۲۲ پاسخ

انشالله که قشنگم شرایط شما هم به زودی عالی میشه و هیچ وقت اشک از چشمای قشنگت نریزه انشالله اگه اشکی میریزه از شادی و ذوق زیاد باشه ، هممون شرایط کم و زیاد تو زندگی تجربه کردیم ، انشالله روزی بشه که انقدر خدا بهتون بده که دیگه هیچ وقت تجربه نکنی عزیزم ❤️🙏🏻

خب تا حالا همچین موقعیتی پیش نیومده ولی کلا یه روزایی بوده که مثلا بیمه ماشین تموم شده همون روز پول نداشتیم بیمه کنیم ولی خب نمیذارم خانوادم بفهمن ، کلا من اصلا دوست ندارم اگه یه روز دستمون خالی بشه خانوادم بفهمن شاید شوهرم بگه ولی من نمیگم ، به شوهرمم میگم نگو اگه مشکلی باشه ، ولی خب خانوادم یه چیزایی مثل میوه و سبزیجات زیاد بخرن هم به من هم به داداشم میدن ، شوهر منم و داداشمم اگه میوه ای زیاد بخرن میدن خانوادم ، مثلا مامانم طبقه پایینه ما بالا ، شوهرم نون بگیره به اونا میده ، بابام بگیره به ما میده ، شوهرم مثلا صندوق انگور یا هرچی بگیره اول میبره پایین میده مامانم اینا اینجوری هستیم باهم

عزیزم🥺🥺🥺 چقدر کیف کردم با این تاپیکت خدا حفظشون کنه باباها مثل کوهن تا هستن ادم هیچ دردیو حس نمیکنه خدا برات نگهش داره بابای منم تا بود من خونوادم هیچ مشکلی نداشتیم

الهی شکر پدرومادر منم همینن تا کم وزیادی باشه سریع یا کمک میکنن یا در توانشون باشه کم نمیذارن😍😘

پدر نعمت خداحفظش کنه برات گلم💙🙂

خداروشکر که پشتتن عزیزم قدرشونو بدون .
منکه انگاری یه اضافی بودم تو خونشون که دیگه نیستم .

خداحفظش کنه
بله در حد توانشون همیشه کمک بودن

خدا حفظشون کنه قدرشون و بدون من پدرم فوت کرده. مامانمم اخلاقش یه جوریه یه تومن ازش بگیری همه خبردار میشن آبروی آدم و می‌بره چندباری امتحانش کردم الان دیگه تو خونه حاضرم سختی بکشم ولی به مامانم رو نزنم یه هزاری بهم کمک کنه

خدا حفظشون کنه...چه پدر مادر خوبی!
من تا الان از موقع ازدواجم همش خودم برا خودم کادو میخرم میگم خونواده م دادن؛
حتی برا سیسمونی پسرمم چیزی نخریدن خودم پول و طلا نشون شوهرم دادم گفتم خونواده م خریدن!!

خدا حفظشون کنه امیدوارم شوهرت آدم قدرشناسی باشه

من پدرم فوت کرده الانم 5 روزه دخترم بیمارستان بستری شده فقط خواهرم اومده ملاقات 😔

منی ک بابام تا یک لقمه دهنمون گذاشت جیگرمون درآورد خون ب جیگرمون کرد تاپیکت رو دیدم اشکم دراومد با گریه برات نوشتم

ولی شیر زن باش دخترت بزرگ شد حتما این لطف پدرت رو به گوشش برسون تا بدونه چه پدربزرگی داشته

خدا حفظ کنه برات همچین پدری زو
سایه اش از سرت کم نشه

خدا حفظشون کنه سایشون بالاسرت باشن❤️
خداروشکر توکلت ب خدا باشه
خداروشکر همسرت ادم خوبیه بعضی از مردا خیلی بدشون میاد از خانواده زنشون کمک بگیرن یا موادغذایی بیاد خونش

عزیزم خدا برات نگهشون داره ایشالا همیشه سایشون بالا سرت باشه. شاید اگه بابای منم بود همینجوری پشتمون بود💔من پدر ندارم مامانمم وضع مالیش بده. خودمونم انچنان دستمون پر نیست ولی سعی میکنم هر از گاهی یچیزایی ب مامانم برسونم.

خوب خداروشکر عزیزم که پشتتن و هواتو دارن.واز بابتی خداروشکرکن که دست شون به دهنشون میرسه و میتونن کمکتون کنن

سلام خدا حفظشون کنه براتون نه اصلا قدرشو نو بدون برعکس خانوده من منو سر افکنده میکنن جلو شوهرم 💔

خدا نگهشون داره تنشون سلامت باشه دست به خاک میزنن طلا بشه عزیزم قدرشون بدون پدر مادر منم اینجورین

اخی خداحفظ شون کنه

سایشون همیشه مستدام باشه عزیزم آره واقعا مامان وبابای منم اینجورین هرچی برای خودشون بخرن برای ماهم میخرن برای بچه هام همیشه لباس میخره

