فردا میشه یکسال از روزی که فهمیدم نورا توی دلمه...
یادش بخیر، از صبح رفته بودم دانشگاه و حالم بی نهایت بد بود هی میرفتم سرویس که چک کنم پریود شدم یا نه. آخر طاقت نیاوردم از استاد زبان اجازه گرفتم زودتر زدم بیرون اونم یه جوری به زور اجازه داد و گوشه اسمم نوشت دکتر که انگار داره فیزیک هسته ای تدریس می‌کنه🤣 داشتیم فیلم پدر آن دیگری رو می‌دیدیم....رفتم درمانگاه دکتر گفت باید آزمایش بدی گفتم نه بابا فععععک نکنم... دیگه رفتم آزمایشگاه بعدشم پیاااااده رفتم دنبال کار چرمم از ناهار روز قبلش هیچی نخورده بودم یه شیر کاکائو و کیک گرفتم خوردم دیدم دلدردم خوب شد دیگه مطمئن شدم از گرسنگیه...
اومدم خونه مامانم عصر خوابیدم از خواب که بیدار شدم دیدم جواب آزمایش اومده منم اصلا بی‌خیال چک کردم یهو دیدم تیتر بتا عدد داره 😳 ضربان قلبم رو هزار بود... انقد هول کردم سریع زنگ زدم همسرم گفتم این ازمایشمو به دکتر طب اورژانس نشون بده 🤣 نمیدونستم دارم چیکار میکنم دیگه سریع وقت متخصص گرفتم رفتم پیشش اونم یکم منو ترسوند گفت بتا زیاد بالا نیست احتمالا خارج رحمی باشه یا پوچ زیاد دل نبند تا سونو...
دیگه من بودم و همسری که کیلومتر ها دور سر شیفته، این خبر تازه و غیرمنتظره و اضطرابش و از فرداش حالتهای عجیب و غریب...
الان دلم برای اون روزا خیلی تنگ شد🥲🥲🥲
به نظرتون فردا رو برا خودمون یه جشن کوچولو بگیرم؟

۱۲ پاسخ

اینم دختر کوچولوی من

تصویر

خداروشکر الان یه دختر 5 ماهه با چشمای قهوه ای و صورت تقریبا گرد که بیشتر ب پسر میخورد تا دختر تا اینکه دیروز گوششو سوراخ کردم که یکم شبیه دخترا بشه

منم خیلی اذیت شدم تا بهم گفتن هیچ مشکلی نداری و بچه سالمه..

اره یک جشن کوچک برا خودتون بگیر
همیشه سعی کن دنبال شادی و نشاط تو خونه ات باشی تا مردت هم احساس آرامش کنه بیرون از خونه برا مردا پر از تنش🥲 و هم حال خودت خوب میشه 😊

منم جواب آزمایش یک آذر گرفتم ولی چند روز قبل تر فهمیدم چون بی بی چک زده بودم چهار یا پنج روز تاخیر داشتم 🥲
پارسال این موقع ها از درد زیاد به خودم می پیچیدم🫠 همه اش فکر میکردم. خارج از رحم باشه چون دردام زیاد بود همه اش توهم پریودی میزدم ☹️🤦🏻‍♀️

اره عزیزم

منم دقیقا اینجوری بودم از یه طرف تنبلی داشتم اولین دوره درمانم تموم شده بود ک کلا کفتن تا یکسال طول میکشه باردارشی یک هفته هم دندون درد داشتم کلی قرص الفن ایکس دیکلوفناک خورده بودم اخر سر مجبور شدم دندانمو بکشم بعد چهار روز فهمیدم باردارم اخه کلا پریودان منظم نبود تستم مثبت بود ولی اصلا بهش دلش نبستم چون یبارپیش اومد تستم مثبت باشه وبتام منفی اصلا ب فکرم نمیرسید بتام مثبت باشه چقد بیخیال بودم واحتمال صددرصد میدادم بازم منفی باشه

منم ۱۹ آذر فهمیدم توکلی دارم خدااااا فقط میرفتم دستشویی ببینم خون میادیان الان دلوینم بغلم خداروشکر

اره بخدا بگیر

بگیر😍😍😍😍

ای جونم 😍 خدا حفظش کنه براتون
منم ۵ آبان بود چه فهمیدم
از ترس و استرس دستو پاهام یخ بود و می‌لرزید دستام 🥹 یادش بخیر

حتما بگیر.

