میخوام تجربه سزارینم رو بنویسم دوست داشتین بخونین🩷
دکترم بخاطر شرایطم بهم گفته بود هفته ای ی بار ان اس تی بدم روزای اخر
اولین بار ک ان اس تی دادم زیاد جالب نبود دوبار سونوی بیوفیزیکال انجام دادم اولی خوب نبود زیاد ولی دومی اوکی بود
دکتر گفت یه روز در میون ان اس تی انجام بدم تا ۲۲ ام که روز زایمانم باشه
پنجشنبه روز ان اس تیم نبود ولی دکترم اصرار کرد ک برم ان اس تی انجام بدم بیمارستان نیمه شعبان
صبح روزی ک بلند شدم برم دست و پاهام خیلی ورم داشت نسبت به روز قبل! با این حال تک و تنها پاشدم رفتم بیمارستان
وقتی ک رفتم اونجا انجام دادم ان اس تی زیاد چنگی به دل نمیزد فشارمم شده بود ۱۳!
سریع ازم ازمایش گرفتن که نشون داد دفع پروتئین هم دارم!
زایشگاه سریع زنگ زد به دکتر و دکترم به فاصله پنج دقیقه خودشو رسوند انگار دم در بیمارستان بود😆 گفت باید بستری بشی تا یه ساعت دیگه زایمان کنی! منم این وسط قشنگ هنگ بودم استرس داشتم میمردم حس میکردم روی زمین راه نمیرم از بس گیج و منگ بودم😅
ادامه تو تاپیک ها👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼

۹ پاسخ

خلاصه تا منتظر باشم همراهام و وسایلم و شوهرم برسن کلی دکتر باهام صحبت کرد و استرسم خیلی کمتر شد
منو بستری کردن و قبل اتاق عمل برام سوند گذاشتن که خیلی درد داشت و حس بدیم داشت عذابم بود انگاری🥲
منو بردن اتاق عمل و پرسنل اتاق عمل خیلییی تحویلم گرفتن خیلی خوب و خوش اخلاق بودن همش سعی میکردن از استرسم کم بشه حتی بهم اصرار کردن ک گوشیتو بده ازت فیلم و عکس بگیریم تو اتاق عمل🥹
سوزن اسپاینال هم درد نداشت واسم فقط یکمی ترسناک بود😅
موقعی ک دکتر شکمو باز کرد و بچه رو بیرون میکشید من همه رو حس میکردم و متوجه میشدم اما دردم نمیومد ولی اینقدر ترسیده بودم کلی داد میکشیدم
دکتر بیهوشی مدام میپرسید مگه درد داری؟😂
حدود نیم تا یه ساعت هم تو ریکاوری بودم بعدشم منو بردن بخش. پمپ درد ک داشتم دردام قابل تحمل بود
مرحله شیر دادن به بچه هم سخت بود منم بلد نبودم نینی هم نمیگرفت حسابی سینمو زخم میکرد😆🥲

اولین باری ک منو راه بردن سخت بود اما قابل تحمل بود بجای اینکه دردی داشته باشم بیشتر فشار زیادی بهم اومده بود انگار یه وزنه پنجاه کیلویی تو جا عملم بود ک نفسمو میکشید پایین به زور بالا میومد
همه چی اوکی بود تا زمانی ک مرخص شدم و به سمت خونه راهی شدم🥲 کل زایمان تا اون لحظه یه طرف این مرحله تا خونه رسیدن و از پله بالا رفتن یه طرف
با اینکه با سرعت ۲۰ تا میرفت کلی از درد داد میکشیدم. اولین باری هم تو خونه دستشویی رفتم رو قشنگ گریه کردم. با گزاشتن شیاف ولی بهتر شدم و دردام قابل تحمل بود
حالمم از روز سوم خیلی بهتر شد و با روزی یک الی دوتا دونه شیاف اوکی شدم
کارای بچمم از روز چهارم خودم انجام میدم
اگه سوالی چیزی بود در خدمتم☺️