خدا پدر مادرتپن رو حفظ کنه

اره شوهر من بدهیایی داره چک میکشه مثلا ششصد هفتصد م تا ز بابام میزنم میگه الان میزنم برات و برعکسشم خیلیی اتفاق میوفته هرچی بابام میخاد بخره شوهرم میره چک میده براش و تو طول سال خرج باغشو میده بابامم موقع محصول هم پولمونو میده هم طلا میخره برامن من کل سیسمونیو شوهرم خرید ی سال بعدش مامانم نا پول دادن اوایل شوهرم دستش خالی بود میگرف حالا بابام ماشین و زمین خرید بابام دستش خالیه شوهرم پول میده بهش

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
خب بزارید از امروزم بگم براتون
ساعت ۴ صبح تب کرد ، سریع استامینوفن دادم ، تا ساعت ۶ آب بازی اینا کرد تا تبش اومد پایین ، ۶ خوابید تا ۷ یهو وحشتناک داغ شد که باز بروفن دادم ، بعد خوابش برد تا ساعت ۱۰ دوباره خیلیییی داغ شد، شیاف زدم براش اثر نکرد همینطور میرفت بالا. ساعت ۱۲ بروفن دادم باز رفت بالا ۳۹/۵ رو رد کرد ، ۱۲:۳۰ رسوندیم درمونگاه که دوباره دو سی سی دیگه بروفن دادن و سریع سرم زدن براش ، بعد اومدیم خونه مامانم اینا به امید اینکه بابام کمکم نگه داره چون تنها کسیه که بچم خیلی دوسش داره و به همه ترجیحش میده که نبود ، بچمم چسبیده بود به من دائم شیر میخورد و گریه میکرد ، تبش قطع شده بود خدارو شکر ، آنتی‌بیوتیک داد دکتر بهش و گفت اگه باز تب اینجوری کرد باید سریع آزمایش بده ، خب حالا شب شد به امید اینکه میرم خونه یکم استراحت میکنم شوهرمم هست باز بچه با اون راحته رفتیم خونه ، که دیدم مادرشوهرم اینا کلی مهمون دارن که شب میمونن، و خب با یه عالمه بچه و سر صدا ( تو یه ساختمونیم و خیلی صدا میره میاد )
هیچی برگشتیم خونه مامانم اینا ، که مامانم اینام جایی رفتن بعد رفتن من چون نمیدونستن که برمیگردم ، الان تنها نشستم اینجا ، بچه رو پامه دارم دایم تکون میدم
و داغونم ، چرا داغونم؟ چون خودمم مریضم و حالم بده، و وسط مریضیم بچمم مریض شده ، خیلی وقته نخوابیدم درست ، تهوع دارم ، سر درد ، ضعف و سر گیجه
مامان آرین مامان آرین ۱ سالگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱ سالگی
اول شوهرم پریود مغزی شد ، یک هفته الکی باهام دعوا میکرد غر میزد تو اون حین بچمم اسهال بود و بهونه گیر ، بعد خودم پریود شدم به بهونه پریود سه روز رفتم خونه بابام ، بعد این ویروسه رو گرفتم پدرم دراومد از بدن دردش ، رفتم سرم اینا زدم ، سه روز کامل تو خونه با ماسک بودم بچمو بوس نمیکردم و اینا که نگیره ، ولی گرفت ، یهو تب کرد ، تب شدید که با هیچی پایین نیومد ، مجبور شدیم ببریم بیمارستان ، سرم زدن تا اومد پایین ، بعد آنتی‌بیوتیک داد دکتر بهش که بچه من آنتی‌بیوتیک نمیسازه بهش ولی مجبور بودم بدم تا تبش قطع بشه ، خلاصه دو روز دادم که اسهال شدید شد و پاش به شدت سوخت ، دیگه دیروز روز هفتم آنتی‌بیوتیک رو قطع کردم بلکه اسهالشم قطع بشه وضعیت پاهاش افتضاهه ، تو این حین به شدت بهونه گیر و وابسته و چسبیده به من بود چون از سرم و اینام ترسیده ده بود ، بعد وقتی خودمو بچم مریض بودیم هیچ‌کمکی هم نداشتم چون مامان بابام درگیر کارای خواهرم بودن که متأسفانه نامزدیش به هم خورد و اینا ، اصلا حواسشون یه من نبود ، وقتم نداشتن در واقع
خلاصه این شد که تو دو هفته چهار کیلو کم کردم ، الانم تهوع و سرگیجه دائم دارم با دمیترون زندم
خیلییییی وزنم کم شده ، شوهرم خودش لاغره ، میگه خوب شدی تازه ، ولی خودم میدونم وضعیتم افتضاه شده و نمیدونم چیکار کنم ، بچمم از بعد این ماجراها دیگه جایی نمیمونه که بتونم برم دکتر ، حتی اجازه نمیده درست غذا بخورم ، همش داره بهونه میگیره و بغلمه ، غیر از جسمی ، از نظر روحی و ذهنی هم خیلیییییی خستم خیلی و واقعا نمیدونم چیکار کنم ، خونم خیلی به هم ریخته حتی نمیتونم یا نمیرسم مرتب کنم
دلم میخواد گریه کنم
احساس میکنم دارم خفه میشم همش