سلام کیا بیدارن ؟
بچه ها یچیزی بگم ؟
سر بچه اولم همش مقایسه میکردم با حرفاشون عصابمو میریختن به هم یا درمورد رسیدگیامون قضاوت میکردم ونکاهای مغرورانه یسریا رومخم بود. از روزی که ب مامانم گفتم همش دل نگرونم می‌ره میگه وباز یکی که تا حالا فکر بچه دار شدن نبوده می‌ره بچه دار میشه بعد بچه من باز ممکنه مقایسه بشه دلم میخواست تا۶ماه مسی ندونه اینطوری اذیتم
نمی دونم اگه یکی سراینکه من حامله شدم تصمیم به حاملگی بگیره چیکارکنم ؟ بدم میاد از چشم وهم چشمیو خسودبازیاشوت بعدشم حرفهای بدی میزنم مثلا هرمی بچه خودشو نگه داره یا اینکه توجهارا به سمت خودشون جلب کنن
دعایی نیست بخونم نتونن کاری کنن تا حداقل بچه م ۶ماهش بشه؟🥺😥

چرا مقایسه کنی ؟
وا خب حامله بشن هرکسی اختیار خودشو.داره
بعدشم عزیزم اگ‌ دست از مقایسه و اینکه فقط بچه شما باید تک باشه و همه توجه ها به سمتش باشه دست برداری قطعا هم برای خودت هم برای بچت زندگی شیرین تری رقم‌میزنی

دقیقا جاری من
ده سال‌پیش ازدواج کرده یه دختر۹ ساله داره شوهرش اصلا فکر بچه نبود گفت همبن مبخام خودشم میگفت نه عمرا چندبار گفتن بعد تعیین جنسیت فهمید پسره به زور شوهرش برو دکتر با دارو این چیرا بچه پسر باردارشد چندماه تحت نظر بود برا اقدام بکسی نگفته بود
بهترین غذا دکتر بیمارستان خصوصی اصلا سنگ تموم گذاشت مثل جاروبرقی همه چیخورد
دنیا اومد یه مشکلی داشت صداش در اومد ک شوهرش نمیخواسته خودش بعد بچه من رفته تعیین جنسیت ک پسربشه
مادرشوهرم‌همش غر میزد پسرم چقدر خرج کرده برای پسربشه معلوم‌نیس چرا بچه مشگل داره

الان اون ۳ماهشه ببینیش بچه من ازش ریز جثته تره شبرمادرخشک باهم میخوره مامانشم همه چی میخوره ک تپل بشه هی اینا مقایسه میکنن رو اعصابمه چندین بارم گفتم

اصلا به اینا فکر نکن
من ۱۳ هفتمه زنمو خودم ۱۵ هفتشه
هرکسی جای خودشو داره
به جای اینا یاد بگیر رو خودت کار کن که قشنگ درست حسابی واسه یه بار هرکسی چیزی گفت محترمانه طرفو بشوری بندازی رو بند که دیگه چرت و پرت نگه

من که بهم برخورد از این حرفش .... خودمم نگران حرفا و مقایسه کردنا هستم ....اصلا تحمل یه سری حرفا درمورد بچه ندارم و آدمی هم نیستم سکوت کنم ولی سلیته هم نیستم که با هرحرفی داد و هوار کنم . یه جوابی میدم ک دیگه حد خودشونو بدونن . من تاالان سکوت کردم ولی برای بچه کوتاه بیا نیستم .دست خودم نیست

هی امان از خانواده ها .... من وقتی باردار شدم . از شانس من وقتی رفتیم شهرستان خونع مادرشوهرم اینا جاری و بچه های 7ساله پسر و دختر 3.5ساله اش بود .‌.. جاریم میگفت مادرشوهرم قبلا میگفت هرنوه ای بیاد هیچکی مثل محمدآیین نمیشه برام . پسر دوسته اینا .... این حرف رفت تو ذهنم و باعث شد یکم نگران باشم از اینده خودم . من وشوهرم عاشق دختریم ولی برا بچه اولی گفتیم خدا هرچی صلاح بدونه . دختر و پسر فرقی نداره . ولی من گفتم نکنه دختر باشه و حرفی بشنومم ازشون چون پسر دوستن بااینکه یدونه نوه دختر دارن ... الان جنسیت بچه ام مشخص شده و پسره .... همسرم بهشون خبر داد و میدونی مادرشوهرم چی گفت ؟؟؟؟ مبارکه نسل محمدنژاد رو زیاد میکنید 😐😐😐 حالا خوبه همسرم در جواب گفت نه بابا جنسیت مهم نی .‌سلامت باشه فقط .... من به همسرم گفتم حالا اگه دختر بود چی میخواست بگه یعنی ؟؟

من یه جاری دارم از من خیلی بزرگتره بعد بعد من اومده باهم خیلی خوب بودیم تا اینکه من حامله شدم کلا عوض شد یه مدت باهام حرف نمیزد بعد گفت تو باهام حرف نمیزدی از وقتی حامله شدی الانم وقتی جمع هستیم منتظره من یه چیزی بگم اشکال بگیره زود جواب بده 😑😑 کلا رو مخه

سلام
اصلا توجه نکن...
ب خدا بسپار... ذکر بگو...

اهمیت نده...من همه ی بچه هام با بچه های جاریم یا همسنن یا یک سال اونم بخاطر نیمه دومی تفاوت دارن ...هر وقت زایمان میکنم بعد میفهمم اونم سه چهار ماه حامله هست ...
تازه تو هر مدرسه بچه هامو میبرم اونم میاره ..
اصلا برام مهم نیست واهمیت نداره .....
چون اگر اهمیت بدم خودم و بچم اذیت میشن

عزیزم خواهر شوهر من ۱۱-۱۲ سال از من کوچیکتره و با اینکه مجرده به تمام کارای من حسودیش میشه. در این حد که اصلا با من خوب نبود و یکسال به شدت کار کرد که بتونه آیفون بخره. بعد از اون با من خوب شد😐 فهمیدم همه کاراش از سر حسادته

عزیزم من یه خواهر شوهر دارم اصلا نمیخواست بچه دار بشه اما چون از من بزرگ تر هستش از وقتیمن باردارم دیگه میخوان بچه دار بشن من همون هفت هفته ی اول با اینکه این موضوع رو میدونستم بدون هیچ ترسی گفتم بهش که باردارم میدونی جلوی حس حسادت خودم رو گرفتم تو هم انقد به این چیزا فکر نکن برن حامله بشن چه کم زیادی داره بیخیال

عزیزم ول کن این حرفا رو...مهم نباشه برات این چیزا..اینجوری خودت ت عذابی