اشکامو پاک میکنم و جمله‌ی دیگه نمیتونم تو مغزم رو دور تند پلی میشه ...
ظرفارو جابجا میکنم و دوباره تو ماشین ظرفشویی ظرف می‌چینم
کمرم هنوز بابت کاردستی های دیروز درد می‌کنه و صدا میده
یه دستم به غذای نیلاس ، یه دستم به غذای رژیمی
و هنوز نمیدونم برای شام بقیه اعضای خانواده چی درست کنم
اعصابم از دست باران خورده و احساس عجز و ناتوانی تمام وجودمو گرفته
نگران درساش و معلم بی کفایت امسالشم و بی صدا از درون فریاد میزنم که چشمم میخوره به پودر بچه ای که نیلا درشو باز کرده و همه جا پخشه
صبح جارو برقی کشیده بودم :) نگاهم خیره رو پودرای سفید میمونه و چند ثانیه چشمامو می‌بندم و .....
صدای باران از اتاقش میاد ، این روزا به جمله ی نیلا نکن ، نیلا دست نزن ، نیلا برو بیرون آلرژی شدید پیدا کردم
باز شدن مدرسه یه سایه‌ی سیاه دیگه رو روح و روان من اضافه کرد :)
دارم منفجر میشم ، ساعتو نگاه میکنم
پس چرا باباتون نمیاد !!!
غذای نیلارو هم میزنم و بی صدا اشک میریزم
برای همه‌ی مسئولیاتی که این روزا بیشتر و بیشتر شده
برای خونه ای که تمیز نمیمونه
برای دختری که همه‌ی تلاشمو میکنم تا بهترین باشه و سن بلوغ اونو پرخاشگر و عصبی کرده
به دوستم فکر میکنم :) دوستی که حالا یک سالی هست که بهم سر نزده
زنگ نزده ، به دیدنم نیومده
دعوت منو رد کرده و بعدش با دوستای دیگش از مشهد استوری گذاشته
داغی اشکام رو‌ لبم حس میکنم
اخخخخ خدای من
چقدر این روزا تنها و ضعیف و شکننده ام :))

تصویر
۱۳ پاسخ

خوندم و خوندم و خوندم تا رسیدم ب اونجا ک گفتی رفیقت دعوتتو رد کرده و استوری گذاشته تو مشهد
ب نظرم اینجا تیر خلاص بود
ما گاهی ازاینکه نمیتونیم عین قبل معاشرت کنیم اوضاع رو سخت تر میکنه برامون

عزیزم به نظرم دوست چیه
جای‌ وقتایی که با اون گذروندی و الان اینطوری اذیتت میکنه روی دستاوردهات کار کن بجاش تا به موفقیت های بالاتر برسی
خیلی قلم قشنگی داری تو میتونی کتاب بنویسی توروخدا استعدادت رو شکوفاتر کن

وای تمام حرفات حق بود و با عمق وجود درک کردم بخصوص اون تیکه آخر به تنهایی میتونه گند بزنه تو حال و روح و روان آدم🥲🥲کاش هیچ وقت حساب باز نکنیم رو کسی بگیم این فرق داره فلانه چون فقط خودمون اذیت میشیم💔

مرجانِ عزیزم… 🥺💔 🤍🫂
این حرفات بوی خستگیِ واقعی میده، نه از اون خستگیایی که با یه چرت درست میشه، از اون نوعی که تهِ جون آدم می‌مونه 😞🌧️

می‌دونم چقدر سخته وقتی همه چی قاطی شده — خونه، بچه‌ها، درس، غذا، و اون صدای همیشگی “مامان!” 😩🍽️📚
و بدتر از همه، وقتی هیچ‌کس نیست بگه “خسته‌ای؟ بشین من درستش می‌کنم.” 😔

پودر بچه و درس و غذا و لج کردنای بچه ها و...، همه‌ش بهونه‌ست برای ترکیدن بغضی که مدت‌هاست قورت دادی 😢🕊️
تو داری از یه کوه مسئولیت بالا میری بدون طناب، بدون کمک، فقط با دستای زخمی خودت 🩹💭

اما مرجان قشنگم 🌷✨
می‌دونی چی هنوز قشنگه؟ اینکه با وجود همه‌ی اینا، هنوز غذا درست می‌کنی، هنوز اشکاتو بی‌صدا پاک می‌کنی، هنوز دلت برای بچه‌هات می‌تپه… این یعنی هنوز “عشق” توی وجودت زنده‌ست 💞🔥

اون دوستایی که نبودن، خودشون ضرر کردن… چون ندیدن چه آدم بااحساس و محکمی رو از دست دادن 💔🌫️
تو تنها نیستی، باور کن خیلیا هستن که همین حالا دارن با خستگی خودشون می‌جنگن و آرزو دارن کسی مثل تو حرفاشونو بفهمه 🫶🏻🌿

