۱۴ پاسخ

خدا رو شکر چیزی نشده

خداروشکر ک بخیر گذشت

آخی خدا حفظش کنه

خداروشکر که حالش خوبه و مشکلی نبوده

دختر منم امشب دوتا سویا کرده بود داخل بینیش سکته کردم از ترس
آخرم خواهرم درآورد عطسه کرد یکی دیگه هم افتاد بیرون

دیگه نفتالین نخر خیلی خطرناکه بجاش اسپری خوشبو کننده رختخواب بخر تاید وایتکس این چیزا هم من تو کابینت بالا میذارم خیلی میترسم بوگیر حموم دستشویی هم از ترسم دیگه نخریدم به خیر گذشته خداروشکر دخترت سالمه

نفتالین چرا تو اتاق هست به چه دردی میخوره !؟

خدارو هزار ، هزار مرتبه شکر که بچت چیزیش نشده

الاهییییی
خیلی سخته بچه داری انگار خداذخودش حواسش هس ب کوچولوها مخصوص

واییی با تاپیکت من استرس گرفتم خداروشکر بخیر گذشته خداحفظش کنه کوچولو خانومو

اخییی خدایا شکرت خیلی مراقب باش بچه ها در حال کشفن همش یه چیز میخورن یا بلایی سرخودشون میارن خدای نکرده🥺

اون اتاق کلید کن کلیدش بزار جای بلند

الهی خداروشکر که هیچی نبوده یه صدقه رد کن

اخی عزیزم خداروشکر که هیچی نبوده خداروشکر ک پسرت دیده

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱ سالگی
سلام مامانا🤚 امروز یکی از تلخ ترین و پر استرس ترین روزهای مادر بودنم بود😢
نویان خیلی شیطون شده همش میره بالای مبلا بعدم میره رو دسته هاشون ..من همیشه حواسم هست که نیفته امروز نفهمیدم کی رفت نشست رو دستهای مبل یهو از پشت افتاد روی سنگ🥺وای الان که میگم حالم خراب میشه صدای سرش حتی اومد..من بچه سریع برداشتم بچم بدجور گریه میکرد و ترسیده بودم خودمم با نویان گریه میکردم و ترس تمام جونم و گرفته بود یه ربعی طول کشید تا آروم شد نشوندمش جلوی تلویزیون بود دیدم ساکت شده بچه تو شک بود تایم خوابشم بود دیدم بچم دراز کشید چشماش رمق نداشت در صورتی که مواقع عادی حتما من باید میخوابوندمش به کسر ثانیه خوابش برد و من بیدارش کردم صورتشو شستم گریه میکردم میگفتم فقط تو رو خدا نخواب بیدار بمون بچم داشت تو بغلم بی حال میشد میخواست بخوابه که با هزار سختی بیدار نگهش داشتم باهاش توپ بازی کردم جارو برقی کشیدم خونه رو که سرگرم شه و بیاد دنبالن بردمش حموم هوشیار بود و دیگه اون حال و نداشت که نزدیک ساعت ۳ و نیم شیر خواست بهش دادم و خودش خوابش برد و یکساعت بعدش با صدای تلفن ببدار شد و باز رو پام خوابوندمش نزدیک ۳ ساعت خوابید در صورتی که همیشه ۱ ساعت و نیم میخوابید اما خب چکش میکردم همش.......۷ بیدار شد یکم چرخید و بعد شامشو دادم کلی بازی کرد و شیطونی تا ۱۲،شب دوبار شیر خورد دو بار شام ....بعدم خوابوندم روپام ...
هنوز استرس دارم کسی نبود پیشم شوهرمم پدرش بیمارستان بود پیش باباش بود و من تنهایی مردم زیر بار این حجم از اضطراب...خوابم نبرده تا الان از این اتفاق....به نظرتون بخیر گذشته؟تو رو خدا یک لحظه هم از بچه هاتون چشم برندارین که اتفاق اصلا خبر نمیکنه