📌تجربه زایمان پارت سه

رفتیم تو بخش یه پرستار برام شیافت گذاشت و لباسامو عوض کرد و رفت بچمو اورد گذاشت رو سینه ام🥹
حسی که اون لحظه داشتمو هیچ جوره نمیتونم توضیح بدم خیلییییی خوب بود همش میگفتم من اگه بچمم بیارن باورم نمیشه که این چجوری از شکم من اومده بیرون اصن اینو من خودم زاییدم آیا؟ واقعیه یا کیکه؟ 😂
ولی وقتی گذاشتش رو سینه ام حس کردم یه تیکه از وجودم رو بهم برگردوندن
باصدای بلند گفتم ای روووود قشنگم و بعدش خدارو صدهزار مرتبه شکر کردم بخاطرش
تا چند ساعت گفتن که نباید چیزی بخورم . تو بیهوشی برام سوند رو گذاشتن و در اوردن فشار های رحمی هم فقط اخرش متوجه شدم
پرستار اومد برا بلند شدن از تخت کمکم کنه یادم افتاد که اول باید پاهامو از تخت اویزون کنم
کل سختی زایمان فقط همینجا بود یکم سخت بود برام بلند شدن بقیشو اصلا نفهمیدم با کمکش تا نزدیکای سرویس بهداشتی رفتم و بعدش دیگه خودم سرپا شدم
خیلییییی خوب بود دست دکترم خیلی سبک بود برام و اگه صدبار برگردم عقب بازم سزارین و بازم همون دکتر رو انتخاب میکنم🥹

تصویر
۱۲ پاسخ

دکتر مظاهری چند هفته به شما نامه داد من الان ۳۷ هفتم اما بهم نامه نداده هنوز

هزینه بیمارستان چقدر شد و همینطور دکتر مظاهری چقدر گرفت ازت؟

مبارکت عزیزدلممم😍🥰💕
یعنی چی اول باید پاهامونو از تخت آویزون کنیم؟!

خداروشکرالحمداللع، من باسزارین نابوذشدم بدترین نوع زایمان سزارینه

چقدر شبیه باباشه همین قدر که پیداست

سلام ، میتونم بپرسم گروه خونی شما و بچتون چیه؟
چون میگن زردی بخاطر متفاوت بودن گروه خونیه مادر و‌نوزاده

عزیززمممممممم،چقدر ذوق کردم،چه نینی خوشگلی خدا نگهش داره واست😍🫠❤️ماشالا ماشالا هزار الله و اکبر

خداروشکرکه زایمانت راحت بوده وراضی هستی اردکترت

خدار هزار مرتبه شکررر

مبارک باشه عزیزم به سلامتی 😍

اسم دکترتون چیه

خداروشکر ک این لحظه برات قشنگ ثبت شد برای ماهم دعا کن عزیزم

سوال های مرتبط

مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۶...

