۸ پاسخ

شوهرم همه چیش خوبه ها ولی دروغگو و پنهون کاره💔و گند میزنه بعد گند زدن گندش بالا میاد راستشو میگ

زندگی و روزگار همش تو ی حال عوا نیستش که بالا و پاییین زیاد داره
یسری مشکلات هست بعد گذشت سالها پیش میاد بعد اینکه بچه اومد لچت چندسالش شد
هیچکس از ایندش خبر نداره که
ولی اگه از اول ناسازگارن بچه دار شدن اشتباه محضه

راستش منم خیلی دوست دارم یه سرکتابی چیزی بازکنم ...من وهمسرمم اصلا نمیتونیم یه روز اروم باشیم زود بینمون بحث میشه نمیدونم واقعا چه مرگمونه.ولی نمیدونم چجوری باید اینکارو انجام بدم🤔

مامان پناه جان خوبی
ایشالا خیلی زود زود مشکلتون حل بشه واقعا چقدر سخته اعتماد کردن و رکب خوردن
میدونی سوال بجایی بود واقعا
ما قبل رستا خانوم خیلی خوب بودیم با تموم بی عصابی های گاه گاه شوهرم و اختلاف ها ولی یجوری بودیم ک همه حسرت ما را می‌خوردند چون شوهرم تمام تلاشش را میکنه تا من در رفاه باشم تا رستا هم ب دنیا اومد اصلا یه آدم دیکه شد و تلاشش بیشتر و بیشتر شد ولی زمانی ک من درگیر افسردگی و خستگی بودم و هر روز تلاش میکردم بهتر باشم با تموم مسوولیت هام نزدیک ترین آدم خانواده مون وارو زندگیم شد و به هوای درد و دل کردن با شوهرم و حل کردن مشکلات زندگیشون، شوهر منا ک از خستگی رنج می‌برد و منم نمیتونستم مثل قبل بهش برسم را چندین ماه درگیر کرد البته شوهر من ن گفتن بلد نیست به شدت مهربونه و به شدت دلسوز هست رکب خورد منا فراموش کرده بود یه مدت و بحث و جنجال ما بیشتر می‌شد هی از هم فاصله گرفتیم .خداراشکر زود فهمیدم موندم پای زندگیم و قطعش کردم اون رابطه یه اصطلاح درد و دلی و شوخی را
ولی حال روحم خرابه خیلیییییییییییییی خرابم فقط روزا ب امید رستا زندکی میکردم نمیگم شوهرم را دوست ندارم ن الانم خیلیییییییییییییی دوستش دارم فقط داغونه اینم ک چرا بمن هیچی نگفت و گولش را خورد ولی تهش اینا بکم بعضی اتفاق ها افتادنش الکی نیست تجربه کسب میکنی ک ساده نباشی اون قدری ک آدما دستت را بخونن و راحت اعتماد نکنی دیکه و با هیچکی حتی نزدیک ترین کسای زندگیت درد و دل یا حتی حرفه‌ی ساده را هم با تامل و فکر بزنی زندگی بدجور غافلگیرت میکنه

هرکی زندگیش قرق میکنه بادیگری یکی میبینی دیر ازدواج میکنه و تا دیر نشده زود بچه هاشو میاره ک باهم بزرگ کنه یکی هم وقت داره الان یکی میاره میزاره اون بزرگ بشه بعدیو میاره خیلی ها هم بفکر تک فرزندی هستم من خودمو میگم مثلا منوشوهرم تو برنامه مون این بود ک دوتا بچه داشته باشیم وقتی ناخاسته حامله شدم دومی رو خاستم سقط کنم ولی مامانم ی چیزی گفت پشیمون شدم گفت چرا سقط کنی؟گفتم دخترم کوچیکه حداقل این بشه ۵ سالش یا ۶ سالش اونوقت یکی دیگه بیارم گفت خب سنت میرسه به ۴۰ سال و ریسک حاملگی میره بالا و ممکنه هزارتا مشکل پیش بیاد الان ک حاصر و اماده حامله ای باهم بزرگشون کن دیدم واقعا ازین لحاظ راست میگه .الان خیلی اذیتم شلوغ میکنن خونه رو به گند میکشن ولی خب باهم ک بازی میکنن خیلی دلگرم میشم هم بازی هم هستن پیش هم میخوابن باعث شده هیچکدومشون اونقدر ر من نچسبن البته کمکی هم دارم مادر شوهرم خواهرشوهرم کمک میکنن میان یکی از بچه هارو میبرن تا من حموم کنم یا جارو کنم .میخام بگم همه چیز رو از بُعد پولی نسنج سلامتی و هم بازی و ارامش روان ایناهم در نظر بگیر

عزیزم منم تاحالا این اتفاق برام افتاده دقیقا

میشه شما ه حاج خانم بدی بهمون

نمیدونم اعتقاد داری یا نه
ادم متوهمیم نیستم
ولی ما دو ماه پیش یه مهمون داشتیم بسیارررر آشنا
برامون ترشی آورد
و به بهونه لباس عوض کردن رفتن تو اتاق ما
درصورتیکه بهش گفتم لباستو تو اتاق دایان جون میتونی عوض کنی
گفت نه میرم اونطرف
وقتیم اومد دستش یه بطری اب معدنی بود گفت عه اینو چرا اوردم خالی کرد پای گلدونمون
از فردا اون مهمونی من چشم دیدن شوهرمو ندارم
جوونم براش درمیره ولی وقتی کنارهمیم دعوا میشه خیلییی بیخوددد
بخصوص میریم اتاق بخوابیم الکی بحثمون میشه
بحث ماهم نه صدای بلنده نه چیزی
دوتا جمله قهرر
صبح میخواد بره کلی بوسم میکنه
میرع سرکار پیام میده
ولی باز یهوووو دلم میخواد پاشم برم دادگاه طلاق بگیرم
بچم همیشه شاهد عشق و دوست داشتن من و شوهرم هست
فقط نمیدونم چرا یه مدته همه جا از بد بودن شوهرم میگم
درصورتیکه شوهرم حاضره گشنه بخوابه ولی منو بچم غنی باشیم از همه چی

سوال های مرتبط