۶ پاسخ

😐😐😐احتمالا شوهرش بتو نظر دار یا شوهر تعریف کرد ازت پیش خواهرت
یا اینکه خود خواهرت از شوهرت خوشش میاد

صد در صد شوهرش پیشش از تو تعریف کرده اینم اینجوری شده البته حسادت هم بهت کرده

شاید بهت حسودی کرده

اون خودش ذاتش کثیفه حتما خودش چشم داره رو شوهر تو که اینحوری راجب تو فک میکنه

پس قوی باش بشناس اطرافتو اصلا مهم نباشه برات نژار دیک خونت رفتامت کنه

ببین خواهرت مریضه
تو بخاطر یه ادم مریض نباید گریه کنی تو پاکی ساده ای
این مهم شوهرت دوست داره بهت اعتماد داره زنشو میشناسه
ابنجوری گریه میکنی همه چیزو بدتر میکنی شاید اینقد شوهرتو عصبی کنی که کینه کنه از خواهرت

سوال های مرتبط

مامان حسین، توراهی🤰 مامان حسین، توراهی🤰 ۲ سالگی
سلام ،اگه شما جای من بودید چیکار میکردید ،من امسال پاییز میشم ۳۳سالم خداروشکر یه خونه ۸۰ متری داریم همسرم هم کارمنده ،همسر خوبی دارم همیشه تو خونه تو هر مرحله بچه داری بهم کمک کرده الان دو ماهه مدام میگه اصدام کنیم واسه بچه دوم من چون بارداری اول سختی زیادی کشیدم ۴ ماه بالا اوردم در حد بستری شدن تو بیمارستان حتی خون بالا میوردم،لکه بینی هماتوم داشتم استراحت مطلق شدم ۴ ماه اول خونه مامانم موندم پدر و مادرم وهمسرم خییلی بهم رسیدن ماه ۷هم به خونریزی افتادم گفتن احتمال زایمان زودرس داری از ماه ۸هم به شدت باد کردم شدم ۱۰۵ کیلو خلاصه همه اینا گذشت ،اینم بگم خدایی خیلی به مامانم اذیت کردم ،از خانوادم دورم بیشتر میرفتم خونه مامانم میموندم همسرم تنها خیلی اذیت شد،الان که اسم بچه دوم میاد نگران میشم دوباره اون روزا تکرار بشه با وجود بچه دوساله خیلی سختر میشه همسرم میگه نگران نباش من کنارتم ولی میدونم باز میخواد کنو ببره خونه مامانم ،خدایی مامانم گناه داره توان نداره به منو بچه ام برسه دوست ندارم اذیتشون کنم ،همسرم میگه سنمون میره بالا الان وقتشه من نمیدونم چیکار کنم همسرم هروز ۶صبح میره سرکار ساعت ۲ خونه است ولی من موندم چیکار کنم همسرم امروز گفت بریم مشاوره الان من تو دوراهی موندم😖
مامان مهیار و مهوا مامان مهیار و مهوا ۲ ماهگی
سلام مامانا ، امشب خدا بهم رحم کرد.
امشب میشد ۶ شب که با پسرم و جاریم رفتم هیأت ،همیشه برای مهیار کارتون میزاشتم که جایی نره بشینه کنارم، اما امشب دیدم دوست داره با بچه ها بازی و بدو بدو کنه، نشسته بودم اما یه لحظه چشم ازش برنمیداشتم ، گاهی هم که دور میشد بلند میشدم از دور مراقبش بودم ، بعد منو که می‌دید دوباره میومد سمتم. مراسم که تمام شد، هنوز همه چراغا رو روشن نکرده بودن ، ازدحام خیلی زیادی بود، یه لحظه اومدم که برم پسرم بردارم تو ازدحام گمش کردم، هرچی دور و برم می‌دیدم پیداش نمی‌کردم ، به جاریم گفتم ،مهیار گم شده اونم بیچاره ترسید و میگشت، من با این وضع بچه توی شکمم بدو بدو بگرد، رفتم بیرون هیأت و توی دسته عزاداری و اون صف شلوغ نذری و تاریکی گشتم، مرده بودم ، مثل دیوونه ها شده بودم، داد میزدم پسرم گم شده تو رو خدا چراغارو روشن کنید.
بعد یهو جاریم اومد سمتم پسرم و آورد، بغلش کردم، مهیار گریه من گربه ‌...