وقتی ملاقاتی هام رفتن کمک پرستار اومد کمکم کرد که بلند شم اولین بلند شدن سخت بود یکم و قسمت سخت ماجرا به نظرم همین بود ولی بازم نه به اون سختی که نشه تحمل کرد یا انجام داد منو برد سمت دستشویی کارامو انجام داد پد بهداشتی بهم داد از این شورت های توری پام کرد کمکم کرد بلند شدم رفتم سمت تخت به مامانم گفتن تا برام شکم بند بعد زایمان سزارین بگیرن تا برام ببندن مامانم رفت گرفت آورد اونو بستم یکم هم اون دردم رو کمتر کرد بهم گفتن موقعی که میخام بلند شم ببندم اونو و واقعا وقتی میخاستم بلند شم راه برم اونو میبستم دردم کم که بود کمتر میشد یادم رفت بگم سوند هم دراوردنی اذیت نشدم خیلی فقط یکم سوزش بود...اولین بار فقط بلند شدنی اذیت شدم بعد دیگه خودم به کمک مامانم هر دو ساعت از تخت میومدم پایین راه میرفتم تا خون لخته نشه و هرچی بیشتر راه میرفتم سرپا تر میشدم...توی بیمارستان من کلا چهارتا شیاف استفاده کردم که همون کفایت میکرد پمپ درد هم که بود مسکن هم فقط همون اول بهم داده بودن دیگه ندادن...پسرم که ظهر دستشویی کرده بود منم وقتی ملاقاتی هام رفتن یه لیوان چایی آوردن برام با به شربت شیرین که توش گلابی بود دوتا هم خرما دادن که اول خرما رو خوردم اولین چیزی که خوردم بعد چایی رو مامانم با عسلی که داده بودن شیرین کرد داد بعد یکی دو ساعت هم همون شربتی که خودشون دادن رو خوردم مامانم به بابام سپرده بود که برام آب هندوانه بگیره که توش خاکشیر باشه با کمپوت گلابی اوناهم تاثیر داشتن برای اینکه برم دستشویی غروب رفتم دستشویی که بهم گفته بودن دستشویی برم میتونم شام بخورم...
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۴ ماهگی
#پارت_چهار_تجربه_زایمان_سزارین
وقتی بخیه زدن پرده رو برداشتن و دوتا سه تا پرستار مرد و زن اومدن و بلندم کردن و گذاشتنم رو تخت و بردن بخش ریکاوری
همین که بردن من من اینقدر سردم بود که کل بدنم می‌لرزید و دندونام میخورد به هم
به پرستار گفتم و روم پتو کشید 🥶
بازم سردم بود
یه پرستار دیک اومد یکم شکمم رو ماساژ داد هیچی نفهمیدم گفتم تا میتونی ماساژ بده که تو بخش نمی‌ذارم دست بهم بزنید 🤣
گفت زیاد هم لازم نیست
رفت بچمو آورد سینمو ماساژ داد یکم شیر اومد گذاشت دهن پسرم
وایییییییی نگم از اولین باری که سینمو گرفت
چقدر حس خوبی بود 😭
اینقدر گشنش بود که سینمو ول نمی‌کرد ولی پرستار گفت کافیه
بازم لرز تو بدنم بود که این بار گفتم برام دستگاه آورد گذاشت بالا سرم ولی واقعا اینقدر سردم بود که هیچ جوره گرم نمیشدم 😩گفتم بخاطر اثر داروهاس
پسرمو بردن گفتن بعدا میایم دنبال توام
ولی دلم میخواست بگم نبرینش 😅
بعد بیست دقیقه نیم ساعت هم اومدن دنبال خودم
وقتی بردنم بخش یهو شوهرم اومد بالا سرم باخنده گفت پسرمونو دیدی😍پرستار ترسید بیچاره 🤣
گفتم آره شبیه خودت بود 😐🤣
خلاصه بردنم تو اتاق خودمم همه دورم بودن همش میگفتم پس چرا هامین رو نمیارن نکنه چیزی شده
که یهو پرستار اومد تو گفت بفرمایید اینم گل پسرت 😍
واییییی من همش در تلاش بودم ببینمش
نوبت به شیر دادن رسید
خیلی مرحله سختی بود چون اطرافیانت بلد نیستن خوب بگیرنش که سینتو بخوره توام دراز کش افتادی رو تخت
پرستار گفت یکم بدوش بریز تو قاشق بده بهش
خلاصه اونقدر شیر نداشتم مجبور شدم بعد چند ساعت بهش شیر خشک بدم 😢
مامان جوجه🐣🩷 مامان جوجه🐣🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم
مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۲ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
خلاصه رفتیم که بریم رو تخت زایمان و من که دراز کشیدم دکتر بخش هم اومد و بهم گفتن که هر وقت حس زور داشتم زور بدم و تنفس هم انجام بدم
و من بعد از سه تا زور محکم دیگه داشتم میمردم که برش پرینه انجام دادن برام و بعد برش هم یدونه زور محکم دادم و دخترم بدنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم همینکه بچه در اومد کل دردای من رفت و دیگه هیچ دردی نداشتم بعد از اونم جفت رو در آوردن که اونم اصلا درد نداشت بعد از بریدن بندناف دخترمو گذاشتن رو سینه ام همون لحظه شروع کرد شیر خوردن بعد اونم بردن لباساشو بپوشون و بخیه منم شروع شد کل پروسه بخیه هم نیم ساعت اینا کشید زیاد هم درد نداشت یه سوزش ریزی داشت کل زایمان من چهارساعت طول کشید ساعت ده صبح آمپول تزریق شد ساعت یک و نیم رفتم رو تخت زایمان و ساعت دو ظهر دخترم بدنیا اومد و زندگی من سرشار از عشق شد اون لحظه که آدم بچه اشو میبینه کل درداش یادش میره
