مادر شوهرم که عمه ام هم میشد فوت کرده و پدر شوهرم می خواد زن بگیره. شوهر خواهر شوهرم معتاده و زندانه. خواهر شوهرم وقتی خونمه بچه هاشکه میترکونن خونه رو هیچ مثلا دیشب تو خواب رو فرش جیش کرده بود فقط زد کنار دشک رو همین خودم صبح بامد شدم با شامگو فرش کشیدم رو فرش رو وقتی وعده غذایی هست خودم میپذم اماده میکنم میشورم خشک میکنم یه تعرف میزنه که بزار بشوذم منم میگم تموم شد میره میشینه. هر جایی تا حالا رفتیم همش جلو میشینه یه جور که من بشینم شوهرم باهام دعواذمیکنه که خواهرم حالش بد میشه حالت تهوع میگبره پشت بشینه. من تا 40 روز چیزی نگفتم الان عادت کرده نه تعارف میزنه نه چیزی میشینه جلو. امشب که مامانم زنگ زد بریم خونش مادر بزرگ و عمه ها اینجان گفتم خواهر شوهرم اینجاست.. بهد یکی از عمه هام زنگ رد به خواهر شوهرم گفت بیاین اونم گفت باشه و با شوهرم اومدبم و به جاریم زنگ رد که میای بریم اونم گفت اره و با ماشین ما رفتیم جلو نشست باز.

عزیزم خیلی بده این وضعیت قطعا سرد میشین
رک به خواهرشوهرت بگو ازتون بکشه بیرون
اگه شوهرتم مشکلی داره یه دعوای حسابی راه بنداز تموم کنن این مسخره بازیو

من باشم تو اون ماشین نمیشینم میگم اول خواهرت برسون بعد منو حتی برادرم ک از من بزرگتر عقب میشینه شوهرم روز زیاد اول گفت ب همه زنم باید جفت دستم بشینه ک چرخ ماشینم بچرخه

بهش محل نزار ک بره با همسرت هم صحبت کن

چرا نمیره خونه باباش؟

فک کنم باید زندگیتو جمع کنی
و‌حسابی این شوهر و خواهر شوهرت ادب کنی
مثل اینکه غم از دست دادن مادر دیوانشون کرده

با پدرشوهرت تو ی ساختمونی

خواهرشوهرت چن سالشه

تو خونه من به شوهرم گفتم میمونم خونه ماماتم کار دارم کرح گفت من حوصله ندارم فردا بیام دنبالت بر میگیدیم با هم ولی اینجا بودیم مانانم نمی زاشت برگزدیم خونه شوهرم نگاه به خواهر شوهرم کرد که چیکار کنیم اونم گفت بمونیم دیگه شوهرم گفت باشه فردا پس باید بیام دنبالتون. الا مامانم رخت خواب پهن کرده برای منو شوهرم تو اتاق جای یه نفر ویگخ هم بود شوهرم خواهزس صدا کرد کحایی من به تمسخر گفدم بیا گیش حسین بخواب خوده شخواهز شوهرم گفت ت باید پیش حسین بخوابی ولی دیدم جاشو با گسرش اورد کنار شوهرم منم اصلا باهاش چشم تو چشم نشدم تشک مو برداشتم انداختم تو حال پیس مامانم یه بار شوهرم صدا کرد گفتم ماهلین با گسر خواهر شوهرم نمیتومه یه جا بخوابه بازیگوشی میکنن و اومدم توحال و داشتم دخترم میبردم دستشویی میگفتن میخندیدن. خیلی حرصم گرفته یعنی کاری داسته باشه شوهرم من باید انجام بدم و رابطه پای منه هیچ حس نزدیکی به هم نداریم. خسته شدم.

به شوهرت بگو عزیزم من دوست دارم وقتی بیرون میریم من جلوی ماشین بشینم پیش خودت

تازه زایمان کرده