الان که دارم اینا رو تایپ میکنم با یه دل پر از غصه و چشمای پر از اشک مینویسم...مینویسم که یادم بمونه چقدر خسته ام و کم اوردم ...امروز از ظهر که از سرکار برگشتم هانا مثل چسب بهم چسبیده بود و جدا نمیشد البته این حکایت هرروزشه و منم با جون و دل بغلش کردم و بوسش کردم کلی باهاش بازی میکنم و سرگرمش میکنم که جبران چند ساعت دور بودنم بشه...اما امروز یجور عجیبی بهم آیزون بود هم نق میزد و بهونه های بیخود میگرفت با اینکه از ۶ صبح بیدار بودم اما با حوصله تک تک خواسته هاشو اجرا کردم شوهرمم خونه نبود پریود بودم و حسابی بی جون و حال تا ساعت ۶ عصر همینطور گذشت با نق نق و بهونه تا اینکه یهو بدنم خالی کرد احساس کردم جایی رو نمیبینم سرم گیج میرفت هانا رو نشوندم رو تخت و خودم کنارش دراز کشیدم اما گذاشتنش رو تخت همان و گریه های وحشتناکش همان...جیغ میزد و بلند بلند گریه میکرد که چرا منو از بغلت پایین گذاشتی...بازم تو اون حال باهاش حرف زدم گفنم مامان حالش بهتر بشه بغلت میکنم انقدر تو گوشم جیغ زد و ساکت نشد که بعد از ۱۹ ماه تحمل و خکدخوری و خویشتن داری و صبوری کردن چنان دادی سرش کشیدم که چشماش گرد شده بود از تعجب و صداش بلندتر و وحشتناک تر شد خودمم باهاش زدم زیر گریه تمام بدنم عرق سرد شده بود هیچ کس نبود حتی یه لیوان آب برام بیاره...دلم یه لحظه کباب شد واسه بچم با تمام وجودم بلند شدم و محکم بغلش کردم و بوسش کردم‌انقدر ازش معذرت خواهی کردم اما دلم آروم نشد که نشد..نمیشه بازم‌ آروم نیستم بخودم قول داده بودم تحت هیچ شرایطی بخاطر خودم و فشار روم سرش داد نزنم دعواش نکنم اما امروز قولمو شکوندم...امروز تمام زحماتمو به باد دادم...دلم‌گرفته...

۱۸ پاسخ

خوشبحال هانا که تو فقط یبار سرش داد زدی..دلم برا بچم سوخت

عزیز خوشبحال هانا ک همچین مامان قوی داری🥰

دخترت تو رو می‌خواد
استرس جدایی گرفته 😭
نمیدونم کارتون چیه ولی اگ راهی داره دیگ نرو
این استرس تا بزرگ بشه باهاشه

مسئولیت ی انسان کوچولو خیلی سخته و ما بعهده گرفتیم ک مامان بابای خوبی باشیم
ولی نمیشه شرایط نمیذاره

خسته نباشی عزیزم امروز روز سختی رو گذروندی پریود بودی خسته بودی نیاز به استراحت داشتی اشکال نداره سعی کن دیگه تکرارش نکنی بچس یادش می‌ره میفهمم حالتو

اینطور که معلومه خیلی صبوری من اینقد بی صبرم همش عصبی میشم سرش دادم میزنم کلی هم خودم گریه میکنم
ولی با جون و دل حرفاتو درک کردم خودم دست تنهام با یه بچه ی بی خواب بی اشتها ودر طول روز همش گریه و چسبیده به من بازم خدا رو شکر میکنم سالمه ولی خیلی سخته

واقعا خدا قوت به مامان های شاغل...
ولی من همیشه میگم این حقه بچه هاس که تا دوسالگی با مادرشون باشن....
بهش حق بده دوری شما تحملش سخته براش

عزیزم شما بهترینی 🥲

چ مامان مهربونی هستی ک میگی با وجود اون حال بد و خستگی دوست نداشتی ناراحتش کنی آفرین بهت خداقوت بده بهت عزیزم