وای من خداروشکررررررر خداروشکرررررر راحت ترین عمل و کم ترین درد رو داشتم ... سوند درد نداشت سوزن بی حسی رو که دو بار زد سری اول خطا رفت دومی اوکی بود هم اصلا حس نکردم ...فقط همیشه از محیط بیمارستان میترسیدم که اونم تا دکترم اومد استرس و ترسم کامل از بین رفت

نکنه اونی که دکتر مصباح استوری کرد کلی داد میکشید تو بودی ؟🤣😩 تازه براش نوشتم خانوم دکتر جرا داد میکشه بنده خدا میگه میترسه🥴😬

بیمارستان نیمه شعبان عالی من واقعا راضی بودم
خداروشکر عزیزم

میدونی چرا پرسنل اتاق عمل نیمه شعبان خوش اخلاق بودن چون همگی مرد بودن اگه دقت کرده باشی
دکتر بیهوشی خانم بود فقط
خدایی خیلی شوخی میکردن که استرس ادم کم شه
ولی برعکس پرسنل بخش که همه خانم بودن اصلا رسیدگی نمیکردن باید هی صدا میزدیم بعضیاشونم که خیلی بداخلاق بودن
یکی از مریضای اونجا گفته بود براش شیاف رو بذارن قیامت کرد پرستاره گفت مگه من باید بذارم؟
بیمارستان خصوصی توقع بیشتر ازینا میرفت ازش

مرسی گفتی گلم
حالا منم بعد از بیمارستان قراره برم خونه خودم🥲 دو ردیف پله هم داره یعنی اینقدر اذیت کننده اس؟

یه تجربه از من قبل مرخصی شدنتون بگین دوتا شیاف براتون بزارن دیگه تا خونه دردی حس نمیکنین،من خودم نمیدونستم خدماتی گفت میخوای دوتا شیاف بزارم راحت بشینی تو ماشین گفتم اره دوتا پشت هم گذاشت منم دیگه اوکی بودم

