من همیشه با پسرم میریم پارک نزدیک خونمون اما دیروز با همسرو‌ پسرم. رفتیم یه جای دورتر از خونمون تقریبا از شهر دوره ، بعد من پسرم رو بردم سرسره بازی کنه یدفع چندتا موتوری اومدن که همشون پشتشون بچه مدرسه ای سوار کرده بودن بچه‌ ها از مدرسه تعطیل شده بودن با دوست پسراشون اومده بودن پارک بعد هممممممه سن پایین دخترا کلا بچه بودن، بعد یه نیم ساعتی گذشت من بین سره سره ها بودم تنها بودم زیاد مشخص نبودم بعد موتوری ها هر کدوم پارک کردن یه طرف نشستن ، یدفع یکیشونو نکاه کردم دیدم رفتن تو بغل هم دختره سرش تو خشتک پسره بود پسره هم سر دختر رو محکم گرفته بود، بالا و پایین میکرد ، منم خو فقط نگاه کردم 😁تعجب کرده بودم بچه های سن پایین اینکارارو بکنن اونم تو روز روشن تو پارک ولی خب خلوت بود،، پیش خودم گفتم اینا از خانواده هاشون نمی‌ترسن مثلا نمیگن الان خونوادمون یا اشنامون مارو میبینن یا خونواده ها نمیگن بعد از مدرسه تا الان کجا بودی؟؟؟؟خلاصه بقیش و بگم تو کامنت می‌زارم

تصویر
۱۱ پاسخ

خیلی زیادشدن اینجوری کارمنم دیدم

🤣🤣😅🤣😅😅😅خاک توسرش خخخخ

وای یاخدا چ بدددد

یاد ی خاطره افتادم از مدرسه ک تعطیل میشدیم، تاکسی ها جلو درب بودن سوار میشدیم ک بریم روستا ،یبار گفتن تاکسی ها نیومدن باید بریم اون یکی خیابون منم رفتم وقتی سوار شدم بابام هم اونجا بود ،رسیدیم خونه خدا شاهده ،۴،۵تا کمربند نوش جان کردم ک چرا از درب مدرسه پیاده اومدم ی خیابون دیگه حالا هی میگم تاکسی ها نمیان گوش نمیداد،بعدش هم مامانم قهر کرده بود بام

به کجا چنین شتابان واقعا اصلا حیا دیگه معنی نداره

بعد گذشت و یدفع سر دختره بالا اومد دوباره پسره گرفتس بغل رو پاش نشوند همش بوسش میکرد ، دید فایده نداره😁منم خو هیچکس نمی‌دید شوهرمم تو ماشین داشت با همکارش صحبت می‌کرد ، یدفع دختره رو دراز کرد خوابید روش لب ازش گرفت یعنی فککنم تا یه روب رو دختره بود فقط لباشو خورد خلاصه یکم مالوندنش و دختره مقنعش رو پوشید کیفیش رو انداخت شونش سوار شدن رفتن ،،، مثلا الان می‌ره خونه به خونوادش میگه کلاس جبرانی داشتم 🤦‍♀️ آخه اینا دیگه درس خون میشن اون دختر الان فکرو ذکرش اون کاراس،بعد اونا رفتن دیدم یه اکیپ دیگه اینور نشستن یه عالمه پسر با دوتا دختر مدرسه ای جلوشون مشروب شروع کرده بودن مشروب خوردن دیگه تاریک شد من رفتم ولی اونا باز بودن آخه چطور خونوادشون کار ندارن ، من نیم ساعت دیر می‌رسیدم خونه تمام آشنا و فامیل و همسایه و معلما میفهمیدن از بس مامانم میگفت دیر رسیده نمی‌دونم کجاست ،

من جاشون خجالت کشیدم😐😂
میرفتی جلو میگفتی خوش میگذره؟خونه خالی بدم خدمتتون؟

اه خاک واقعا

خدایا بچه هامون رو از این‌دوره آخر زمان حفظ کن

چه دنیایی شده چقد جرئت داشتن تو پارک همچین کاری بکنن

خاااک😅

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۲ سالگی
سلام خانوما میگم هرکی هرچی میدونه راجب این مشکل من بهم بگه ناراحت نمیشم
من تازگیا یعنی یکسالی میشه که خیلیا رو شبیه هم میبینم مثلا دوتا بازیگر متفاوت رو فک‌میکنم یه نفر بعد بقیه بهم میخندن میگن اینا اصلا شبیه هم نیستن چه برسه یه نفر باشن بعد توضیح میدن با تمسخر که این فلانیه این فلانیع
بعد دیروز تو یه مهمونی بودم به یکی گفتم اینا خواهر دوقلو هستن انگاری شیبو از وسط نصف کنی گفت اصلا اینا باهم فامیل نیستن چه برسه خواهر دوقلو کلی هم خندید بهم
بعد امروز رفته بودیم پارک با خواهرم بچمو برده بودم از این پارک های سرپوشیده یه دفعه من گفتم یا خدا آبجی این دختره که اون طرف بود داشت بازی میکرد الان قبل ما نشسته تو استخر توپ گفت آبجی یعنی نیک ساعته تو متوجه نشدی اینا دو تا خواهر دوقلو هستن گفتم آبجی اینا خیلی شبیه بهم هستن از کجا بدونم گفت خواهر خودتو مسخره کردی اینا زمین تا آسمون فرق دارن
من چه دکتری باید برم چرا اینجوری شدم خودمم میترسم ولی رو نمیکنم