چشممو باز کردم دیدم برگشتم ولی کجا برگشتم تو خونه ای ک نمیدونم چند نفر اومدنو رفتن آیا شوهرم با کسی بوده وقتی من نبودم هیچ لباسی ندارم انگار از اول من تو این زندگی نبودم جهازمو آماده کرده بودن ک بیام ببرم. همونجوری با پالتو نشستم شوهرم گفت برو لباستو عوض کن گفتم کدوم لباس لباسی دارم ؟ گفت مگ از خونه مامانت لباساتو نیاوردی گفتم مگ من لباس برده بودم؟ رفت ک برام لباس بخره منم با تعجب به همه جا نگاه میکردم خونه بوی سیگار میداد یه خونه ی کوچیک ک وسایلارو مثل انبار چیده بودن توش دلم ب بچها سوخت اینجا چجوری زندگی کردید این مدت عزیزای دلم. با این ک خودمم همچین جای خوبی نبودم خونه مامانمینا زیاد جالب نبود اونموقع خب ولی من جام بهتر بود غذای پرستارو نمی‌خورم. بچهای عزیزم ک حتی یه شب بدون من نخوابیده بودن سه ماه بدونه من موندن. و یکسال بدون مادر . ...خب گذشت اشکال نداره
الان داشتم لباسارو تا میکردم همیشه یادم میوفته ک اون دختر بهم گفت من با رضا لباساتو جمع کردیمو بردیم انداختیم آشغالی . در جواب بهش گفتم خودم گفته بودم یکیرو بیار وسایلای کهن خونرو جمع کنه ببره . خب آیا الان من لخت موندم. از قبل بیشتر لباس دارم نمیتونم انتخاب کنم کدوم مانتو کدوم پالتومو بپوشم خدارو شکر هم اینجا هم اون یکی خونه پره لباسه بعضی وقتا یادم میاد عه من همچین لباسی داشتم حتی نگه داشته بودم برای دخترام همرو ریخته بودن دور اشکال نداره ما هم خدایی داریم . میخوام اینو بگم دلتون نسوزه میگذره بعد سختی آسونی هست خدا هم هست میبینه یادش نمیره نترس فقط صپبر کن

تصویر
۲۵ پاسخ

🥲🥲🥲 فقط خدا میدونه زنا چه قدرتی دارن چقد قوی هستن

يه مقدار از قضيه ات رو تعريف كن عزيزم تا بتونم حرفهاي الانت رو آويزه گوشم كنم

خوشبحالت دیگه حالت خوبه خداروشکر
من بود اینقدر حرص گذشته رو میخوردم خودمو نابود میکردم

میگذره ولی ردش بدجور میمونه

چی شده قهر بودی

چقدر احتیاج داشتم ب این حرفات امروز دلم بدجوری شکسته اونم ب ناحق از ته دلم خدا رو صدا زدم گفتم من دنبال انتقام نیستم اما تو باید عدالتی ک همه میگن رو واسه منم اجرا کنی
میدونی از خودم موندم ک چجوری با این همه درد بازم امیددارم

وای سارا با اینکه میدونم داستانتو ولی هربار کلی حرص میخورم

قهر بودی براش زن گرفتن یا دوستش شوهرت بود

راستی سوپرایز نگفت شوهرت

خداتقاصتو بگیره از باعثش

تاحالا این حرفارو به روی شوهرت زدی ؟رفتارش چی بوده

خداروشکر گذشت اما آدم یادش نمیره

صدرصد عزیزم می‌گذره اما آدم چیزایی را تجربه‌ می‌کنه که هیچ کدوم شون حقش نبوده‌

خدا ایشالا غرق خوشبختیت کنه‌ . بخاطر بچه هات از خودگذشتگی کردی احسنت به تو

عجب صبری داشتی دختر

اوف لعنت به خیانت که هیچ وقت فراموش نمیشه. منم شوهرم باهاش چندین بار رفت مسافرت آورده بود خونه پتوی منو انداخته بودن رو خودشون و....
خیلی سخته خیلی اصلا هم از یاد نمیره

آفرین به صبرت احسنت

امیدوارم خدا تقاص منم از خانواده شوهرم و برادرش و زن داداشاش بگیره
تسکین بشه رو دلم 🙂🙂🙂
مامانم میگه یه روزی تقاص میدن که تو منتظر نیستی تو

عزیزم متوجه نشدم خب چرا سرخونه وزندگیت نبودی چجوری تونستی دوباره باشوهری که بایه دختره بوده زندگی کنی

گاهی اوقات با خودم میگم چطور ما خانم‌ ها با این همه احساسات لطیفی که خدا در وجودمون گذاشته میتونیم لطمه‌های روحی سنگین رو تحمل کنیم انگار فراتر از زن بودن هستیم

عزیزم الان از اون دختره خبر داری؟

دوباره برگشتی پیش همسرت؟
الان خوب شده؟سربه راه هس؟
الان دوتاخونه داری؟
زندگیت بروقف مرادهست؟

