۴۷ پاسخ

خداحفظشون کنه عزیزم زیر سایه پدرومادربزرگ شن ،،ازچشم بدبه دورباشن ،،،اوناهروقت میخوابن توهم بخواب روزهای سختی رو پیش رو داری حالا دوره نوزادی بگذره صبح تاشب دنبالشون میدویی اینوراونور😂

الهی بگردمشون🥹🥹

خوشکلای من خدا حفظشون کنه

زیر سایه پدر مادر ان‌شاءالله 🤎

اخی عزیزم‌ خداروشکر ک‌صحیح و سالم هستین قدمشون‌پر‌خیر و برکت باشه😍

ابجی بچه هات چن کیلو بودن

عزیزممممممم مبارکه چه قندونین ماشاءالله خدا حفظشون کنه 😍❤️

ای جانممم😍😍😍🩵

الهی خداحفظشون کنه نینی که چشاش بازه شبیه خودته🫠

عیجانم خداحفظشون کنه برات🥹💙

ای خودااا اینا رو دلم براشون رف🥺❤️💋

مبارکه عزیزم 😍😍😍😍😍😍😍

عزیزم هزینه بیمارستان چقدر شد

خووووشگلای من،خدا حفظشون کنه ان شاءالله 🤲❤️

ای جونم ماشالله بهشون 😍😍🥹🥹🥹❤️❤️چقد جیگر اونی که چشاش بازه خیلی شبیه خودته 😍🥹
براشون اسپند دو کن عزیزدلم

چقد نازن خدا حفظشون عزیزم🥺♥️

ایجانم خداحفظشون کنه ایشالا دمادیشونو ببینی

ولی بازم خداروشکر صحیح وسالم به دنیا اومدن

ای جانم ماشاالله اولش سایلنتن بعد که ازسایلنت دراومدن میبینی هی گریه باهم دوتایی دستشویی دوتایی شیر واینا

ای جانم خدا حفظشون کنه درپناه حق بزرگ شن انشالله مراقب خودت و جوجه ها باش عزیزم

ای جووووووون دلم
ماشالله هزار ماشالله چه ناز و گوگولی ان ببوسشون
دعا کن مال منم بع موقع دنیا بیان

وای چجوری تو بخش تحمل کردی من ازهمینش وسوند خیلی میترسم بقیش مهم نیس برام😣🥲

بسلامتی عزیزم ماشالله خداحفظشون کنه واست 😍😍🥰🥰🥰😘😘

عزیزم چقدخوشحال شدم بچه هات مرخص شدن چشم بدازشون دور🧿😍

بسلامتی انشاالله خدا حفظشون کنه. اسمشون رو چی گذاشتید

ای خداچ بانمکن ماشالله

عزیززززمممم خداروشکر

ای خداااااا، فعلا دارم از زیبایی های نی نی لذت میبرم بعدا متنو میخونم :)

ای جان خدا حفظشون کنه
۳۵هفته بدنیا اومدن ؟؟؟

عزیزم چه نااااازن
خدا حفظشون کنه

اوخودااا خوشگلای خاله🥹🥹

بسلامتی عزیزم چند هفته بودی

راستی بلاخره شیر اومد توسینت یاهنوز شیر نداری الان سینتو میگیرن

ای خدا. نانازیا ماشالله لاحول ولاقوة الا بلا.خداحفظشون کنه انشالله که درپناه خدا زیرسایه پدرمادرشون بزرگ بشن.عزیزکم تا خوابن بخواب از فرصت استفاده کن یکم دیگه بزرگتربشن دل پیچه ودندون وتب وسینه خیزو راه رفتن و دعواهاشون😍😍😍شروع میشه بامزگیاشون پسربچها خیلی شلوغ کارتروبامزه تراز دختران.

عزیزوووم 💋 چقد‌تفاوت🫠

ای جانممممم چقدر نازن خداحفظشون کنه😍🥰

بچه جاری من اولش ک بود خیلی زشت بود الان انقد ناناز شده تپل شده ک نگو همه بچه ها فک کنم از اول لاغر و یکمی زشتن ولی ب شیر ک میفتن تپل میشن 😍ولی بچه های تو خیلی نانازننن🥹🧿ایشالا بسلامتی بزرگ بشن و همینجوری اروم باشن

وزن موقع تولدشون چقد بود؟

آخی خدا ماشالله چه نازن 🥹🥰

ای خدااااچه نازن چشم بدازشون دورباشه گلم خداحفظشون کنه برات ♥️🌹♥️🌹قدمشون خیرباشه انشاالله

