۱۰ پاسخ

من همین ی ساعت پیش تا تونستم داد زدم سر دخترم بهش فحشم دادم تازه الان که خابیده دارم گریه می‌کنم
واقعا بعضی روزا تحملم تموم میشه
تک و تنها دارم بزرگش می‌کنم به قول شما انگار اونم از من بدش اومده 🥲

منم همینجوریم عزیزم... ولی از بعد اینکه پسرم دنیا اومد... قبلشم دخترم فضولی میکردا ولی تحمل میکردم از وقتی پسرم دنیا اومد دخترم فضولتر شده هرچیم میخام باهاش مدارا کنم و اروم باشم ب حرفم گوش نمیده و خیلی خرابی میکنه و خیلی داداششو میزنه منم عصبی میشم گاهی یکی میزنم تو دستاش یا پشت کمرش... بعدم پشیمون میشم ولی اصلا هرچی باهاش حرف میزنم انگار ن انگار باز کار خودشو میکنه... هر روز سرم میخاد بترکه از بس باهاش سروکله میزنم و بهم گوش نمیده

منم همینجور شدم جدیدا 😔

طبیعیه اینا،همه مادرا از این اعصاب خوردیا براشون پیش میاد،خودتو ناراحت نکن مامان جان

عزیز دلم درکت میکنم
منم مثل شمام
بخاطر درمان نشدن افسردگی بعد زایمانه
و اینکه آستانه تحمل ماهم حدی داره
یروزایی ماحوصله خودمونم نداریم انقدر طبیعی که بخوایم خودمومو تخلیه کنیم ولی خب باید راه درستو پیدا کنیم بخاطر خودمون و بچمون کنترل خشم و تراپی رو جدی بگیریم

منم از صبح تا شب با دخترم تنهام یهو بد عصبی میشم منم وقتی دخترم میخوابه میگم چجوری دلم اومد داد بزن اونجوری یا یدونه بزنمش

دختر منم امروز انقدرررر بهونه های الکی گرفت و جیغ زد و گریه کرد که به هیچی راضی نمیشد
منم گذاشتمش رو تخت تو اتاق ، گفتم هرموقع گریه هات تموم شد بیاااا🙄
بعدش اومد انقدر عذاب وجدان داشتم
ولی واقعا روانیم کرد

😬😁دندوناش مثل دخترمن عاشقشم شبیه خرگوشن

دخترا که اذیت ندارن ،مادمیریم مهد چنان دخترا با ادب ساکت میان میرن پسرا هم انگار بادکنک هستن که بادشون خالی شده

گاهی بچه رو بزار پیش کسی
اعصابت آرومتر میشه
من سه روز، روزی 2 ساعت گذاشتم خونه ی عمه ش
به طرز عجیبی کل هفته هم من هم دخترم کاملا آروم بودیم.
من وقت عصبانیتم میرم اتاق و گاهی دستام از شدت عصبانیت میلرزه

سوال های مرتبط

مامان نیل مامان نیل ۳ سالگی
تاپیک مامانایی که از خودشون راضی هستن رو دیدم افسردگی گرفتم😂🥲
من کل وقتم برای دخترمه ولی واقعا راضی نیستم از خودم دخترمم از من راضی نیست😁
مثلا میبرمش پارک بازی میکنم و کلی بیرون وقت میگذرونیم بعد برگشتنی چنان با جیغ و داد و قشقرق برش میگردونم که کلا حس خوبی برام نمیمونه
داروهاشو از اول نمیخورد و بعدش انقدر گریه میکرد و تف میکرد که پشیمون میشدم حتی مریض شدنی من نمیتونم بهش شربت بدم هرجورشم امتحان کردم الان فقط زینکشو میخوره اونم تو لیوان با رشوه و جایزه
علاقه خاصی به تمیز کردن خونه و غذا پختن اینا دارم ولی اجازه نمیده همش غر میزنه و گریه میکنه یا میره سراغ کاری که میدونه ناراحت میشم مثلا کمدو خالی میکنه زمین
وقتایی که هفته ای یکی دو ساعت با باباش بره بیرون میتونم به خونه برسم و تا میاد یکم استراحت کنم ولی اکثر وقتا بیحوصله و عصبی ام
کلی اسباب بازی و کتاب خریدم تا باهاش وقت بگذرونم و تا جایی که علاقه نشون بده بازی میکنم ولی حوصلش سر بره به بازی راضی نشه یسره میگه بریم بیرون و میرم تو گوشی خودمو مشغول میکنم و تنها تفریحم همین شده