخاب میکردم 😭چون الان کمر درد گردن درد سردرد دارم ولی کسایی ک اونجا طبیعی کرده بودن خیلی عادی نشسته بود انگار زایمان نکردن