خدا حفظشون کنه🥰♥️

ای ننه ماشاالله اشون باشه خدا حفظشون کنه براتون🥹😍😍🌱🧿🧿🧿

ای خدا 😍😍😍 مبارکه عزیزم..راهشون پر نور باشه انشالله 🥹🥹⚘️⚘️⚘️❤️❤️❤️

وایییی نننهههههه😍😍😍 نی نی
بوشون تا اینجا اومد 🥰
در پناه حق باشن

عزیزم چقد نازننننن😍😍😍

وای یاد خودم افتادم🥲
من آخراش شکمم داشت پاره میشد جوری بود که نمیتونستم حتی راه برم راه رفتنی هم احساس میکردم دارن شکمم پاره میکنن

الهییییی😍😍😍😍چقد اینا نازنننننن نننه🥹♥️😍😀خدا برات ببخشه عزیزم

وای خدا چقد نازن🥹❤️

گلم همسانن

سوال های مرتبط

مامان ایلیا و حلما مامان ایلیا و حلما ۵ ماهگی
پارت سوم
بعدش بردن ریکاوری حدود نیم ساعت موندم دیدن حالم خیلی خوبه چون گفته بودن دو ساعت میمونم ولی چون عمل خوبی داشتم و خوب رفتم جلو بعد نیم ساعت انتقال دادن بخش.
همه داشتن از بچه هام تعریف میکردن خوشگل تپل زیبا 😍و سفید😁اونجا شکمم رو ماساژ دادن قسمت ریکاوری
بخش هم ماساژ دادن ولی چون من همچنان بی حسی داشتم دردی احساس نکردم و گفتن خودت هم هرازگاهی اینکارو بکن ک خون بیاد بیرون و لخته نشه منم به خواهرم گفتم هعی ماساژ میداد تا شکمم لخته ایجاد نشه
بعدش دو ساعت بچه هامو آوردن من هنوز صدام درنمیومد نمیتونستم حرف بزنم فقط با سر جواب بقیه رو میدادم خداروشکر بچه هام سالم و سلامت به دنیا اومدن و نرفتن دستگاه
دکترم فردا صبحش اومد منو معاینه کرد همه چی اوکی بود پزشک نوزاد هم بچها رو نگا کرد همه چی اوکی بود دیگ همون روز ساعت۲ظهر اینا بودن مرخص شدم.
بارداری خوب،زایمان سزارین خوب و عالی داشتم ولی فقط اونجا بد شد ک سرفه داشتم جای بخیه هام رسما میسوخت وقتی سرفه میکردم داد میزدم صدام همه جارو برمیداشت الانم همین دردو فقط دارم وگرنه همه چی خوب بود ولی این درد سرفه همچنان بامن باقیست و شب و روز رو ازم گرقته 😑
مامان نی نی مامان نی نی روزهای ابتدایی تولد
کشید من قبل اینکه بیهوشی رو بزیزن توی سرم نیمه بیهوش شدم ، یهو بهشوش شدم شکمم کشیدن یه کوچولو داد زدم ک شنیدم دکترم گفت دخترم بچت به دینا دارم میارم بعد دوباره نیمه بیهوش شدم صدای بچم شنیدم هیچی دیگه نفهمیدم ساعت 10 صبح بچه من به دینا آمد ، ساعت 11 ریکاوری من بهشو آمدم تا 2 طول کشید برم بخش چون شلوغ بود
2 بعد ازظهر رفتم بخش و منتظر ک‌ بچم بیارن اما نیاوردن
بعد بهم گفتن ک رفته دستگاه ، گفتن وقتی به دنیا آمد اوکی بود بعدش رفت دستگاه ، من چون شب قبلش شام خیلی کم خورده بودم تافت نداشتم اجازه گرفتم قبل از اینکه 8 ساعت پر بشه خوردم چون میدونستم حالم بد نمیشه اما اگه نخورم حالم بد نمیشه ، بعد ساعت 10 شب آمدن سوند در آوردن درد نداشت گفتن راه برو راه رفتم فقط یکم درد داشت بعد هر بار بلند شدن بعدش عادی میشد
فرداش ازشون شیاف شکم کار کن گرفتم شکم کار کرد مرخص شدم دو روز آمدم خونه بعدش رفتم پیش بچم ، 9 روز دستگاه بود همین خلاصه ک من فقط دوبار درد کشیدم به بار ریکاوری ک شکم فشار دادن یه بار هم اتاق عمل ک شکمم کشیدن 😊 ولی دلم خیلی بد گیر کرد پیش اینکه بچم به دنیا آمد بزارم روی صورتم