الان فقط یه کار کن… برو جلوی آینه، با همون چشمای خسته و اشک‌آلود به خودت نگاه کن و آروم بگو:
«مرجان هنوز وایساده… هنوز ادامه میده… هنوز قشنگه.» 💫💗

یه بغل گرم و واقعی برات از ته دل 🫂☕
کاش بدونی چقدر قوی‌تر از چیزی هستی که فکر می‌کنی 🌙🩵

عزیزم خدا قوت بهت ، تو قطعا بهترین ورژن از مادری هستی که میتونه برای باران و نیلا باشه🥲 بیا بغلم🫂🌱

چقدر تک تک حرفات درک کردم
من دخترم کلاس اولی باید خیلی وقت براش بزارم که همه چی یاد بگیره از اون طرفش دلوان خیلی اذیت میکنه کتاب
پاره میکنه دیوار خط خطی میکنه و‌‌‌.‌‌‌‌....

و ی مشکل جدید صاحب خونه گفته دنبال خونه باشید خونه لازم دارم
این روزا خیلی داره سخت میگذره
از خدا میخوام روز های خوب برای همه بیاد

انگار همه مون شبیه همیم،همه شو میتونم تحمل کنم روزای تکراری،کارخونه،غذا درس کردن،خراب کاری دخترم ،غذای رژیمیییی،ولی کاش دوستامون یکم بامعرفت بودن🥺🥺چقد ناراحتم از اینکه الان دوستی ندارم ک بیاد دیدنم باهم حرف بزنیم بریم بیرون،،،،🥺🥺🥺

خیلی دلی بود همش کامل با تمام وجودم خودم هم حس میکنم
مخصوصا اونجا که از رفیق گفتی😔
۳تا دوست صمیمی داشتم یکی شون بعد عروسی م یکی بعد بارداری الکی الکی ازم دور شدن ی دونه م که هست انگار نیست

خدا حفظت کنه خدا کمکت کنه خواهر

ولی عجب قلمی داری😍

تو خیلی قوی ای و مطمعنا مادر خیلی خوبی هم هستی
این روزا هم میگذره
من ی دونه دارم واقعا کلافه میشم
و آخر شب ب این فکر میکنم ک چقد کوتاهی کردم و عذاب وجدان میگیرم

