تجربه من از اولین سفرم با بچه کوچیک:
راستش از اون چیزی که فکر می کردم یکم سخت تر بود و قشنگ پوست انداختم😅 یاسین تو خونه همش بی قرار بود سفرمونم دقیق مصادف شده بود ۲ناهگی یاسین و گویا این سن اوج کولیک و رفلاکسه
من سعی کردم خودم وسیله زیاد نبرم اما تا تونستم برای یاسین لباس و زیر دکمه برداشتم که خیلی خوب بود یه اشتباهی که کردم این بود که یه تشک تعویض بردم که اذیت شدم بابتش بچه همش نم میداد کثیف میشدمجبور بودم بشورمش اگر رفتید سفر یا دوسه تا ببرید یا از این تشکای یکبار مصرف بگیرید. تنها شانسی که داشتم این بود که یاسین بیرون که می رفتیم تو بغلم می خوابیدبه محض اینکه می رسیدیم خونه بیدار میشد یکسره گریه می کرد البته من کالسکه نبردم از کت و کول افتادم برای مسافرت کالسکه واقعا از واجباته من فکر میکردم یاسین کوچولوعه توش نمونه ولی انگار اشتباه میکردم
خلاصه سفر رفتنی با بچه کوچیک سخته از یه طرف اثاث و اذیت های خود بچه از طرف دیگه حال بد خودم بخاطر اذیت شدن های بقیه هرچند اگه بازم قسمتم بشه دوباره بخوام برم امام رضا با کله میرم😇🥰😍

تصویر
۷ پاسخ

زیارت قبول عزیزم دعا کن منم با مهرادم برم پابوسی آقا 🫂🥹

منم مشهدممم. الان هستی؟😍😍

زیارت قبول عزیزم هوا خیلی سرد بود؟

زیارتتون قبول باشه عزیزم منم دوست دارم برم انشالله ماهه آینده قسمتم باشه💚

زیارت قبوللل😍ماشاالله به جرعتت من جرعت نکردم برم 😅چون راستین نهایت دیگ دوساعت خوش اخلاقه تو ماشین بعدش دیگ خدارو بنده نیست

سرده تورو خدا بپوشونش قشنگ

زیارت قبول عزیزم
اشکال نداره میگذره❤️

سوال های مرتبط

مامان یاسین👶🏻🩵🧸 مامان یاسین👶🏻🩵🧸 ۲ ماهگی
با اینکه یاسین از اول سر گرفتن یکی از سینه هام اذیت می کرد..با اینکه زردیش زیاد بود و همه اطرافیان میگفتن شیرخشک بهش بدی زودتر خوب میشه..با اینکه بخاطر آمپول بی حسی به شدت کمرم و عضلاتش درد میکرد و خشک میشد.. با اینکه هر موقع شیر خودمو میدادم میپرید به گلوی یاسین گریه می کرد...
اما هربار که یادش می افتم یا میبینم یکی داره به بچش شیر خودشو میده به شدت قلبم درد میگیره و خودمو لعنت می کنم که چرا بچمو از حقی که به گردنم داشت محروم کردم هنوزم سر نمازام گریه می کنم و از خدا می خوام ببخشتم... من واقعا نمیدونم چیشد که اون زمان یه دفعه دیگه نخواستم شیر خودمو بدم و از خدا می خواستم شیر ندم همش ترس داشتم نکنه شیرم خوب نباشه برای بچه یا چجوری جلو بقیه با رابط شیر بدم کاش قلم پام میشکست و هیچ وقت نمی رفتم داروخونه رابط سینه بگیرم.. یکی از سینه های من نوکش کوچیک بود یاسین انقدر دست و پا میزد که نگیره منم کمر درد می گرفتم مجبوری بیشتر از یه سینم میدادم یه نفر دید بهم گفت وای اگه اینکار و کنی یه سینت کوچک تر از اون یکی می مونه منم از ترسم رفتم رابط خریدم شب اول فکر میکردم چقدر کار خوبی کردم اما نمی فهمیدم با این کارم در حق بچم ظلم کردم دیگه بدون اون سینمو نخواست. حدود ۲۵ روز سینه خودمو دادم با رابط تا ۴۰ روزگیشم دوشیدم تو شیشه دادم بعدشم دیگه ندادم... اینارو گفتم که اگه دارید شیرخودتونو میدید متسحکم تر از قبل ادامه بدید و مثل من خسته نشید
مامان فینگیل 🌼 مامان فینگیل 🌼 ۴ ماهگی
تجربه اولین سفر با دختری 😍

با تموم سختیاش خیلی خوب بود و خوش گذشت🥰

چون نوزادن غذاشون که حاضره(البته اگه شیر مادر میخورن وگرنه بچه های شیرخشکی ممکنه تو راه یکم سخت باشه)
چون تو ماشینن و مثل گهواره است اکثرا خوابن
فقط میمونه تعویض که میزنید کنار عوضش میکنید و تامام 🙌🏻😌

حاضرم تا وقتی کامل شیرخواره ده بار دیگه برم سفر ولی خب غذاخور بشه به نظرم سفر سخت تر میشه ضمن اینکه ممکنه تو ماشینم حوصلشون سر بره🙃

