نیلا رو بعد از ساعت ها انتظار به باباش میسپرم و تن خسته و مظلومم رو به دوش آب گرم مهمون میکنم
از سکوت و گرمی آب و تنهایی تو حمام نهایت استفاده رو میکنم و ترجیح میدم چند دقیقه ای زیر دوش چشمام رو ببندم

قطره های آب از نوک بینیم و موهام سرازیر شده و انواع صداها بک گراند مغزم شده ...
از صدای گفتگوی صوتی کلاس آنلاین صبح بگیر تا گریه و جیغ و بهانه های بچه ها

همزمان که به تکلیف باران رسیدگی میکردم و فکر میکردم که ناهار چی بذارم و یه دستم به شستن پی پی نیلا بود و یه دستم به شستن ظرف ها
زمان برای چند ثانیه متوقف شد و دیگه هیچی نفهمیدم
ازچرخیدن اتاق دور سرم متوجه شدم که چشمام سیاهی رفته و اونجا نهایت مظلومیت خودم بود و دلم برای خودم
برای زن بودنم
برای دختر آفریده شدنم سوخت

من فقط یک نفر بودم
نمی‌خواستم قوی باشم
نمی‌خواستم مادر نمونه باشم
نمی‌خواستم بوی قرمه سبزیم تا ته کوچه بپیچه
میخواستم برم با دوستام کافه
میخواستم مثل تمام مردا چند ساعت برای خودم باشم و نگران نباشم که بچه ها چی میشن !

گرمی آب رو دوباره چک کردم و نشستم زیر دوش روی چهارپایه
چقدر خسته بودم
چقدر چقدر چقدر از گفتن خسته ام خسته بودم
چقدر کار کرده بودم و هیییییچ کاری نکرده بودم
چقدر از درک نشدن بیزار بودم و از صحبت کردن و درد دل کردن فراری
کاش هرچیزی بودم جز اینکه زنی باشم تو دل خاورمیانه ، در میانِ اینهمه تبعیض جنسیتی
اره .....
سعادتمندانه نبود
اما جسورانه بود که ما زن آفریده شدیم🙂

تصویر
۴ پاسخ

حس و حالی ک هممون این روزا با بچه ی کوچیک داریم🥺❤️

چه متنی ، وایییییی .عالی بود 👏🏻آرزوی سعادت واسه همه مون دارم عزیزم 💕

چه متن زیبایی مرجان عزیزم🥰 حس و حال این روزای منم همینه دائم بغضمو قورت میدم و ب زندگی ادامه میدم 🥲