شکمتو فشار ندادن؟ درد نداشت؟

سوال های مرتبط

مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۵ ماهگی
زایمان(سزارین ) پارت دوم
بعدش زنگ زدن دکترم ساعت ۱۱شب بود که گفتن وضعیت مو ۳۷هفته بودم دکتر گفت بدین با خودش حرف بزنم با خود دکترم حرف زدم گفتم وضعیت مو که گفت دیگه نرو خونتون بمون بیمارستان بستری شو گفتم نمیخوام نزدیک بیمارستان فامیل زیاد داشتیم رفتیم خونه یکیشون دکتر گفته بود تا وقت نامه امم هر روز برم آن اس تی جمعه ۲۶اردیبهشت ساعت ۱۰از بیمارستان زنگ زدن که بیا آن اس تی گفتم صبحانه بخورم بیام یهو احساس کردم ازم نصف استکان آب ریخت رفتم سرویس دیدم یکم آب با ترشح بزرگ سفید با رگه های قهوه ای اومد نگران شدم زیاد رفتم بیرون به شوهرم و فامیلمون گفتم گفتن شاید کیسه آب باشه رفتیم بیمارستان سریع آن اس تی گرفت خوب نبود معاینه کرد همون یک سانت بودم تست آمینو شور گرفت مثبت شد و من از استرس مردم نامه رو گرفتن و پرستار اومد گفت کیسه آبت سوراخ شده و ۳۷هفته و ۱روز بودم گفت واسه هزینه مشکلی نداری و شاید بچه بره دستگاه گفت زیر ۳۷میره ولی ۴۰هفته هم داشتیم رفته گفتم نه واسه هزینه مشکلی ندارم سریع پرونده تشکیل دادن زنگ زدم مامانم گفتم بیا سریع می‌خوانن ببرن عمل بعدش گوشیم همراهم بود به شوهرم زنگ زدم پشت در بلوک زایمان بود گفتم می‌خوان ببرن عمل بعد دیدم خودشون صدا زدن شوهرمو که برو پرونده باز کن سریع
مامان رادین👼🏻🫀 مامان رادین👼🏻🫀 ۲ ماهگی
سلام خانما اومدم تجربه زایمانمو واستون بزارم😁
زایمان طبیعی ک ب سزارین ختم شد پارت ۱
من ۳۹ هفته و ۳ روز بودم خیلی انقباض داشتم و دستاه های ان اس تی انقباض های خیلی شدید رو نشون میدادن و معاینمم یک سانت بودم
متخصصی ک توی بیمارستان بود گفت سریع برو زایشگاه تا اونجا هم ازت ان اس تی بگیرن خلاصه رفتم و اونجا هم گرفتن و درد ها منظم و پشت سرهم بودن ولی میگفتن تا ۴۱ هفته وقت داری و الان زوده واست منم خیلی نگران شدم و ب فرداش با شوهرم و مامانم و خواهرشوهرم رفتیم بیمارستان امام علی ک ببینیم اونجا چی میگن دیگه رفتیم و اونجا هم طبق معمول ان اس تی و معاینه کردن و دیدن بله خیلی دردا شدید و پشت همه ولی هنوز یک سانت بودم دکتر خودش اومد معاینه کرد و گفت با این وضعینن ک یک سامتی بعید میدونم اینجا بستریت کنن برو بیمارستان کمالی اونجا سریع بستریت میکنن خواهر شوهرم گفت کاش یه سر اونجا هم بریم ببینیم اونا چی میگن رفتیم و وقتی واسشون توضیح دادم سریع کارای بستری رو واسم انجام دادن ساعت ۱۱ صبح بود ولی اینم بگم خیلی سوال جوابم گردن و انگار میخواستن اتم بشکافن😂
خلاصه رفتم اونجا فشارم و همه چیزارو چک کردن فرستادنم بخش زایمان
شانس منم اون روز تمام ماما ها بداخلاق و .. بودن گفتن ک باید خودمون هم معاینت کنیم ببینیم چندسانتی(اینو با عصبانیت گفت)منم گفتم باشه معاینه کنید اومدن معاینه کردن و گفتن یک سانتی تا شب احتمالا زایمان کنی منم خوشحال از اینکه قراره پسرمو بغل بگیرم اومدن سرم فشار بهم وصل کردن چند دیقه ای یه قطره میفتاد
مامان ܩߊ‌ܣـ🌙ـܠࡅ࡙ن🩷 مامان ܩߊ‌ܣـ🌙ـܠࡅ࡙ن🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۲:
خلاصه ورزش ها ادامه داشت و چندسری من میرفتم زایشگاه و دریغ از تغییر
