مامان خونه صبح که از خواب پاشد انرژیش هزاااار بود😍
عجب جمعه ی خفنی💛
ناهار از دیشب آماده ست و فقط کافیه نیم ساعت بره تو فر🤤
فسقل گلی هنوز خوابه و صبحونه ش رو آماده کنم و دوتایی بشینیم بخوریم😋
خونه هم‌مرتب و تمیییزززز چون دیشب😇 اصلا بوی تمیزی میده این خونه😶‍🌫️😌
و اما بمب ساعتی خونه فعال شد🌋
صبحونه رو با هزار دلقک بازی🎭 خوردیم و ددر میخواست😐
گرررما😫 آماده شدم و رفتیم غان غان بازی دوووور محله...
برگشتیم، خسته بود ولی دلش راضی نبود بیایم تو بنابراین گفتیم میریم حیاط و توپ بازی میکنیم🤾
روی حیاط طی یه حرکت انتحاری تصمیم گرفت گلدون همسایه رو بشکنه😐
و بدین سان تا این لحظه مامان خانومی فِسسس شدن🦦🤕
از اون لحظه تا لحظه ی خواب ظهرش، یه ساعت هست که کلا قابل توصیف و بیان نیست و در کلمات نمیگنجه🦭

نتیجه: صبحا که بیدار میشین، با انرژی هزااار زیاد تصمیمات جدی نگیرین، همش به فنا میره و شما میمونین و ...🦦

تصویر
۴ پاسخ

عزیزممم فسقل خان و ببین😍🤣

مگه خونتون چطوره که تو حیاط گلدون همسایه س
چقد حیاط خوبه دخترمن دلش میگیره توکوچه هم اقام خوشش نمیاد
پارکی چیزی هم نزدیکمون نیست