اگه بخوام از زایمان طبیعی بگم من خیلی راضی ام که رفتم طبیعی و همون روز یه ساعت بعد زایمان من سرپا بودم و چون موقعیت زندگیم یجوری شد مجبور شدم خودم پاشم کارامو انجام بدم برام خیلی خوب شد اینم از تجربه من🥲❤️
مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 روزهای ابتدایی تولد
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۴ ماهگی
#پارت_پنجم_تجریه_زایمان_سزلرین
چند تا پرستار اومدن برام سرم وصل کردن و گفتم دردم داره شروع میشه برام مسکن زدن و شیاف گذاشتن
دردش عین روز اول پریودی بود تیر میکشید زیر دلم
قابل تحمل بود واقعا
من آدم نازک نارنجی هم هستم 😂
آخر شب اومدن گفتن مایعات زیاد بخور و باید راه بری
من اتاق خصوصی داشتم همسرمم پیشم بود
کمکم کرد از رو تخت بلند شدم
کل وزنمو انداخته بودم روش پامو می‌کشیدم رو زمین و خون پرشده بود تو دمپایی ها 🤕
گفت برو دوش رو باز کن قشنگ خودت رو بشور و لباس بخش رو کن تنت و بیا راه برو
همین کارارو کردم بعد شستن خودم خودم رفتم تنها تو بخش دور زدم یکم
احساس کردم هرچقدر بیشتر راه میرم دردم کمتر میشه
خلاصه اومدم رو تخت و دراز کشیدم
ساعت دو پسرم بیدار شد و گشنش بود نشستم تو جامو شیرش دادم
واقعا بخیه هام درد نمی‌کرد خیلی راحت بودم
فرداش هم ساعت ۱ظهر مرخصم کردن
ببخشید اگه زیاد شد دوست داشتم کامل توضیح بدم که الکی از سزارین نترسید من ده بارم برگردم عقب سزارین رو انتخاب میکنم 😉😍
روز چهارم هم خودم بلند شدم کارای خودمو میکردم
از روز شیشم هم به پهلو راست و چپ قشنگ دراز می‌کشیدم
فقط تنها چیزی که اذیتم کرد زردی بچم بود
بعدش هم نافشو ننداخته تا الان
روز هفتم هم ختنه ش کردم
از دیشب یه چشمش هم عفونت می‌کنه همش 😢😢
بچم خیلی سختی کشیده تا الان
شنبه قرارع ببرمش دکتر
نافش اصلا خشک نشده از داخل 😭
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۸
۴۰ هفته ۵ روز زایمان کردم
بچم ۳۵۰۰ وزنش بود
ناخن هاشم بلند بود چون تا آخرین هفته مونده بود
یه شب بیمارستان خوابیدم بعدش مرخص شدیم
الان که به زایمانم فکر میکنم میبینم با اون همه دردی که کشیدم ارزشش رو داشت که زایمان طبیعی رو تجربه کردم حتی اگه یه زمانی زایمان بعدیم سزارین باشه بازم پشیمون نیستم که زایمان طبیعی رو تجربه کردم وقتی بچمو دیدم بدن داغشو حس کردم خیلی خوب بود یه حسیه نمیشه توصیف کرد 🥹
درد طبیعی همون لحظه که بچه بیاد درد تموم میشه ولی سزارین بهوش که میای شکمت ۷ لایه پاره شده ولی بازم هر دو تا زایمان بخیه ها درد دارن
تخت کناریم سزارین کرده بود سه تا سرم بهش وصل بود که یکیش پمپ درد بود هر چند ساعتم هی میومدن براش شیاف مسکن میزدن
منم درد داشتم ولی فقط روز اول شیاف میذاشتم بعدش دردم آنچنانی نبود فقط بخیه هام حس میکردم که سفت بودن که خودشون یکی یکی افتادن
خداروشکر میکنم که زایمانم یه خاطره خوب شد برام
زایمان چه سزارین باشه چه طبیعی هر دوتاش درد و عوارض داره و دست خودمونه کدوم راه رو بریم
و البته بدن با بدن هم فرق می‌کنه بعضیا فقط یه نوع زایمان براشون راحته
مامان حࡐ‌رߊ‌ܩߊ‌ܘ🌛 مامان حࡐ‌رߊ‌ܩߊ‌ܘ🌛 ۱ ماهگی
پارت ۲....
گفتم بهشون توروخدا تا بی حس ام ماساژ رحمی بدید گفت باشه ماساژ داد که هیچی نفهمیدم بردنم بخش خانوادم جلو در دیدم خیلی حس خوبی بود جابجا کردن رو تخت یه کم سخت بود که چون بی حس بودم بهتر بود زایمان قبلی بیهوشی بود خیلی سخت گذشت این قسمت جابجایی دیگه دراز کشیدم اوردن بچه گذاشتن رو سینم شیر خورد یه کم دیگه کم کم داشت اثر بی حسی میرفت منم پاهامو تکون تکون میدادم گفت هم دردت کمتر میشه هم باعث میشه لخته نشه خون دوبار دیگه ام اومد فشار داد شکممو که سخت ترین قسمتش همین بود ولی خب همون لحظه اس دردش من سعی کردم اصلا حرف نزنم و دور و اطرافمو نگاه نکنم که خداروشکر سردرد اینا نگرفتم ساعت ۴ صبح دوتا چایی نبات زدم بر بدن و یه کمپوت گلابی خوردم و بلند شدم راه برم سختیش فقط تا جایی بود که از رو تخت بلند بشم بشینم وقتی نشستم دیگه بقیش آسونتر بود رفتم سرویس پایین تنمو با کمک خواهذم شستم لباس بیمارستان پوشیدم و دیگه راحت شدم انگار نصف دردا تموم شد سبک شدم شیافامم هرموقع میدیدم یه کم درد دارم خودم میزاشتم سریع واقعا تجربه بی نظیری بود مخصوصا اونحایی که صدای گریه بچه اومد این لحظه نابو برای همه میخوام ان شاالله😍🫀
اینم بگم که از روز دهمم تنهام و خودم به همه کارام میرسم سخت نگیرید به این فکرکنید که قراره مادر بشید و همه امید یه نوزاد به شماس پس قوی باشید💪💪