این‌ متن چقد حال این روزای منهههه

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۲ سالگی
الان که دارم اینا رو تایپ میکنم با یه دل پر از غصه و چشمای پر از اشک مینویسم...مینویسم که یادم بمونه چقدر خسته ام و کم اوردم ...امروز از ظهر که از سرکار برگشتم هانا مثل چسب بهم چسبیده بود و جدا نمیشد البته این حکایت هرروزشه و منم با جون و دل بغلش کردم و بوسش کردم کلی باهاش بازی میکنم و سرگرمش میکنم که جبران چند ساعت دور بودنم بشه...اما امروز یجور عجیبی بهم آیزون بود هم نق میزد و بهونه های بیخود میگرفت با اینکه از ۶ صبح بیدار بودم اما با حوصله تک تک خواسته هاشو اجرا کردم شوهرمم خونه نبود پریود بودم و حسابی بی جون و حال تا ساعت ۶ عصر همینطور گذشت با نق نق و بهونه تا اینکه یهو بدنم خالی کرد احساس کردم جایی رو نمیبینم سرم گیج میرفت هانا رو نشوندم رو تخت و خودم کنارش دراز کشیدم اما گذاشتنش رو تخت همان و گریه های وحشتناکش همان...جیغ میزد و بلند بلند گریه میکرد که چرا منو از بغلت پایین گذاشتی...بازم تو اون حال باهاش حرف زدم گفنم مامان حالش بهتر بشه بغلت میکنم انقدر تو گوشم جیغ زد و ساکت نشد که بعد از ۱۹ ماه تحمل و خکدخوری و خویشتن داری و صبوری کردن چنان دادی سرش کشیدم که چشماش گرد شده بود از تعجب و صداش بلندتر و وحشتناک تر شد خودمم باهاش زدم زیر گریه تمام بدنم عرق سرد شده بود هیچ کس نبود حتی یه لیوان آب برام بیاره...دلم یه لحظه کباب شد واسه بچم با تمام وجودم بلند شدم و محکم بغلش کردم و بوسش کردم‌انقدر ازش معذرت خواهی کردم اما دلم آروم نشد که نشد..نمیشه بازم‌ آروم نیستم بخودم قول داده بودم تحت هیچ شرایطی بخاطر خودم و فشار روم سرش داد نزنم دعواش نکنم اما امروز قولمو شکوندم...امروز تمام زحماتمو به باد دادم...دلم‌گرفته...
مامان کوچولوها مامان کوچولوها ۱ سالگی
امشب دوباره یکی از فامیلامون بچه اش که تازه به دنیااومده بود از دنیا رفت ،دوباره همه خاطره هام دارن میان توی مغزم ، نمیتونم فشاری که بعد از مرگ دختر کوچولوم داشتم رو توصیف کنم فقط میدونم از اینکه همچین حسی رو تجربه نکردین خداروشکر کنین بچه هاتون هرچقدرم فوضولی کردن دعوا نکنین نمیدونین از دست دادنشون چقدر وحشتناکه ،وقتی به این فکر میکنم جیگرگوشه ام یه جایی دور از من توی یه زمین خاکی بین مرده ها خاک شده آتیش میگیرم هنوزم ازش میخوام برگرده خونه پیشم ، وقتی به این فکرمیکنم دخترم ازم دوره مامانای حساس میفهمن من خیلی حساسم ازاینکه فکرمیکنم دخترکوچولوم ازم دوره وحشت میکنم حتی نمیتونم زیاد برم روی قبرش روزای اول اونقدر غیرت داشتم و عصبی وناراحت بودم که همه رو مجبور کردم قبول کنن برام قبر کناریشو بخرن تا قلبم آروم شه وقتی خاکش کردن عصرش اونقدر گریه کردم که شب نشده قبرش رو سیمان کردن میترسیدم حیوونا برن قبرشو بکنن چون توی قبرستونمون هست ... آخ دلم آتیش میگیره برای مامان اون بچه ای که امروز بچه اش مرد
مامان فاطمه مامان فاطمه ۱ سالگی
سلام به همگی
بعد از مدت ها اومدم گهواره یک کتاب معرفی کنم و برم. متن زیر که نوشته ی خودم هست معرفی کتاب مورد نظر هست.


سلام به مادران عزیزم.
راستش من تازه کتابخوانی را به صورت مستمر شروع کردم و امیدوارم همچنان ادامه پیدا کند. اما واقعا چنان از خواندن این کتاب لذت بردم که به خدای خودم گفتم خدایا خودت توفیق بده از این به بعد همچنان به این فعالیت فرح بخش و آموزنده ی کتابخوانی ادامه بدهم.

✅*و اما معرفی کتاب «مثل نهنگ نفس تازه می کنم» از دیدگاه خودم.*

این کتاب رو به توصیه یکی از دوستانم شروع کردم. فکر کنم آخرین بار یک دانش آموز دبیرستانی بودم که یک کتاب چند صد صفحه ای را با اشتیاق چند روزه خواندم و تمام کردم. این دومین کتاب است که با اشتیاق در عرض چند روز از نرم افزار طاقچه خواندم و تمام کردم و حتی یک نسخه چاپی را برای خودم سفارش دادم که تا آخر عمر برای خواندن چندباره همراهم باشد.
شاید بپرسید این همه اشتیاق برای چه؟ اشتیاق داشتم چون با تمام دل مشغولی های زنانه و مادرانه ام همراهی کرد و در آخر یک دیدگاه جدید برای نگاه کردن به زندگی به من هدیه داد.

دوستان من

اگر استعدادهایی دارید که به خاطر نقش همسری و مادری نتوانستید به آن ها بپردازید و حالا دل مشغول این هستید که پس تحصیلم چه؟ کارم چه؟ و.....
ادامه در کامنت👇👇👇