وااااای گفتی
سخت ترینننن دوران زندگیم بوده سخت ترینش واقعا
منم تا هفته پیش، پیش مامانم بودم، به اصرار شوهرم که وفت بریم خونه خودمون برگشتم، خیلییی استرس داشتم
کولیک، رفلاکس، حساسیت به پروتیین گاوی داره، شیرخشکیه و سزارین شدم که یه مدته جای بخیه هامم درد میکنه مدام
اما الان بسیااااار خوشحالم که اومدم خونه خودم
حس بسیاااار بهتری دارم، که از پسش برمیام، شبها چندین ساعت گریه شدید و بی قراری میکنه،جاش عوض شده خواب درستی نداره
اما بازم خوشحالم که اومدم خونه خودم
پیشنهادم اینه که پا رو ترستون بزارید و روی پای خودتون وایسید، از پسش حتما برمیاید و حس بهتری به خودتون دارید
من هنوزم مامانم نباشه یه ترس بدی تو جونمه نمیدونم چیکار کنم شما چطوری اوکی شدی
من ک افسردگی گرفتم باوجود حضور دایمی مامانم و شوهرم.ولی خب خداروشکر با داروخوب شدم
من که باهاشون قطع رابطه کردم کلا
ازوقتی که زایمان کردم خداخیربده به شوهرم کمکم بود کمکی دیگه ایی نداشتم
واااااااااای دقیقا خود منه ، من هنوزم همینم مادرم عادت کرده بیاد ب پسرم سر بزنه روزایی ک نمیاد هی میگم خدا چیکار کنم خدا پسرم یه جور گریه نکنه ک نتونم ساکتش کنم
خدا مامانتو حفظ کنه
من مامانم کمکم نکرد با اینکه یه کوچه فاصله اشه و عملا تنهای تنها بودم
خودم بودم و شوهرم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.