گفت رفته بود مهد کودک هیأت ، پسرم ترسیده بود اصن تا ۲۰ دقیقه از بغلم تکون نمی‌خورد و از ترسی که خورده بود فقط گریه میکرد، نمیتونم بگم توی اون چند دقیقه چی به سرم اومد، فقط میتونم بگم قربون امام حسین برم به حرمت این شباش بچم و بهم برگردوند...
من بمیرم برای مادری که یه خار روی پای طفل معصومش میره، وای چقدر سخته اون لحظه من مرده بودم پسرم و فقط برای چند دقیقه نداشتم...
همین الآنم که می‌نویسم گریم میگیره و می‌دونم تا مدت ها این ترس باهام
مامان سامین 🤴🏻 مامان سامین 🤴🏻 ۲ سالگی
اینم نظری کوچیک من🖤🙂
حلوا زنجبیلی . من یک سال و نیم بود اقدام بودیم و سه ماه هم بود جدی می‌رفتیم دکتر چون نمیشد. روز مادر بود منم پریودم تاخیر داشت رفتم به مادر شوهرم تبریک بگم خواهرشوهرمم بود به اونم تبریک گفتم اونم برگشت گفت تو هم که مادر نیستی روز زن مبارکت. نمی‌دونم تحت تاثیر اون فشار اون دوره بود یا چی من شدید ناراحت شدم و دقیق یادمه تا نشستیم تو ماشین من زدم زیر گریه که راست میگن دیگه من که مادر نمیشم. بااینکه تاخیرم داشتم ولی میگفتم دکترا میگن نمیشه و بحثمم شده بود با خانواده شوهرم یجوری بود تصمیم داشتم کلا طلاق بگیرم و یه ماه بود خونه داغون دست نمیزدم. به اصرار مامانم و شوهرم همون روز ولادت حضرت زهرا فهمیدم باردارم. و چند ماه قبلش هم وفاتش خواب دیده بودم که داریم سفره حضرت زهرا رو که هرسال خونه مادربزرگم هست رو آماده میکنیم یه پسر کوچولو اومد از پله خونشون می‌ره بالا میگم ععع این کیه مادربزرگم گفت این سامین هست و خیلی پسر خوبیه. از خواب بیدار شدم زنگ زدم به مامانم گفتم مامان دایی اینا باز بچه دار میشن خواب دیدم من. 😅اسم سامین هم کلا صبحش پاشدم سرچ کردم تو نت دیدم اسم پسره. نمی‌دونم ولی مادری کرد برام حضرت زهرا🥺.
مامان آنیل مامان آنیل ۲ سالگی
سلام مامانا خوبید چطورید؟مامانا نمیدونم برای شما هم پیش اومده یا نه ولی من تو زندگیم از هرکس تعریف کردم یا هر چیزی تعریفش میکنم اون چیز به بدتر شکل میشه مثلا من تنبلی تخمدان داشتم ۱ سال و نیم دنبال دکتر.بودم اخرش دارو مصرف کردم و خدا بهم دخترمو داد بعد اونم بدون دارو الانم باز باردارم و واقعا دکترم خیلییی زحمتمو کشید تو هر ساعت شبانه روز به دستیارش پیام میدادم جوابمو میداد با اینکه من خیلی اصرار کردم اصلا ای وی افم نکرد چون میگفت سنت پایینه به بدنت خیلی ظرر میزنه در کل میگم اصلا به فکر پول نبود و واقعا دکتر خوبی بود کاراشم نتیجه داد خداروشکر.بعد ابجیمم نتیجه ازش گرفت خاله هم رفت پیشش.ولی من واسه دختر عمو مامانم خیلی تعریفشو کردم اونم رفت پیشش و واقعا به بدترین دکتر تبدیل شد انگار اصلا سواد نداره.
یا خواهرم اینا زنبوردارن در حد کم فقط خودمون وچن تا فامیل چون زیاد ندارن و واقعا بغیر گل اصلا ابدا شکر بهش نمیدن فقط تو باغ هستن گل میخورن من قبلا واسه چن تا از دوستامون تعریف میکردم همیشه میگفتن اگه دارن برای ما هم بیار از قضا امسال یکم بیشتر داشتن خداروشکر و واسه دوتا از دوستام اوردم ولی انگار اصلا مزه عسل فرق کرده یکم مزه ترشی میده که میدونم مال مزه گله من میدونم ولی انگار اونا نمیدونن و ناراضین.ینی میخوام بگم از هرچیزی تعریف میکنم به بدترین شکل میشه و ناراحتم واسه شما هم پیش اومده؟
معذرت بخاطر طولانی بودنش