ایشالا ک عمل خوبی داشته باشید به چیزای مثبت فکر کنید🥹🥹❤️
مامان پاشا🧸 مامان پاشا🧸 ۲ ماهگی
تجربه سزارین در بیمارستان صارم
مامانا من ۸ساعت ناشتا بودم از ۶صبح رفتم بیمارستان دنبال کارای پذیرش و فیلمبرداری عکاسی
یک پک کامل واسه قبل عمل و یک پک کامل واسه بعد عمل بهم دادن هزینش ۹۰۰ تومن بود
بعدشم رفتم برای آزمایش ادرار و خون و چک گردن ضربان قلب بچه و فشار خودم ، بعدشم اومدن دنبالم و رفتیم اتاق عمل
بی حسی از کمر بودم و اصلا درد سوزن اسپاینال رو حس نکردم انقدر دستشون سبک بود 🤌🏽 جو اتاق عمل عالی بود و همه حسابی پرانرژی بودن جوری که اصلا استرس نداشتم
گذاشتن و برداشتن سوند هم واقعا دردناک نبود
ساعت ۱۰:۳۰ رفتم اتاق عمل و ساعت ۱۰:۵۵ پسرم به دنیا اومد
همسرم اومد اتاق عمل و بند ناف رو برید تمام لحظه ها هم فیلمبرداری داشتم👀 بعدشم رفتم ریکاوری شکمم رو فشار دادن برای تخلیه خون و جمع شدن رحم که کاملا بی حس بودم و نفهمیدم هیچی
در آخر اومدم تو بخش ، پمپ درد داشتم و تا همین لحظه خداروشکر درد وحشتناکی نداشتم
از رسیدگی بیمارستان و پرسنل خیلی راضیم د به امید خدا فردا مرخص میشم❤
مامان شاهان مامان شاهان ۵ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۶ ماهگی
تجربه سزارین پارت پنجم)
بعدش ناهار آوردن مامانم داد خوردم بعدش هی می‌رفت بچه رو میپرسید بعد ۵ساعت اومدن شن رو ورداشتن سوند رو در آوردن گفتن نیم ساعت بعد کمکیمون میاد راه برید من خوشحال شدم چون میرفتم بچمو ببینم اومد لباس بخش پوشوند کمکی بعدش بلندم کرد یکم دردم اومد زیاد نه پا شدم کم کم راه رفتم که رسیدم به آن ای سیو بچمو دیدم خدا انگار شوهرم خوابیده بود😂🥹 بعدش وضعیتشو پرسیدم گفتن خیلی خوبه و خوشحال شدم برگشتم شرت پوشیدم نوار گذاشتم و دارز کشیدم اومدن شیاف گذاشتن شربت دادن شکمم کار کنه و شب شد شام خوردم چای خوردم پاشدم راه رفتم اصلا دردی نداشتم زیاد و همه خوابیدن من فکرم پیش پسرم بود تا صبح خوابم نبرد صبح صبحانه اوردن خوردم رفتم بچمو دیدم کلا فرداش اصلا درد نداشتم انگار نزاییدم🤣 گفتن دکتر بیاد مرخص کنن شاید خوبه بعدش برگشتم دیدم فرنی آورده بیمارستان بعدش اومدن آموزش شیردهی کارت واکسن بچه رو دادن دکتر بچه اومد گفت اگه سینه بگیره مرخصه رفتم شیر دادم گرفت سینه رو گفتن ۱۲مرخص میشه برگشتم دراز کشیدم شوهر و مادر شوهرم اومدن ناهار آوردن خوردم بعدش رفتم بچه رو پرسیدم که گفتن پیامک میاد باباش بره حسابداری نامه بیاره ببرینش منتظر پیامک شدیم که دکترم اومد فداش بشم حالمو پرسید دارو نوشت بچه رو پرسید گفتم رفت دستگاه خیلی ناراحت شد تا گفتم مرخص میشه الان خوشحال شد بعدش رفت پیامک اومد مرخص شد نینی لباساشو بردم پرستار پوشوند منتظر پیامک من شدیم حالا😂 اونم اومد منم مرخص شدم همه چی رو جمع کردیم پاشدم لباس پوشیدیم دیگه رفتیم اینم از تجربه زایمان منم قشنگا امیدوارم زایمان راحتی داشته باشید همتون😘♥️