سوال های مرتبط

مامان خِش و پِش🫀🖇️ مامان خِش و پِش🫀🖇️ ۱۲ ماهگی
#پارت یازدهم
تا اینجا گفتم که منشی دکتر بهم گفت برای زدن آمپول‌ها می‌خوری به تعطیلات عید دیگه نمی‌تونی که بیای سونو انجام بدی ببینم تخمدانات فعال شده یا نه برو توکل بر خدا اقدام کن انشالله نتیجه می‌گیری
خلاصه منم ناامید که یک ماه دیگه باید منتظر بمونم تا دارو مصرف کنم برگشتم خونه مامانم عمل کرده بود پیش مامانم بودم ازش مراقبت می‌کردم اصلاً تو فکر بارداری نبودم یعنی منتظر بودم دوباره پریود بشم که برم دکتر بعد از تعطیلات عید یگه اصلاً به فکر بارداری نبودم تا اینکه طبق معمول همیشه که پریودم نامنظم می‌شد ۱۲ روز دیر پریود شدم بازم فکر کردم که تنظیم پریودم‌به خاطر تنبلی تخمدان به هم خورده دیگه می‌خواستم از این چیزای گرم دم کنم بخورم که پریود بشم چون فکر نمی‌کردم بدون دارو باردار بشم به خاطر همین اصلاً به فکرش نبودم خلاصه بازم مثل همون دفعه قبلی مامانم بهم گفت که کاش یه آزمایش بتا بدی بعد بیای دم کرده بخوری بازم من گفتم نه بابا بارداری کجا بود تنظیم پریودم به هم خورده به اصرار مامانم رفتم آزمایش دادم جوابشو که گرفتم دیدم نوشته عدد بتا بالای ۱۵۰۰ 😳
اصلاً باورم نمی‌شد که مثبته چون می‌گفتم تا نرم دکتر و دارو مصرف کنم باردار نمی‌شم خلاصه همون روز بعد از ظهرش رفتم سونو از روی عدد بتا خودم شک کرده بودم که ممکنه دوقلو باشه ولی خب امیدی نداشتم به اون صورت خلاصه دکتر سونوگرافی دستگاهشو که گذاشت روی شکمم توی مانیتور دو تا کیسه دیدم
شوکه شدم زبونم بند اومد همونجا هزار بار خدا را شکر کردم که دوباره منو لایق دونسته و بهم دو تا فرشته کوچولو داده حال اون روزمو نمی‌دونم چه جوری بنویسم یه حالی بود سرشار از خوشحالی همراه با استرس که خدایا نشه بازم همون اتفاق بیفته 🥺
مامان 🩷لنا و لیا🩷 مامان 🩷لنا و لیا🩷 ۱۱ ماهگی
پارسال همچین روزی سرما خورده بودم. همش میرفتم دکتر امپول و دارو میخوردم. شبش یه بی بی چک داشتم تو خونه. همینجور از سربیکاری گفتم بزنم ببینم چی میشه. دیدم منفی شد گذاشتمش همونجا رفتم خابیدم. صبح پاشدم دیدم یه خط کمرنگ داره🥲. یدونه دیگه زدم درجا مثبت شد.باورم نمیشد باردار بودم🥹
گذشت تا منتظر بودم دو هفته بشه که برم سونو قلب. دقیق یه روز قبل سونو آبله گرفتم. هرجا میرفتم قبول نمیکردن سونوم کنن.بماند که چقد حالم بد بود و استرس داشتم. دوهفته گذشت تا خوب شدم. رفتم سونو. دستگاه گذاشت رو شکمم گفت بارداری دوقلویی. قلبشون تشکیل شده
گفتم چیییییییی😳😳. اصلا هنگگ بودم
تمام ۹ماه با استرس گذشت. بارداری قبلیم تو هشت هفته ایست قلبی کرده بود. همش توهم میزدم که اینم اینجور میشه. بخاطر آبله که گرفتم استرس داشتم. چون میگفتن خطرناکه. و برعکس تصوراتم بچه هام سروقت سالم و سلام بدنیا اومدن. خداروشکر میکنم بابت وجود دخترام. تمام زندگی منو باباشون شدن. 😍❤️ت
مامان درسا مامان درسا ۶ ماهگی
پارت اول زایمان طبیعی:خب سلام سلام