نمیدونم دهانه رحمم یاری نمی‌کرد کلا یا اینکه ورزش هارو دیر شروع کردم اما هر سری که میرفتم زایشگاه میگفتن دهانه رحمم خیلی نرم شده و باز میشه ورزش کن پیاده روی کن که همه بی فایده بود ۴۰ هفته شدم و تاریخ زایمانم ۱۰ شهریور بود طبق انتی زایشگاه گفتن که فردای تاریخت بیا بستری شی البته بازم بستگی به دکتر شیفت داره ۱۱شهریور شد و من تا ۴ صبحش خوابم نمی‌برد از استرس چون ن از طبیعی خوشم میومد ن سزارین ولی خب باز میگفتم طبیعی بهتره همون روز ساعت ۶ صبح از درد بیدار شدم
( اینم بگم که من از یه هفته قبلش دردای کم پریودی داشتم با فاصله دو سه ساعت ) خلاصه بیدار شدم و فاصله دردام گاهی ۵ دقیقه گاهی ۱۰ دقیقه بود ولی دردام قابل تحمل بود
خونم پله میخوره پا شدم یه ییس دقیقه ای پله نوردی کردم و دوش آب داغ با اسکات رفتم و اردکی و یه نیم ساعتی هم تو خونه پیاده روی کردم که دردام بیشتر شه دردام همون بود فقط فاصله اش دیگه منظم ۵ دقیقه شد شوهرمم خواب بود با دردای من بیدار شد هر لحظه میگف بریم زایشگاه میگفتم ن هنوز زوده و ۱۲ من رفتم زایشگاه معاینه شدم ۲سانت بودم کیک رانی خوردم و ازم ان اس تی گرفتن که خوب نبود و بخاطر دردام و ان اس تی بستری شدم دکتر شیفت گفت که یبار دیگه ان اس تی بگیرن خوب نباشه میبرن اتاق عمل
سرم زدن بهم دوباره ان اس تی گرفتن که خداروشکر خوب بود دیگه بستری شده بودم دردام بیشتر شده بود...
مامان ارغوان مامان ارغوان ۶ ماهگی
مامان دلوین جونم مامان دلوین جونم ۵ ماهگی
خوب میخوام تجربه زایمانم رو بعد از چند روز بزارم
داستان از روزی شروع شد، که من رفتم برای خودم ماما خصوصی بگیرم، وفتی برای بستن قرار داد ماما رفتم، ماما ازم یه صدای قلب بچه شنید که گفت برای محض اطمینان برو یه ان اس تی بده، منم چون دکترم بر حسب سونو بهم تاریخ داده بود 14 اردیبهشت و من 6 اردیبهشت برای ماما رفتم ،گفتم کووو تا تاریخ زایمانم هنوز 9 روز مونده ،حتما دستگاهش خراب بوده که موقعه خدافظی ماما گفت تاریخ زایمان بر حسب ان تی که میگیرن برای تو رو چندم زدن منم گفتم فک کنم 10 هم چون دقیق یادم نبود ،ماما گفت خوب خوبه برو ،تا اینکه رسیدم خونه تاریخ زایمان رو نگاه کردم زده بود 7 اردیبهشت ،دست و پاهام یخ کرده بود و شب قبل زایمان هم با همسرم بحث کرده بود،کمر درد و استخون درد شدید داشتم رفتم زیر دوش اب گرم و کلی گریه کردم و ورزش کردم،صبح که شد به شوهرم گفتم نمیخواد بری سرکار بیا بریم من ان اس تی برای بچه بدم و بیایم،دیگه خلاصه با شوهرم رفتیم بیمارستان 17 شهریور و نوار قلب دادم و ماما بیمارستان گفت خوبه برو خونه،داشتم برمیگشتم که از بیمارستان به شوهرم زنگ زدن که نگران نشید ولی سریع برگردید دکتر شیف نگاه کرد نوار رو گفت خودش برای محض اطمینان میخواد نوار قلب بگیره و بگید خانومتون اب زیاد بخوره،منم همون موقعه استرس شدید گرفتم که چی شده...😭
مامان سید کوچولو مامان سید کوچولو ۶ ماهگی
تجربه زایمان
قسمت ۲
دکتر همه چی رو بررسی کردن
چون یه کوچولو حرکاتش اونروز تغیر کرده بود گفتن همین امشب برو یه سونو بده بعدم برو بیمارستان ان اس تی بده
اگه شرایط خوب بود که هیچی برو خونه حواست به حرکاتاش باشه تا دو شنبه ،سه شنبه وقت داری همون تاریخ زایمانم
اگه نه که برو بیمارستان بستری شو
بعد ازشون معاینه تحریکی خواستم
گفتن من خیلی دلم نیست بعدم تو مطب انجام نمیدم چون الان تو مرحله حساس هستی یه وقت کیسه آب پاره بشه خطرناکه تو بیمارستان برو بهشون میگم برات انجام بدن
دیگه من رفتم سونو که همه چی عالی بود
از سونو که اومدن همسرم گفتن به دلم نیست بریم ثامن چون هم پاستور رو قبلا تجربه کردم راضی بودم ثامن معلوم نبود چجوری بازم باشه همم دکترم خیلی دلشون به اونجاست که وااااااقعا این تصمیم خیییلی خیر بود وگرنه بچم شاید تو بیمارستان بدنیا نمیومد یا خانم دکتر نمیرسید بالای سرم