مامان 🩷&🩵 مامان 🩷&🩵 ۱ ماهگی
پارت دوم و ادامه
چون من اورژانسی شدم شانس من دکترم شب قبل کشیک بود جای دیگه منم کارهامو برای این بیمارستان هماهنگ کرده بودم که دیگه اورژانسی شدم دکترم ساعت ده اومد ، گف انقباض شدید داری ساعت ده و نیم اتاق عمل بودم ، متاسفانه از کادر اتاق عمل راضی نبودم متخصص بیهوشیش نمیدونم کی بود وارد نبود سه بار سوزن زد تا بی حسی تزریق کرد ولی خب دردش خیلی کم بود در حد امپول معمولی شایدم کمتر ، سوندم تو بی حسی زد ، بعد ب دکتر گفتم بی حس نشدم که گف تا بی حس نشی شروع نمیکنم ولی متوجه شدم شروع کرده ولی درد. نداشتم ، کیسه آب رو که زد یهو دیدم دو نفر از بالا سرم شکمم رو رو پایین فشار میدن این قسمت دردناک بود چون بالا بی حس نبود دیگه خیلی این قسمت اذیت شدم بعدش نفس میکشیدم دندهام تیر میکشیدن خلاصه ساعت ۱۰ و ۵۰ دقیقه صدای گریه پسرمو شنیدم که اوردن تماس پوستی دادن ، بعدش بردنش موقع بخیه هم گفتم درد دارم ک خواب اور زدن ولی با درد شدید تو ریکاوری بیدار شدم ، پمپ درد هم خوده بیمارستان زده بود که اصلا اصلا ی ذره هم اثر نداشت برای من ، موقع ترخیص از دکترم پرسیدم جریان چی بود گف پسرت کیسه اب رو که زدیم فرار کرده بالای شکمم مجبور. شدن فشار دادن ک اومده پایین تونستن درش بیارن ، و متاسفانه ب خاطر ی هفته زودتر دنیا اومدنش آب رفته بود تو ریش و دو روز بستری شد تو دستگاه و اکسیژن گرفت شنبه ظهری مرخص شد
الانم زردیش ۱۲ بود که دستگاه گرفتم خونه میزارمش زیر دستگاه🥺
مامان 𝕄𝕒𝕙𝕕𝕚𝕪𝕒𝕣 𝕜𝕙𝕒𝕟🥹🧿💙 مامان 𝕄𝕒𝕙𝕕𝕚𝕪𝕒𝕣 𝕜𝕙𝕒𝕟🥹🧿💙 ۳ ماهگی
مامان ماهلین🩷ماهور🩵 مامان ماهلین🩷ماهور🩵 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۲
خلاصه وقتی من رفتم اتاق زایمان ساعت حدود ۶ و نیم شب بود و همون دقیقا سرم هیوسین بهم زدن و شروع کردن ب آمپول فشار و آنتی بیوتیک و آمپول عضلانی و خیلی چیزای دیگ ...اونشب تا صب دو تا سرم ک داخلش آمپول فشار زده بودن بهم زدن دریغ از ی ذره درد ولی حدودا ۱۰ بار معاینم کردن ک همون ۱ سانت بودم و اصلا بیشتر نمیشد انقدر هم سرم زدن بهم ک دیگ همه جای دستام جای سوزن بود.خلاصه ک من اونشب گرفتم راحت خوابیدم دکترا تعجب میکردن میگفتن درد نداری میگفتم اصلا .خلاصه اونشب صب شد و روز از نو .دوباره معاینه کردن و ورزش و آمپول فشار و آنتی بیوتیک و خیلی چیزای دیگ ...
اون روز اصلا حالم خوب نبود و فقط گریه میکردم فقط میگفتم خداکنه بلایی سر بچم نیارن آخه همونجور ک داشتن ضربان قلب بچه رو گوش میدادن یهو ضربان خیلی افت کرد و دکترا ریختن روسرم و معاینه کردن ک یکی از دکترا گفتم برگشت برگشت ک اون لحظه قلبم دیگ داشت وایمیساد ..انقد ّقسم دادم گفتم توروخدا من از دیروز همش ۱ سانتم اگ پیشرفت نمیکنین ببینم سزارین ک قبول نمیکردن
خلاصه ساعت ۱ونیم دکتر اومد و کیسه آبمو پاره کردن و من از ساعت ۲ بعدازظهر اوج دردام شروع شد بحدی ک فقط داد میکشیدم و خدارو صدا میزدم...از ۲ تا ۵ خیلی خیلی درد میکشیدم