۲۶فروردین بود که رفتم بهداشت گفتم‌چندباری عطسه وسرفه کردم ببخشید لباس زیر خیس شده نوشت رفتم بیمارستان بلوک زایمان معاینه کرد گفت مشکوک به کیسه آبه اقاهیچی سونو نوشت رفتم انجام دادم تو سونو دکتر گفت پشت جفت یه غده بنام هماتوم باید بستری بشی بلاخره شوهرم رضایت داد بستری شدم یک هفته ای تحت نظر بودم این دانشجو ها انگار من موش آزمایشگاهی بودم هعی میومدن سرمم چک میکردن یه انگولکی به دستم میکردن که شب از خارش جای همون سرم خابم نمیبرد روزی که میخاستن ترخیصم کنن گفتن از دوباره باید بری سونو یعنی توی این یک هفته منو میبردن سونو میاوردن دیگه شوهرم چند تا لیچار بارشون کرد ترخیصم کردن اومدم خونه لوازمای بچمو خودمو اماده گذاشتم دیگه رفتم کارای سونو انجام دادم خداروشکر غده ازبین رفته بود فردایش که ۳اردیبهشت بود جا دکترم نوبت گرفتم رفتم معاینه لگن انجام داد گفت ۲سانتی گفتم باشه گفت تاریخ زایمانت ۲۰اردیبهشت گفتم اوکی دیگه اقا اومدم خونه کارای خونه مو انجام دادم ستاره های شب نما دخترمو وصل کردم رفتم براش النگو گرفتم هرچی پس انداز داشتم
من فعلا برم پارت اخرشو تااخرشب میزارم
مامان دلارز مامان دلارز ۸ ماهگی
عصر مامان شوهرم ز زد که بچه رو بیارین دلم تنگ شده
منم گفتم ببره برم یه دوشی بگیرم
خلاصه برد و من یه چرت زدم و رفتم حموم و کارامو کردم رفتم دنبالش میبینم بردانشتن بردنش خونه عمش
بعد رفتم اونجا گفتم من نمیدونستم اومدین اینجا رفتم در خونتون
بعد گفت به شورهرم کفتن که اومدن
بعد رفتم بچه رو عمس داشت میخوابوند بقلش کردم پوشکش یک کیلو شده بود از جیش
گرفتم بردم عوضش کردم مادر شوهرم کفت یکبار عوضش کردیم منم خیلی عصبی شدم بچمم بدخواب شد زد زیر گریه
بعد رفتم تو اتاق بخوابونمش این کریه میکرد اومد مادرشوهرم اونجا انگار من نمیتونم نکهش دارم ایندنمیخابه خیلی خوابیده گفتم پس چرا شما داشتین میخابوندینش
میگف نمیدونم همینجوری عمش بقلش کرد اورد بچمم هی بد قلقی میکرد چاییمو نخورده پاشدم اومدم خیلی هصبی شده بودم این بچم منو دیده بود زده بود زیر گریه اپنام هی میگفتن این از عصر اصلا گریه نکرده
الان خیلی عصبی و‌ناراحتم
از یطرف میگم نکنه رفتارم زشت بود
فشارمم افتاده بود خیلی عصبی شده بودم از کاراشون
مامان آوین🐣🌱 مامان آوین🐣🌱 ۱۱ ماهگی
پارسال درست چنین روزی برای بار دوم بود که بی بی چک میزدم و در کمال تعجب دوخط میافتاد🥲 و منی که حاملگی یه چیز دور از دسترس میدونستم تو اولین اقدام باردارشدم و ترس و وحشتی که از دوران بارداری و زایمان و مادرانگی و خیلی کاراعقب افتاده که هنوز تو زندگی متاهلی انجام ندادی و...
خلاصه که من بعد از سه سال زندگی برای اولین بار بدون جلوگیری خواستم تست کنم ببینم میشه یانه که در کمال ناباوری باردار شدم😍😅 یادم نمیره که صبح ساعت ۸ زنگ زده بودم به مامانم های های گریه میکردم و مامانم اون سمت خط دلداری میداد میگفت خداروشکر ببین بارداری قرار زندگی جور دیگه بگذرونی و...
خلاصه یکم آروم شدم و ظهر رفتم ودکتر که مطمئن بشم گفت مطمئن باش بارداری و منی که بازم ترسیدم و لرزیدم. خلاصه دکتر برام دارو و آزمایش و سونو نوشت گفت به احتمال زیاد قلبشم تشکیل شده چون من وقتی فهمیدم باردارم که ۶ هفته و ۵ روز بودم.
دیگه رفتم یه جوراب بخرم برای سوپرایز همسری که بگم باباشدی و فلان بااینکه خودم میترسیدم ولی خب ذوق داشتم از طرفی دیگه رفتم مغازه و یدونه جوراب نوزادی صورتی برداشتم اومدم خونه این نامه رو نوشتم برای همسر محترم،غذا اینا آماده کردم منتظرموندم اومد خونه و سرسنگین بودیم(شب قبل باهم بحثمون شده بود)چایی و آوردم براش یه ربعی