اگر سوالی پاشتید جواب میدم 😎😘
مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۵...

پسرم با اینکه تازه دنیا اومده بود ولی آنقدر با تعجب به اطراف نگاه میکرد چشماش رو میچرخوند تمام پرستار ها و پرسنل که رد میشدن چشمشون میوفتاد به بچم بازیش میدادن😂 مامانم و همسرم تو قسمت بلوک زایمان از صبح نشسته بودن وقتی منو بچم رو آوردن از پیش اونا رد شدم باهم رفتیم سمت اتاقم جا به جام کردن و رفتن کمک پرستار برام شیاف گذاشت و پد برام گذاشت ولی خب من هنوز حس نداشتم مامانم که پیشم بود حواسش به بچم بود من یکم استراحت کردم همسرم هم اومد پیشمون تو اتاق ناهار خوردن ولی من چیزی نخوردم تا چهار پنج ساعت زیر سرم بالش نزاشتم زیاد گردنم رو تکون ندادم و زیاد صحبت نکردم مامانم بچمو میزاشت روی سینم تا یکم شیر بخوره یا سینم رو فشار میداد تا بیاد دهن بچم هنوز پنج ساعت نشده بود یه ساعت مونده بود تایم ملاقات یکم خودم رو بلند کردم احساس کردم بی حسی که از کمرم زدن کتفم رو درد داد برای همین فهیمدم زوده هنوز سریع جا به جا شدم دوباره تا سردرد نگیرم تا تایم ملاقات دیگه خودم رو بلند کردم و خداروشکر چون چند ساعت اول رعایت کردم مشکل سردرد یا شونه درد نداشتم دیگه خانواده همسرم دایی خودم داداشم بابام همه اومدن ملاقات و رفتن منم عادی بودم دردی که بگم خیلی زیاد بود یا اذیت میکرد نداشتم هروقت حس درد میومد سراغم پمپ درد رو میزدم ولی احساس کردم اگه پمپ هم نبود می‌تونستم تحمل کنم چون درد زیادی نداشتم و واقعاً با شیاف قابل تحمل بود ولی خب من محض احتیاط گرفته بودم دکترم هم گفته بود بهم که نیازم نمیشه و با شیاف دردش کنترله ولی گرفتم من تأثیر داشت ولی احساس کردم تاثیر شیاف خیلی بیشتره...