عزیزم 🫂
خداروشکر ک اون روزات گذشتن
همیشه پیش بچه هات باشی گلم😍
من هیچوقت نفهمیدم داستان زندگیت چی بوده
الان بخشیدی شوهرتو

شوهرت با دوس دخترش لباساتو بردن ریختن دور؟

وا چرا چی شده مکه

سوال های مرتبط

مامان مهراد مامان مهراد ۴ سالگی
چقدر دنیای بچه ها پیچیده اس، من با جاریم تو یه ساختمون زندگی میکنم قبلا کم و بیش رفت و آمد داشتیم در حد سر زدن دو سه ساعت خونه هم میرفتیم الان دوسه ساله جاریم دیگه نمیاد بگم پارسال اومده باورتون نمیشه ، در صورتی که من بیشتر میرم خونه اونا چندوقتی دیدم نمیاد منم گفتم خب وقتی اون نمیاد من چرا میرم؟ منم رفت و اومدم کم شد ، بعد پسراش یکیش ۱۰ ساله یکیش ۷ ساله پسر من خیلی باهاشون جوره ،امروز برده بودمش دوچرخه بازی کنه پسر کوچیکه جاریم هی به پسر من می‌گفت دنبالم نیا، پسر منم مگه ول میکرد هی میدونید دنبالش ،بهش گفتم مامان ندو دنبالش دوس نداره دنبالش بری! پسر من خیلی دوس داره اونو ولی اون چسبیده بود به پسرای همسایه ها و به پسر من اینجور میگفت منم با خوبی بش گفتم دوسِت داره که دنبالت میاد تو خونه هم بهونتو می‌گرفت بعد تو اینجوری میکنی ! منم دیگه به پسرم گفتم بازی خودتو بکن کاری به بقیه نداشته باش ولی باز میرفت ، دیگه وقتی خواستیم بریم خونه پسرمم بهونه نگرفت که بره خونشون باهاش بازی ! 🥲 طفلی پسرم دید چجوری باهاش رفتار کرد نرفت پیشش دیگه💔 دلم کباب شد واسه بچم ، شما اینجور وقتا چی میگید به بچتون که خودشو نبازه و دلش نشکنه؟
مامان مامانِ تودلی مامان مامانِ تودلی ۴ سالگی
مامانا سلام ، دلم گرفته از،طرفی ام بخاطر دخترم راهنمایی میخوام
من کل بارداری سر دخترم بخاطر اعتیاد شوهرم همش گریه میکردم حال روحی خوبی نداشتم یعنی کل۹ماه حاملگیم با گریه و حال بد گذشت گاهی شبا ضعف میکردم پامیشدم میدیدم یخجال خالیه و مجبور بودم برم خونه مامانم یعنی میخوام بگم شرایط روحیییم انقدر داغون بود گذشت و گذشت تا بچم بدنیا اومد بعدشم افسردگی بعددزایمان داشتم ک متاسفانه کسی ام نبود کمکم کنه با گریه به بچه شیرمیدادم حالم خوب نبود مدام عصبی بودم بهونه میگرفتم اون روزاهم گذشت هر چند هنوزم درگیر این افسردگی هستم وکامل برطرف نشده .. اینو گفتم ک بدونین سردخترم واقعا ارامش نداشتم و همش گریه و اعصاب خوردی و دعوا بوده سراعتیادش و رفیق بازیش
گذشت تا دخترم بدنیا اومد ولی مث بچه ها ک شیرمیخورد و میخوابید نبود یعنی همون شب اول شیرخورداما تاخود صبح گدیه کردشبا گریه میکرد بگذریم ک رفلاکس پنهانم داشت گذشت و گذشت تا بزرگتر شدمثلا ۹ماهگی دخترم زد مادربزرگ شوهرم فوت شد بعد من نمیدونستم بچه رونباید ببرم سر قبر و محیطای این مدلی
از اون مراسم ک گذشتیم دخترم راس ساعت ۲پا میشد گریه وزاری اروم نمیشد
این اتفاق گڋشت و گذشت تا بزرگتر شد تا زمانی که تلوزیون یا گوشی اڋان میگفت باید قطع مبکردیم وگرنه گریه و زاری داشت طوری ک قرمز میشد
زمان گذشت تا دخترم زبون باز کرد و میتونست حرف بزنه این بار زد و بنده خدا
مامان نگار مامان نگار ۴ سالگی
خانما توروخدا بیاین بهم بگید کار درست چیه اونایی ک تاپیکای قبلیمو خوندن مسدونن همون اقاعه دخترشو میفرسته خونمون همش رابطه دخترمو دخترش خیلی خوب شده دختر منم میره پیش اون باباش بهش میگه برو هرچیم من میگم میگه عیب نداره دختر اونم میاد بزار بچه راحت باشه بعد من رفتم دم در ک پسرم ک کوچیکه دور نشه از خونه اخه بدموقعست این مرده ام اومد دونه بهم داد برا پرنده هام هرچی بهش گفتم نه احتیاجی نیس زیر بار نرفت منم ب ناچار گرفتم بعد گف انقد بچه هاتو صدا نزن بزار راحت باشن دوبا ه بعد چند دقیقه بهش گفتم پسرمو لطفا بیارین دوباره شروع کرد ب تعارف ک ولش کن بزار راحت باشن بدون شام خوردن برن ناراحت میشمو از این حرفا منم بهش گفتم نه میخوام ببرمش دستشویی دیدم دوباره خودش رف اوردش ی لقمه کبابم گرفت سمت من گف حتما باید بخوری گفت نه ممنون من شام خوردم یه سره اصرار کرد تا پسرم از دستش گرفت خیلی حس بدی دارم نمیدونم واقعا تو عالم همسایگی اینطوره یا کلا ادم خوبی نیس
مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
مامانا یه درمانگر چند ماه پیش به اشتباه یه تشخیص واسه پسرم داد( اوتیسم ) که بردمش پیش فوق تخصص روانپزشکی کودک گفت نه این مشکل رو نداره یه مقدار بی بی دیجیتال شده که درست میشه ، اون موقع چون من خیلی بی قراری کردم که باید همین روز ببریمش پیش متخصص شوهرم قبول نمیکرد و با عصبانیت به خونواده اش زنگ زد قضیه رو گفت حالا از اون روز به بعد خواهر شوهرم همش میگه با مشکلی که پسرت داره و ...یه بارم گفت پرت کردن از علائم اصلی اوتیسم هست که پسر تو هم زیاد پرت میکنه ،خلاصه هی جوری حرف میزنه که یعنی آره بچه تو این مشکل رو داره یه روانشناسی هم خونده فک میکنه متخصص هست ، پسر من تاخیر گفتاری داشت الان جملات شش هفت کلمه ای هم میگه رنگا اشکال هندسی و ...، تازگیا شروع کرده سعی میکنه تعریف کنه ، اما خیلی شیطون هست و یه جا نمیشینه ، من نمیدونم پسرم من مشکلی داره یا نه ولی فقط خدا میدونه چی تو دلم میگذره زندگی برام نمونده فقط گریه ، هر دفه خواهر شوهرم همچین حرفایی میزنه من ساعت ها گریه میکنم ، الان میخوام یه متخصص دیگه ببرمش ببینم چی میشه فقط تو این شبا برام دعا کنید خیلی دل شکسته ام امروزم خواهرشوهرم گفت پرت کردن وسایل تو این سن نشونه های اصلی یه سری بیماری هاست پسر من قبلا پرت نمیکرد تازگیا پرت میکنه
مامان Lia&Dia مامان Lia&Dia ۴ سالگی
مامانا طبق شکی که تاپیک قبلی گفتم
شک کرده بودم به بیش فعال بودن دخترم گفتم ببرمش مهد ببینم اوضاع چطوره
رفتم اونجا با مربی حرف زدم که ثبت نام کنم اونم یه کم با دخترم صحبت کرد اسباب بازی بهش داد گفت بازی کن بعد گفت جمع کن موهایم بافت الاکلنگ آورد بازی داد و شعر خوند دخترم حرفاشو گوش میداد آروم بود اصلا یکی دیگه شده بود من فهمیدم بیش فعال نیست قبلانم مهمونی میرفتیم اونجا دخترم بکل عوض می‌شد و آروم ساکت حرف گوش کن چی بگم مودب و عاقل