خب دیگهچ خبرا خوش گذشت دیشب عزیرم خخخ همیشه ب شادی و خوشی گلم

حالا این انرژی هزارو از کجا اوردی؟😁

سوال های مرتبط

مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ سالگی
سلام به همتون
خواستم تجربه واکسن 18ماهگی مهدیار رو بگم
روز سه شنبه ساعت 11مهدیار و حاضر کردم بهش یکم ایبوپروفن دادم (به استامینوفن حساسیت داره) و رفتیم بهداشت از اول تا آخر که برگشتیم کلا گریه میکرد به خاطر این که از بهداشت می‌ترسه بعد اومدیم خونه باهاش کلی بازی کردیم تا پاهاش میگیره بعد خسته شد و خوابید بعد نیم ساعت از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه به خاطر پاش همون موقع بچه های خواهرم اومدن خونمون و چون خیلی بهشون وابسته شده خوشحال شد و درد پاشو یادش رفت همون‌طور که پاش لنگ میزد باهاشون می‌رقصید و بازی میکرد خلاصه کلی تحرک داشت تا شب که یکم بهونه گیری میکرد بعد جای آمپول و ایبوپروفن زدم ب بعد آروم شد و سر موقع هم بهش ایبوپروفن میدادم که تب نکنه یه کم سرش داغ میشد ولی با یه بار شستن صورت خوب میشد آخر شب هم که خوابید اما تا میخواست به طرف چپ علت بزنه پاش درد می‌گرفت م دوباره به طرف راست بر میگشت منم که تقریباً از ترس این که تب نکنه تا صبح بیدار بودم صبح هم که از خواب بیدار شد شروع کرد به راه رفتن و بازی کردن خودمم باهاش شریک میشدم تو بازی تا بهونه نگیره نزدیک ظهر هم با باباش بردیمش با ماشین دورش دادیم و اومدیم خونه همه چی خوب بود تا اینکه شب برق قطع شد مهدیار هم که بشدت از تاریکی متنفره و غر میزنه به خاطر همین نزدیکی خونمون مراسم شبیه خوانی بود رفتیم اونجا بعد با بچه ها کلی بازی و بدوبدو کرد تا خسته شدو خوابش برد تا الآنم که خوابه و خدارو شکر مشکلی ندارن
در کل مرحله سختی نبود واسه مهدیار امیدوارم واسه همه ی بچه ها آسون بگذره
۱۴۰۴/۵/۱۵
مامان هیراد 🩵 مامان هیراد 🩵 ۲ سالگی
مامانا روزاتون با بچه ها چطور میگذرونید؟
هیراد محض رضای خدا منو ۵ دقیقه ول نمیکنه
از صبح که بیدار میشه دستمو میگیره میکشه توپ بازی
بعدش میگه مامان اباب بازی
بعدش کتاب بخونیم
و ماشین بازی و......اووووو تا خود شب
یک ساعتم که میبرمش بیرون کل محله رو با پاهای کوچولوش باید بچرخه همه جارو نظاره کنه
اصلا نمیشه به حال خودش رهاش کرد فقط میگه با من بازی کنید
خانواده همسرم یا خودم وقتی میان یک دقیقه نمیتونن بشینن همه رو بلند میکنه میگه توپ بازی 😂
یعنی همه باید سرپا باشیم توپ بازی کنیم
نمیزاره دو دقیقه بشینیم ناهاری شامی چیزی بخوریم
فقط میگه بابایی پاشو
مامانی پاشو
اونروز رفتم خونه ی مامانم نزاشت بابام ناهار بخوره فقط میگفت بابای پاشو توپ
آخر بابام رفت دراز کشید خودشو زد به خواب 😂 تا هیراد ولش کرد
خودمم به هیچ کاریم نمیرسم واقعا،شدم پوست استخون
بچه های شماهم اینطورین یا خودشونم تنهایی بازی میکنن؟
همش میگم کاش هیراد یه خواهر بزرگ تر از خودش داشت همش با اون مشغول میشد
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱ سالگی
امروز صبح یه لحظه خودم رو مثل گروه‌ موسیقی تو کشتی تایتانیک تصور کردم
چه موقعیتی؟به سختی وسیله های کف خونه رو جمع کرده بودم.
داشتم جارو برقی میکشیدم تو کسری از ثانیه رز دقیقا جلوی پام کلی باز اسباب بازی ریخت.
همسرم از خواب بیدار شده بود روی مبل پادشاهیش دراز کشیده بود خستگی خوابیدنش بره با صدای بلند داشت چرت و پرت های اینستاگرام رو نگاه میکرد.
خودم هنوز گیج و منگ و...
تو اون لحظه غرق شدن کشتی تایتانیک و همچنان تلاش گروه نوازنده اومد خاطرم.
چه تلاشی دارم میکنم!
برای اینکه یکم شرایط عادی به نظر بیاد‌.
در حالیکه یک ساعت بعد هم دوباره اوضاع خونه همون روال قبله.
ولی چرا دروغ؟
از اینکه اینقدر شل میگیرم راحتم.
راضی ام‌
که دخترم سبد توپ رو میاره با ذوق میریزه کف خونه.
نگران داد من نیست.
که پذیرفتم توان بدن من هرروز تمیز کردن خونه نیست،
همین که یه کوچولوی نه ماهه تو این فضا مشغول کشف و زندگیه.
که بعداز شام با دستای کوچولوش میاد کمکم وسیله ها رو بذاریم تو کمد.
با خودم میگم دوسال و اندی این خونه مرتب بود، تمیز بود و همه چی برق میزد.
حالا سرسری تمیز شه.
عوضش میشینیم با حوصله با هم بازی میکنیم.
عوضش این بچه با تن سالم داره میریزه میپاشه‌ مگه از این بهتر هست؟
این روزها پسرفت هیجده ماهگی رو داریم، هر کار خطرناکی میکنه، قشقرق میکنه دائم.
چیزهایی عجیب غریب میخواد.
میریزه میپاشه. منم راستش از قبل شل تر گرفتم.
نمونه ش بعد ناهار امروزش.
در حالیکه دو ساعت قبل خونه رو جارو کرده بودم🤣