بعد من دوماه اخر بارداریم شوهرم قشنگ دست رد به سینم میزد قبلش اصلا اینطور نبود ولی اون موقع میگفت بهم دس نزن اذیت میشم تو هم که استراحتی نمیشه کاری کرد من میمونم و این حس حدود 7 ماه رابطه نداشتیم بعد زایمونم اصلا جاخوابش کامل ازم جدا کرده بود هرکار میکردم پیشم نمیموند میگفت میخوام برم سرکار صدای بچه نمیزاره بخوابم
حتی شد دوبار زجه زدم مشکلت بگو چیه این زندگی سردو و بی روح هر سری مامانم میاد خونه تو اتاق دارم بچه شیر میدم بالش شوهرم نیست میره اتاق دخترم تا اونجا رخت خوابش پهنه میگفت هنوز جدا میخوابه؟ اصلا نمیومد سمتم هیچجوره باهام حرف نمیزد مث یخ بود
من این روزا نمیگم تجربه نکردم چرا تجربه کردم چندین بار بهم خیانت کرده ولی در حد حس مونده چون نتونستم مچش بگیرم بلد نیستم و خودم فقط سوختم
ولی همون بعد بارداریم به مامانم که پیشمون بود قبل و بعد زایمون همه جوره توجه داشت... زن داداشم که اومد باهام برای زایمون اون شب اینقدر باهاش شوخی کرد و من فقط نظاره گر بودم و شوخیاش هیچوقت از یادم نمیره به همه توجه خاص داشت الا من

۷ پاسخ

بهترین کارو میکنی اگع شرایط جدا شدن نداری و به هر قیمتی حالا به خاطر بچه ها میخای باهاش بمونی واسه اینکه عذاب نکشی فکر کن فقط یه هم خونه اس
اینم بگم حس یه زن هیچ وقت بهش دروغ نمیگه

به نظرم کلا بیخیالش شو انگار اصلا وجود نداره اینجور مردا وقتی هی دنیال و پیگیرشون باشی دور برشون میداره مسخصه شوهرت ادم خود خواهیه توام خود خواه شو و فقط سعی کن حالشو ببری دلت براش نسوره اگه بسوزع باختی این ادم لیاقتشو نداره

با این اوصاف بنظرم همون کاری ک خودت میکنی بهترینه بهش بی محلی کن و بیخیال باش

توام باش

عزیزم خیلی شرایطت سخته سخته آدم شک کنه و دستش ب جایی بند نباشه اینجا اومدی درد دل کردی دلت خالی شد ولی بیا اگه شرتیطش رو داری ی روانشناس مشاوره ای چیزی برو اینجوری این شک مثل خره افتاده ب جونت کم کم نابودت می‌کنه😥

واقعا حس تلخیه ولی تا جایی که میتونی بجا زجه زدن گریه بشین از در دوستی باهاش حرف بزن که چرا جدا میخابی مشکلی با من داری منم نیازی دارم

بشین باهاش حرف بزن

سوال های مرتبط

مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۹ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما
یاسمین
پارت ۳۹

وقتی خواهرم فرار کرد و رفت بچه‌اش ۱۰ ماهش بود و من ۱۵ سالم.
تمام مسئولیت این بچه رو به عهده گرفتم.
پسرش شیر مادر می‌خورد با رفتن نیارا خیلی بی‌قراری کرد اما چاره‌ای نبود.
یادمه چند شب تا صبح بیدار موندم تا بچه به شیر خشک عادت کرد.
تمام مسئولیت‌هاش از حموم بردنش تا خوابش و نگهداری و آروم کردنش همه چیزش با من بود پسر نیارا شده بود پسر من...
از شانس من دقیقاً همون زمان کرونا اومد ،
مدرسه‌ها آنلاین شد من که اون موقع اصلاً هیچ گوشی نداشتم و اجازه هم نداشتم گوشی داشته باشم مجبور بودم با گوشی مدل پایین مامانم که حافظه نداشت و اینترنتش ضعیف بود و همیشه هنگ میکرد، سر کلاس باشم.
وای از اون روزی که مامانم خونه نبود و کلاس‌های من شروع می‌شد ، دقیقاً اونجا بود که احساس کردم نمی‌تونم درسمو ادامه بدم چون این وضعیت واقعاً برام غیر قابل تحمل بود.
کلاس‌های آنلاین وقتی گوشی ندارم،
بچه‌ای که افتاده گردنم، خستم کرده بود...
یه روز خونه خالم بودیم که یکی تماس گرفت با مامانم گفت خواستگاره...
مامانم معمولا جواب همه خواستگارا رو یکی می‌داد، به همشون می‌گفت بچه ست ، داره درس می‌خونه.
اما اون شب بهشون گفت خبرتو می‌کنم
مامان ایلیاخان👶 مامان ایلیاخان👶 ۱۶ ماهگی
مامانا راهنماییم کنید 🙏🥺شوهرم منو دوس نداره از اول اینجوری بود من نمیدونستم بابام منو به زور داد بعد این منو فقط بخاطره ببخشید رابطه میخاسته و تظاهر به عاشقی میکنه بعد اصلا مهم نیستم براش نه بهم پولی میده نه توی خونه چیزی میخره نه لباس میخره کلا هیچی به زور یه نون خوشک میده بهمون به زور پوشک و دارو دوا میخره بعد من مدام لباس کهنه میپوشم هم خودم هم بچه ها ارایشگاهم که اصلا نمیبره اینترنتم که از ترس بابام میخره بعد از پدرم خیلی نمیترسه من مال افغانستانم این حتی یه عروسی برام نگرفته حتی خریدم نکرده من بعد دوسال باردار شدم این نمیخاست میگفت از نگ روزگاره که قبولش کردم اما الان دخترم ۴سالشه تظاهر به دوست داشتنش میکنه تا بزرگ بشه بعد یه پسر ۸ماه دارم که اینم نمیخاست میخاست سقط کنه که خانوادم نزاشتن و خودم سینه سپر کردم بعد دلش نمیخاد حتی یه کیک بخره این بچه بخوره هیچی نمیخره بدم بخوره بچه بعد من چی کار کنم میخام جدا بشم پسرمو بگیرم دخترم منو نمیخاد ؟؟؟؟