من تا تونستم لباس براش برداشتم چون اگه نم میزد وقت برای شست و شو نبود
ضمن اینکه شمال رطوبتش بالاست و لباس دیر خشک میشه
و اینطوری از بابت بچه آدم خیالش راحته 😊

برای تو ماشین کریر برداشته بودم و بچه تو همون میخوابید

در کل خیلی سخت نگرفتم و اینجوری به هممون خوش گذشت 😘🫶🏻

سخت ترین قسمتش نم زدن شماره ۲ بود که حین حرکت ماشین من بچه و لباساش و پوشکش و عوض کردم و مجبوری با دستمال مرطوب بدنش و تمیز کردم و لباس تنش کردم در این حین جیغ و گریه هم فراوون بود 🥴😮‍💨

در کل توصیه میکنم 😁✌🏻
مامان نیکان ،قند من مامان نیکان ،قند من ۴ ماهگی
سلام خانوما خیلی حال روحیم بده خیلی جوری که دارم خفه میشم تنها که میشم فقط اشک میریزم و در مورد این موضوع تا الان با کسی صحبت نکردم
روزای آخر بارداری حس میکردم تو مقعدم یکم گوشت اضافی خیلی کم هست که یهویی ناپدید می‌شد و فک میکردم عادیع زایمان کنم خوب میشه مثل دردهای دیگه
تا اینکه زایمان کردم و دیگر بچه شدم و خونه مامانم بودم تا چند وقت ،،
اصلا انگار از یادم رفته بود تا اینکه یهویی به فکر افتادم که خدایا این چیه تو گوگل سرچ کردم اما انگار امیدوار بودم چیزی نیس خیلی بیخیال تا اینکه دیروز رفتم دکتر زنان بهش گفتم که همچین چیزی حس میکنم اما فک نکنم چیز خاصی باشه چون هیچ درد و علایم دیگه ای ندارم و خیلی امیدوار بودم که چیزی نیس و حالمم خوب بود
تا اینکه گفت معاینه کنم وقتی معاینه کرد گفت بواسیره اما خیلی کوچیکه
منو میگین انگار دنیا رو سرم خراب شد
الآنم که دارم تایپ میکنم فقط اشک میریزم
من از خدا فقط خواستم مادر یک بچه سالم بشم همین
قرار نبود اینجوری بشه که
خدا خیلی نامردی می‌کنه آخه چراااا
می‌دونم درمان نداره اما نمی‌دونم چرا همش دعا میکنم یه راهی جز جراحی باشه
لطفا اگه تجربه شو داشتین یا دوستی آشنایی بوده که بدون جراحی خوب شده باشه بهم بگین حداقل یکم حالم بهتر بشه
هنوز داشتم از مادر شدن لذت می‌بردم واقعا که 😭😭😭😭😭😭😭
و اینم بگم که دکتره فقط بهم شیاف داد که اونم سرچ کردم زده بود درمان نمیکنه
مامان نخودفرنگی مامان نخودفرنگی ۶ ماهگی
واقعا اشتباه کردم دیروز با دخترم رفتم ختم عمه شوهرم
دیروز چهلم عمه شوهرم بود نمی دونم چی شد یهویی تصمیم گرفتم که برم هیچ کس هم بهم نگفت نرم رفتنم واقعا خریت بود چون هیچ کس هنوز دخترم رو ندیده بود به خاطر محرم هنوز هیچ کس واسه دیدنی نیومده بودن بعدشم که عمه ش فوت کرد همه دخترم رو بوسیدن چه مرد چه زن اصلا دوست نداشتم اینقدر آدم دور دخترم جمع بشن انگار اصلا بهش فکر نکرده بودم که چه اتفاق هایی قراره بیفته همه دورمون جمع شده بودن حالم از خودم بهم می خوره بعد مجلسم موقعی که اومدیم سوار ماشین شدیم نمی دونم یهو چی شد که اینطوری دخترم زد زیر گریه اصلا نفسش بالا نمی یومد هر کاری می کردم حتی سینمو نمی گرفت اصلا از روزی که به دنیا اومده بود تا حالا چنین گریه ای نکرده بود فکر کنم کل گریه های این مدتش اندازه همین یه گریه بود اصلا انگار یه اتفاقی براش افتاده بود هیچ جوره آروم نمی شد هر کاری خودم و مامانم و شوهرم کردیم آروم نشد واقعا گریه عجیبی بود
شوهرم پسرخالمه ،به خاطر خاله های فضولم که حرف در نیارن رفتم و اصلا فکر نکردم امکان داره به دخترم چ صدمه ای بزنم موقع تشیع که بود چهل روز پیش من و مامانم نرفتیم خاله بزرگه زنگ زد به مامانم که خیلی کارت اشتباه بوده باید می اومدی من از ترس که بعد بگن عروسشون همه جا می‌ره فقط اینجا نمی تونست بیاد فکر کردم که برم در صورتی که همیشه میگفتم جایی که خیلی شلوغه یا صدا خیلی بلنده نباید دخترم رو ببرم ولی اینقدر از تلفن خالم ناراحت بودم و می ترسیدم دوباره حرف در بیاد که بدون فکر دخترم رو برداشتم و رفتم
خاک بر سر خاله هام که همیشه از دستشون عاجزم و آرامش ندارم