ولی از مربی و محیط مهد خوشم نیومد ثبت نام نکردم اتاق مادرا جدا بود درب اتاق ها رو کلید می‌کرد میرفت و میاومد مدام کلید می‌کرد اخه دیگه اتاق مادرا رو چرا کلید میکنی مگه نباید شیشه ای باشه مادر ببینه داخل رو ؟بعد دخترمو جدا برد نیم ساعت داخل من پیشش نبودم میگم چیکار کردی اونجا میگه تنها بودم نشسته بودم
بعد اتاق های تو در تو و تاریک یه روز درمیون دو ساعت ۱۶۰۰
مهم هزینه ش نیستااااا میخواستم تو محیط باشه ولی تصمیم گرفتم خانه بازی ببرم با بچه ها بازی کنه خودم ببینمش تا اینکه نباشم اونجا یکی با حرص ببراش دستشویی یا با بچه ای دعواش بشه و گریه کنه چون مظلومه بالاخره بچه شیطون هم هست دیگه همه که مثل دختر من نیستن
دختر کوچیکمم اضطراب جدایی داره دلم به اونم میسوزه تنهاش بزارم پیش مامانم میمونه هاااا ولی 😞😔نمیدونم بخدا دیگه نمیدونم چی درسته چی غلط
چقدر سخته بچه پشت هم😭