ای جانم این داد زدنا واسه همه مامانا هست عزیزم پیش میاد دیگه غصه نخور هرکی جای تو بود داد میزد عیب نداره

عزیزززممم تو قبل از هرچیزی انسانی ی صبری داری عیبی نداره ب هرحال همون پریودی خودش ادمو تا مرز کشتن میبره من خودم پریود میشم میخام طلاق بگیرم🤣عیبی نداره اونم بچس زود یادش میره همینکه عذاوجدانش ادمو خفه میکنه از همه بدتره ولی ب هرحال تویم روز سختیو داشتی مطمن باش دخترم یادش نمیمونه ک بخاطرش خودتو اذیت کنی

وقتی میری سرکار بچه ات پیش کیه؟

عزیززززززم خدا قوت بهت میگم خیلی روز سختی داشتی

چه مامان مهربونیی😁

عزیزم عیب نداره دیگه خودتو اذیت نکن

مبارکه این شروعشه بعدا عادی میشه برات 😅
متاسفانه وضعیت هممونه

چرا عزیزم

چه حرفیه بعضی وقتا آدم عصبی میشه سر بچه داد میزنه خسته میشه مگه رباتیم ما
زیاد حساس نباش

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی جانم♥️ مامان امیرعلی جانم♥️ ۱ سالگی
مامانا بچمو سه روز پیش واکسن زدم ،دوروز اول تب داشت اما خداروشکر تبشو کنترل کردم وتبش خیلی بالا نرفت، امروز که روز سوم بود ،کلا تب نداشت ،قشنگ راه می‌رفت بازی میکرد اما از ظهر به بعد بی قراریاش شروع شد، یعنی امروز پوستم کنده شد، نشستم انقد خودمو زدم زار زار گریه میکردم، مثلاً صدبار بهونه می‌گرفت لباسمو میکشید بغلش کنم،بغلش میکردم همون لحظه چنگ می‌نداخت توصورتم که از بغلم بیارمش پایین، یعنی اینکارش تا خوده یک شب ادامه داشت، انگار عصبی شده، همش جیغ میزنه،ساعت دوازده شب با شوهرم بردمش بیرون انقد جیغ زد که آبرمونو برد همه تو خیابون نگامون میکردن، اوردیمش خونه دوباره جیغ میزد، گفتم شاید پاش درد میکنه،پاشو چرب کردم ،حوله گرم گذاشتم رو پاش، اما فایده نداشت، بااینکه هشت ساعت نخوابیده بود بازم خیال خوابیدن نداشت، بخدا دیگه کم اوردم، آخه این چه واکسنیه پدر بچه رو درمیاره، بچم نمیتونه حرفم بزنه که بدونم چشه، آخه عوارض این واکسن لعنتی کی از بدنش می‌کنه بیرون، خودم ،شوهرم عصبی شده بودیم ،نمیدونستیم باید چیکار کنیم ارومش کنیم، رفتیم واسش یه موتور خریدیم سرش گرم بشه ،یکم بازی کرد دوباره بی قراریاش شروع شد، واسش ایت الکرسی خوندم صلوات فرستادم، اما فایده ای نداشت، بخدا الان میترسم صبح بیدار بشه دوباره مثل امروز بی‌قراری کنه، از طرفی تازه چندروزه اسباب کشی کردم همه وسایلام وسط خونس،اصلا اجازه نمیده هیچ کاری کنم، بخدا همین الان تازه تونستیم شام بخوریم ، بنظرتون چیکار کنم آروم بشه، بخدا هرکاری فکرشو بکنید کردم اما بازم جیغ میزنه، بهونه گیری میکنه، بخدا بریدم دیگه،قاطی کردم اصلا، اگر میدونستم واکسن بزنم بچمو اینطور میشه ،اصلا نمیزاشتم واکسن بزنه
مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
