۲ پاسخ

پسر منم دقیقا همینه 🥲

پسر منم همین بود .باز پسرمن هنوزم دست به خاک و زمین نمیزنه، اما یک مدت همش می‌بردم خونه دوستم و خونه خواه شوهرم که چندتا دختر دارن ، دخترا خیلی زرنگن و اکثرا پسرها از دختربچه های که یکم ازشون بزرگترن ،حرف شنوی دارن ،میبردم اونجا غرق بازی میشدن وسط بازی خوراکی و غذا و میوه میدادم ، از بقیه تقلید میکرد و میخورد تا عادت کرده . قبلاً کیک یکم بدستش میچسبید زود نق میزد و کبک مینداخت ،اما چند وقت همش بردمش عادت کرده.خبلی بهتر شده. البته هنوز غذاهای که با نون باید لقمه کرد رو خودم بهش میدم چون یاد نگرفته اما برا بقیه راحت شدم. طی روز بهش میوه و خوراکی بده تا عادت کنه، من اکثرا زودتر به پسرم غذاش میدم و برا خودم و شوهرم یکم دیرتر غذا میخوریم ،بهش پیله نمیکنم که غذات تموم کن یا الان بیا بخور. راحت بگیر ،غریزه بچت راهنماییش می‌کنه . من قبلاً خیلی برا غذای پسرم حرص میخوردم. اما از وقتی بهش سخت نمی‌گیرم ،دیدم خودش ناخودآگاه به اندازه میخوره، به پسرت اعتماد کن

سوال های مرتبط

مامان آرشا و آیهان مامان آرشا و آیهان ۵ سالگی
خانما پسرم صبحانه نمیخوره تو مهد
تو خونه کلا کم میخوره و روزایی ک میره مهد نمیخوره همه چی هم امتحان کردم از پنکیک شکل دار یا انواع ساندویچ ولی نمیخوره درعوض وقتی واسش اجیل و ابمیوه یا حتی بسکویت کوچیک و تیکه شده بذارم میخوره
مربیشون میگه ارشا تنها بچه ای ک سرسفره نمیشینه خلاصه ازش پرسیدم گفت حالم بهم میخوره ارشا یجور اختلال وسواسی داره و از همه چی ایراد میگیره حتی از غذا له شذه داداشش و هیچوقت دوست نداره غذاخوردن داداشش چون کثیف کاری میکنه رو ببینه و اگه غذایی رو از دهنش بریزه بالافاصله ارشا بالا میاره
حتی از پاهامونم ایراد میگیره و میگه سرسقره نباید مشخص باشن غذاهایی ک میخوره خییییییلی محدوده و سبزیجات و لبنیات و حبوبات و بادمجون و بامیه و انواع سالاد و ترشی و کشمش و….همه حذفه بیشتر وقتا غذاش جداس
به مدفوعشم حساسه و خودشو نگه میداره و وقتی یکم میبینه زود بینیش رو میگیره و میگه حالم داره بد میشه
خواستم بدونم کسی هست ک همچین مشکلی داشته باشه و رفع بشه؟
باید بره کاردرمان؟
مامان مهتا خانم مامان مهتا خانم ۵ سالگی
مامانا حال روحیم خیلی خرابه بااینکه دخترم به شدت اذیت می‌کنه توخوذدن خوابیدن حتی به لحظه براخودش بازی نمیکنه دایم چسبیده به من یاباباش برا بازی و بیرون اصلا بدون من جایی نمی‌مونه حتی با باباش وحتی یه دقیقه وقت بزاخودم ندارم شوهرم خسته شده میگه بفرست مهد باید بره پیش یک میگه اونجا بازی می‌کنه خسته شدم دایم میگه بازی کنین اما من و دخترم تاحالا اصلا ازهمه جدانبودیم حتی برا یه روز چون کسی رو نداشتم دایم نوخونه بامن بود همه جا حالا می‌دونم مهتا بدون من مهد نمی‌مونه منم بدون اون تو خونه نمیتونم بمونم بااینکه به شدت خستم امافکراینکه از دو بعداز ظهر تاهفت نیست وبایدتوخونه بدون اون باشم نمیتونم تحمل کنم هیچ‌چیزی لذتی ندارن بدون اون نه ببرون نه خوردن تنهایی حتی به بستنی نمی‌دونم چه مرگمه به شوهرم میگم نمیتونم بفرستم مهد تحمل کنم دوتایی خسته ایم فقط ترخدا شعارندید سال دیگه بایدبغرستی اجباره خودم می‌دونم این حال لعنتی وچه کنم