خلاصه رفتم بیمارستان پاستور برای ان اس تی
که ان اس تی خوب بود و همه چی گل و بلبل😂❤️
با خانم دکتر هم زنگ زدن به ماما گفتن معاینه تحریکی هم برام انجام بده
که بنده خدا گفت این معاینه تحریکی نسبت به معاینه قبلی یکم اذیت میشی طبیعیِ عزیزم
و ۲ سانتی که قبل باز بودم باز بود
و گفت اینطوری من میبینم
احتمالا ۲_۳ روز دیگه زایمانته
دیگه ما رفتیم سمت خونه
مامان پناه🍒 مامان پناه🍒 ۴ ماهگی
تا ساعت 7 شب سعی کردیم منو همسرم به چیز های خوب فکر کنیم به اینکه یه روزی صدای خنده های دخترمون پناه بپیچه تو خونه ای که 10 ساله منتظر همچنین لحظه ای.
برای اینکه فکرای خوب بیاد تو ذهنم به دختر همسایه گفتم برام موهامو بافت آرایش کردم تیپ زدم واسه لحظه دیدن دختر نازم
ساعت 6 و نیم بود که به همراه ساک خودم و پناه راهی بیمارستان شدیم تو راه کلی عکس و فیلم گرفتیم قبلش هم با خواهرم هماهنگ کردم که بیاد بیمارستان چون حس میکردم بخاطر دردی که دارم امشب بستری بشم.وقتی رسیدم بیمارستان و رفتن تو بخش زایشگاه با شنیدن صدای جیغ و با حسین و یا ابوالفضل گفتن یک مادری که داشت بچشو به دنیا میاورد و من فقط صداشو میشنیدم مو به تنم سیخ شد رفتم داخل اتاق ان اس تی یه خانومی رو تخت بود با دیدن من شروع کرد به گلایه که وای زایمان چیه خدایا غلط کردم دیگه من حامله نمیشم.منتظر شدم تا دکترم اومد منو دید اونجا هم یک بار ان اس تی گرفتن دوباره دکترم گفت این درست نیست هم اینکه انقباض داری هم اینکه ضربان قلب بچت خیلی بالاست برو بیرون یه هوایی بخور بیا تا دوباره ازت ان اس تی بگیریم استرس هم نداشته باش.اومدم بیرون از زایشگاه با دیدن خواهرم و شوهرش و دخترش زدم زیر گریه به هق هق افتاده بودم شوهرم هرچی ازم میپرسید نمیتونستم درست جواب بدم....
مامان Yasn,Ayhn,Shahn مامان Yasn,Ayhn,Shahn ۶ ماهگی
#زایمان طبیعی دوقلو
#پارت پنجم
تا اونجایی واستون تعریف کردم که رفتم بخش زایمان واسه ان اس تی مجدد
وارد بخش زایمان که شدم؛رفتم رو یه تختی دراز کشیدم و منتظر شدم بیان واسم ان اس تی انجام بدن
که یهو کمکی بخش صدام کرد و گفت بیا خانم دکترمون میخواد قبل از ان اس تی معاینه ت کنه
رفتم اتاق کناری و خانم دکتر با یه دستگاهی میخواست صدای قلب جنین ها رو بشنوه که فقط صدای قلب یکیشونو شنید و بعدشم معاینه م کرد که یهو در حین معاینه کیسه آبم پاره شد....ساعت طرفای ۲۱:۱۵ بود که کیسه آبم پاره شد...منم ازینکه فقط صدای قلب یکی از تودلیامو شنیده بود اشک میریختم و حالم خیلی بد بود...
سریع به دکتر خودم اطلاع دادن و دکترم از اتاق عمل اومد بالا سرم و بهم گفت نگران نباش،صبح سونوی بچه هات خوب بوده،بذار خودم صدای قلبشونو بشنوم که خدا رو شکر صدای قلب دوتاشونو شنید و خیالم راحت شد و بعدم بهم گفت از الان که کیسه آبت پاره شده تا ۱۲ ساعت وقت داری که طبیعی زایمان کنی وگرنه که باید سزارین بشی...
منم ازونجایی که مطمئن بودم بعد از زایمان کمکی ای ندارم و خودم باید از عهده ی تو دلیام و کاراشون بربیام؛تمام عزممو جزم کردم که زایمانم طبیعی بشه...و تو دلم فقط از خدا کمک میخواستم که هوامو داشته باشه تا بتونم طبیعی زایمان کنم
تو این فکرها بودم که یه مامای خیلی مهربون اومد بالا سرم و آنژیوکتمو چک کرد و گفت این که خرابه و مجدد خودش واسم آنژیوکت زد و سرم بهم وصل کرد و در حین دریافت سرم هم ان اس تی ازم گرفت...
و من همچنان درد نداشتم.....
ادامه در تاپیک بعدی...