ادامه کامنت...
مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت چهارم
چند تا ورزش و کپسول گل مغربی هم داد که بذارم تا زودتر زایمان کنم.
اون شب گذشت و فردا صبحش با درد پریودی از خواب بلند شدم، و حس کردم یک چیز ژله ای سفت و تیکه ای و بزرگ داره ازم میاد خیلی ترسیدم با همون شتاب درد سریع رفتم سرویس که دیدم یک لخته خون تیره وقهوه ای بزرگ ازم افتاد قشنگ اندازه یک کف دست که چون از قبل تحقیق کرده بودم و میدونستم فهمیدم که پلاگ موکوسی دفع شده و این یعنی دهانه رحمم دیگه کاملا نرمه و داره شروع میکنه به باز شدن، اون روز کامل ورزش کردم و دمنوش خوردم و حمام رفتم و تا سه روز ازم ترشحات ژله ای شیری رنگ که گاهی رگه خون هم توش بود دفع میشد. بعد سه روز. شب یکشنبه که رفتم مهمونی یهو حس کردم یک مایع داغی ازم رفت که حتی شلوارمم خیس شد اما من با خودم فکر کردم ترشحه چون ادامه دار نبود. نگو کیسه آبم نشتی کرده و منم بی تجربه متوجه نشده بودم 😐😐😐
وقتی رفتیم خونه جامو انداختم و خوابیدم. صبح ساعت پنج بلند شدم برم سرویس، معذرت🤦‍♀️، همین که نشستم یهو یک مایع داغی با شتاب ازم خارج شد که بیرنگ بود ترسیدم از جام بلند شدم دیدم داره همینطوری ازم آب میاد و پاهام همه خیس شدن فهمیدم کیسه آبم ترکیده از ترس و استرس سریع رفتم همسرم رو بیدار کردم و رفتیم بیمارستان و به مادرمم زنگ زدم که بیان.
درد ها و انقباضات من از بعد پارگی کیسه آب کم کم شروع شد و من از ساعت ۵ و ۴۵ دقیقه صبح دردام شروع شد.
چقدر خوش خیال بودم فکر میکردم حالا که کیسه آبم پاره شده و دردام شروع شدن‌زود زایمان میکنم.
مامان آراز و دنیز
👧🏼👶🏻 مامان آراز و دنیز 👧🏼👶🏻 ۱۱ ماهگی
مامان خِش و پِش🫀🖇️ مامان خِش و پِش🫀🖇️ ۱۲ ماهگی