خانوما یه سوالی داشتم میشه لطفا کمک کنید پسر من خیلی گریه میکنه از صبح که از خواب بیدار میشه گریه میکنه تا شب که بخواد بخابه برا چیزای الکی میزنه زیر گریه خودشو پرت می‌کنه زمین جیغ میزنه خودشو گاز میگیره مبل رو گاز میگیره یا منو یا هم خواهرشو موهاشو میکنه سر من داد میزنه هر کاریم بکنم بدتر میشه بخدا از صبح هم که بیدار میشه همش دستم به دهنشه که گرسنه نباشه بهونه گیری کنه صبح برا صبحونه تخم مرغ میدم تا وقت نهار که بشه شیر موز میدم بهش ظهرا غذاهایی متنوعی درست میکنم میدم ساعت ۲ اینا میخوابن دیگه تا ساعت ۴ و نیم و ۵ بعدش که بیدار میشن بهونه بیرونو میگیرن باباشون میبره پارک تاب بازی یک ساعت دوساعتی میگردونه میاره اورد که خونه بازم گریه میکنه خودشو پرت میکنه اینور اونور میبرمش حیاط ماشین سواری میکنن باهاش بازی کنم باهاش اما بازم گریه میکنه همش دنبال پدرش گریه میکنه که منو ببره اونم کار داره نمیتونه که همش پیش این باشه منم هر کاری میکنم سرشو گرم کنم دنبال پدرش گریه نکنه نشدنیه که نشدنیه دیگه کم میارم از بس باهاش حرف میزنم نازشو میکشم که گریه نکنه هر کاری بگید کردم بخدا سر کتاب هم باز کرذم اما بازم اروم نمیشه اصلا دیگه موندم چیکار کنم از دست گریه هاش از صبح تا شب ۱ ساعت اروم نیس که بگم ارومه منم مغزم استراحت میکنه نه همش گریه همش بهونه خسته شدم دیگه دیگه بعضاً عصبی میشم داد میزنم سرش میزنمش بعدش خودم ناراحت میشم خودم خودمو میزنم که دستم بشکنه چرا زدم 😭😭😭😭😔😔
مامان دختر ناز مامان مامان دختر ناز مامان ۱ سالگی
تجربه یه مامان دهه هشتادی با بچه اول و واکسن ۱۸ماهگی🤩البته اینم‌بگم‌بدن با بدن خیلی فرق داره
الان ۳روزه از واکسن میگذره اینم بگم با کلی استرس ایقدر استرس داشتم نزدیک بود تصمیم بگیرم واکسن رو نزنم در این حد بودم ایقدر اینجا از سختی این واکسن گفته بودن ترس برم داشته بود.خلاصه بلند شدم اول همه کارامو کردم که بعد واکسن فقط به دخترم برسم،صبحونه خوردم صبحونه دخترمم اماده کردم از خواب بلندش کردم همه کاراشو کردم بهش صبحانه دادم اب دادم،شیر هم دادم،بعدش یه بتری آبمیوه طبیعی،یه بتری آب معدنی،با مغزیجات برداشتم اول آیت الکرسی خوندم دور سرش دیگه رفتیم کوچه بهداشت رو خودش کامل راه اومد،وقتی رسیدیم چون زود رفتم زودی هم کارمو انجام دادن،خدا خیرش بده آقا تو بهداشتمون هر واکسنی میزد برای دخترم دستش سبک بود اینم خودش زد خیلی موقع تزریق گریه کرد،اما بعدش بهش اب دادم اجیل دادم ساکت شد اوردم خونه بهش غدا دادم بروفن هم دادم اهنگ‌گذاشتیم رقصیدیم،بازی کردیم خوابش برد دیگه همینجوری هر ۴ساعت بهش بروفن دادم،تبشو مرتب چک میکردم ،کم کم هر ۶ساعت دیگه بهش دادم،یه کوچولو درد داشت نمیتونست خوب راه بره اما باهاش بازی کردم یادش میفرت دختر عمشو خیلی دوست داره میبردم پیش اون خوب بود تا شبش یکم تب کرد ،اونم با تب بر پایین اومد اما تا ساعت ۳بالا سرش بودم وقتی دیدم تب نکرد منم خوابیدم باهم خوابیدیم تا ۱۲ وقتی بلند شد دیگه تقریبا تب نداشت یه کوچولو میلنگید🥰دیگه الان خیلی خوب شده یکم درد داره اما خداروشکر این واکسن که به یه غول تبدیل شده بود هم بخیر گذشت انشالله که برای همه بچه ها سبک خوب باشه