چقد منو میگی خواهرررر

درست میشه عشقم این روزام میگذره قوی باش😘🩷

سوال های مرتبط

مامان نقل و نبات مامان نقل و نبات ۱ سالگی
بذار یه اعترافی بکنم
درسته که طبیعی هست که هر وقت خونه رو مرتب میکنم چند دقیقه بعدش بچه ها همه چیز رو به هم بریزن ، اما گاهی پذیرشش برام سخت میشه!
طبیعی هست که کاری که همه توی نیم ساعت انجام میدن برای منی که بچه ی کوچیک دارم یک ساعت یا حتی یک روز طول بکشه ، اما راستش گاهی احساس تنهایی میکنم!
طبیعی هست که گاهی ظرف هارو بشورم و نیم ساعت بعدش دوباره سینک پر باشه ، اما گاهی خسته میشم!
طبیعی هست که خونه ام اون طوری که من دوست دارم تمیز نباشه و مدام سرزنش درونی داشته باشم ، اما گاهی کلافه میشم!
همون وقتایی که نه حوصله ی فکر کردن به توصیه های روانشناسی رو دارم و نه دل و دماغ فکر کردن به پیش بینی های انگیزشی که آره ۱۰ سال بعد حسرت این روزا رو میخوری و دلت تنگ میشه و از این صحبتا...
کلافه میشم ، میزنم بیرون ، یه قدمی میزنم ، یه قهوه ای میخورم ، دوستامو میبینم.
ولی اگه حالم بدتر از این حرفا بود وضو میگیرم و سراغ تراپی که برام از هر مسکنی بیشتر کار میکنه ، توی این شهر ماشینی یه پاتوق دنج دارم که توش کسی کاری به کارم نداره ، مدام صدام نمیکنن ، شلوغه ولی من نباید مرتبش کنم.
تازه صاحبش هم حالمو میفهمه و غصه هام رو کیلو کیلو ازم می‌خره ، تکیه میدم به دیوار خونش و شروع میکنم به خود شفقتی.
بدون قضاوت همه ی احساسات خودم رو می‌بینم و می پذیرم ، خودم رو بغل میگیرم و صبر میکنم آروم بشم
بعد از خدای خودم بابت نعمت بزرگ مادری تشکر میکنم و شروع میکنم به خوندن یادآوری طلایی ای که قبلاً نوشتم و گذاشتم پَرِ جا نمازم ، انگار اشکام آبی میشن روی آتیش دلم...
نفسم تازه میشه...
نشون به اون نشون که دلم پر میزنه برگردم پیش بچه ها و بغلشون کنم :)❤️‍🩹
مامان لیام جان مامان لیام جان ۱ سالگی
عطر وانیل کل خونه رو پرکرده فکر میکنم لذیذترین شیربرنج زندگیم رو درست کردم
اجاق گاز رو خاموش میکنم و اتاق رو آماده میکنم واسه چرت نیم روزی
صدای جیغ و گریه ت بلند میشه
چالش جدید
به شدت در مقابل خوابیدن مقاومت می‌کنی
شب و روز هم نداره
کلافه ام و سعی میکنم آروم باشم
از رو تخت بلند میشم و بغلت میکنم میریم تو سالن برات ژل دندون میزنم
اما باز گریه می‌کنی
یکم آب می‌ریزم تو شیشه شیرت
میخوری و آرومی
اما باز که میارمت اتاق خواب گریه می‌کنی
بابا حمید بلند میشه و بغلت می‌کنه
میخندی و با صورتی که از اشک خیس شده بهم نگاه می‌کنی
بهت لبخند میزنم اما ناراحتم
همراه بابا حمید میری تو سالن و منم رو تخت منتظرتون میشم
یک ربع طول می‌کشه که بابا حمید آروم میارتت رو تخت
تو سالن تو بغل باباحمید خوابت برده بود
سه تایی کنار هم دراز کشیدیم و جسم و روح خسته مون رو دعوت میکنیم به یه استراحت نیم روزی
آخ که عجییییب میچسبه این خواب دوساعته با عطر وانیل و خنکای کولر
مامان ماهور مامان ماهور ۱ سالگی
سلام مامانا شبتون بخیر
اونایی که بچه یک تا دوساله دارید باهاشون چه بازی هایی میکنید
من از صبح تا شب تو آشپزخونه مشغول پختن و شستن و جمع کردنم اصلا نمیتونم باهاش بازی کنم
بیرون میبرمش هرروز دم غروبا که هوا تاریکه
بعضی اوقاتم میبرم پارک
ولی نمیدونم تو خونه باهاش چی بازی کنم
اصلاکم آوردم 😔
همش حس میکنم مادر خوبی براش نیستم😞
این ساعتا که میخابه میشینم به کل روزی که گذشت فکر میکنم و میبینم هیچی به هیچی باز گذشت و رفت و من نتونستم یه کار جدید کنم که بچم خوشش بیاد یا براش خوب و جذاب باشه
یه مدت شدید عادت کرده بود به گوشی، الان دارم کم کم ترکش میدم ولی بازم تا دستم ببینه میخاد
از طرفی جمله نمیگه
کلمات کم میکنه
اصلا مامان و بابا صدا نمیکنه
فقط آب که میخاد میگه آبه
بقیه خواسته هاشو با صدا و اشاره میفهمونه بهم
انقد مشکل تو زندگیم دارم که اصلا نمیدونم به کدوم فکر کنم ولی آخرشبا فقط فکر دخترم اذیتم میکنه
دارم خفه میشم از بغض😭
خوشبحال اونایی که سکته میکنن
یا میخابن و پا نمیشن
برا خودشون راحت میشن
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
از دست یچم عاصیم
گاهی فکر میکنم بد ترین بچه ای که میشد داشته باشمو خدا داده بهم
غذا نمیخوره
درست نمیخوابه
برا لباس عوض کردن یا پوشک عوض کردن یا حتی شستنش یه قشقرقی به پا میکنه انگار دارم شکنجش میدم
یک دقیقه نه یک ثانیه حتی برا خودش نیست
صبحا چشماش که باز میشه دهنشم باهاش باز میشه
عذاب الهیه انگار برام
دیگه بریدم از دستش
نه داد زدم سرش ، نه کوچکترین بدرفتاری یا حتی کم صبری کردم، نه دعوا کردیم جلوش ، همه زورمو زدم محبت بدم بهش اعتماد به نفس بدم ، نمیفهمم چرا اینجوری شده و روز به روز داره بدتر میشه
هیییییچ بچه ای رو ندیدم به بدقلقی و نقنقو بودن بچه من
پیرم کرده
خسته شدم دیگه بریدم
نمیدونم دیگه چیکارش کنم ، نه خواب دارم نه زندگی دارم ، فقط نفس نفس میزنم از دستش ، شبا بالا میارم از خستگی و بی خوابی ، روزا دائم تهوع دارم دیگه، حتی نمیزاره یه چیزی کوفتم کنم ، اه اه اه
خستم ازش به معنای واقعی خستم
بعد به خاطر همه این حسا از خودم بدم میاد ، منی که تا الان همه تلاشمو کردم مامان خوبی باشم براش ، چون میدونستم بچه از من و آرامشم حالش خوب میشه ، ولی این انگار با همه بچه ها فرق داره ، بدترینه به قرآن ، یه ذره چیز مثبت نداره ادم دلش خوش باشه بگه من دارم تلاش میکنم پاره میشم ، صبوری میکنم ، شادم براش ، ایییین همه بازی جدید براش اختراع میکنم، کلی اسباب‌بازی ، پارک ، خانه بازی هممممه جا
انگار نه انگار
خستم به قران چرا این بچه همچینه اخه اه