مامان هامین مامان هامین ۱ سالگی
خانما خواهش میکنم به سوالم جواب بدید خیلی کلافه شدم من دوهفته بیمارستان بستری بودم برای کارای عمل کیسه صفرام که یهویی حالم بد شد پسرم مدام پیش خونه مادرشوهرم یا خونه مادرم بود از وقتی اومدم بیرون از بیمارستان و عمل کردم و اومدم خونه خودم یه روز دیدم تو حیاط اب بازی میکرد خیلی هوا گرم بود بهش گفتم باید اب رو ببندیم بیایم تو وگرنه حالت بد میشه خیلی هوا گرمه و اب رو بستم و اوردمش تو چنان جیغ و دادی راه انداخت که تا نیم ساعت داشت جیغ میزد و هرچی ازش سوال میکردم ماما چی شده چی میخوای جیغ میزد دوباره بردمش تو حیاط گفتم بیا اب بازی کن جیغ میزد میگفت نه هرچی بهش میدادم پرت میکرد همینطوری جیغ میزد گریه میکرد خیلی خسته شدم دیگه دیدم هیچی جواب نمیده خودمم باهاش گریه کردم که حتی میگفت باهام گریه نکن بعدش گفت بغلم کن بلند شو گفتم ماما نمیتونم عمل کردم دیگه زنگ زدم شوهرم اومد و سرگرمش کرد خودمم هی بغلش میکردم دیشب دوباره رفتیم تو حیاط شستیمش گفت بزار اب بازی کنم گفتم نه بریم تو میخواستم مای بیبیش کنم شلوار پاش کنم که اومد تو کلی جیغ زد و گریه کرد هرچی بهش میدادیم پرت میکرد شوهرم تعجب کرده بود گفتمش بیا بی محلی کنیم بهش فیلم رو پلی کن نگاه کنیم دیدم اومد کنترل گرفت فیلم رو قطع کرد که یعنی نه نگاه نکنید باهم حرف میزدیم میگفت نه باهم حرف نزدید یعنی فقط میخواست وایسیم نگاش کنیم تا اون جیغ بزنه خیلی کلافه شدیم دیگه بعد یه ربع بیست دقیقه شوهرم برد گذاشتش تو تاب تابش داد تا خوابش برد اصلا نمیدونم چیکار کنم رفتار درست چیه اگه تا حالا همچین موردی داشتید یا میدونید رفتار درست چیه خوشحال میشم راهنماییم کنید
مامان الین مامان الین ۱ سالگی
خانوما خوبین ؟
من یه مشکلی برام پیش اومده اونم اینکه ۳ روزه دارم بچم رو از شیر
میگیرم . روز اول بچم بعد از ظهر میخوابید نخوابید تا ۱۰ شی بهش شیر دادم خوابید تا صبح روز دوم که دیروز باشه تایپک قبیلیم هست با اعصاب خوردی بچه م رو خوابوندم و شب شیر دادم باز خوب خوابید تا امروز صبح که تا الان باهاش بازی کردم و اینا تو حیاط بودیم ما نرده نداریم خونمونم دو طبقه اس و خیلی خطرناکه بچه هم که نمی‌فهمه یه سره میرفت اونور و هرکاری میکردم نمی‌اومد خونه منم بزور برداشتم آوردمش خونه انقد گریه کرد منم مخم نکشید سرش داد کشیدم بعد اومد تو بغلم خوابش برد . الان موندم با این اعصابی که دارم این قطع شیردهی رو ادامه بدم یا ول کنم باز بخوره تا اعصابم آروم بشه ؟
متاسفانه خیلی آدم عصبی هستم و دلم برا بچه ام میسوزه که گبر من افتاده کاش یه مادر آروم و خوش اخلاق داشت🥲
میگفتم تا یه هفته همینجوری از صبح تا شب شیر نمیدم و فقط شبا میدم تا اونم قطع کنم که واقعا اعصابم نمی‌کشه موندم تو دوراهی