سلام مامانا بیاید یکم درد و دل کنیم
پسرم خیلی داره عادت میکنه به مادرشوهرم دارم دق می‌کنم دیگه اینقد که پیش اون آرومه پیش من نیست
خونمم طبقه بالا مادرشوهرمه شوهرم وقتی میبینه بچه بی قراری میکنه یازنگ میزنه مامانش بیاد بالا ببینه چشه یا میگه من میبرمش پایین توام بیا پایین
بعد همش مادشوهرم به بچم میگه مامان و پسرم و هی از این حرفا
یا وقتی میخوام پوشک عوض کنم سریع میاد خودش دیت به کار میشه میگه تو برو کنار خودم پوشک بچمو عوض می‌کنم تو بلد نیستی ( همشم گند میزنه یا به پشت لباس بچه یا زیراندازش یا اصلا زیر انداز نمیندازه چند روز پیش تشک منو به گند کشیده بود)😔
یا وقتی جایی میخوام برم میگه نه حق نداری بچه را ببرید هرجا میخواید برید خودتون برید من نگهش میدارم
بچم اینقد که برا اون میخنده برا من نمیخنده😔
دیشب شوهرم پیشش به شوخی بهم کفت نگا انگار تورو زیاد نمیشناسه مادرشوهرم زد زیر خنده ولی من جیگرم کباب شد با این شوخی
اومدم خونمون باشوهرم بحث کردم گفتم چرا اینجوری گفتی و اینا بعدم به مامانت بگو به بچه من نگه مامان بچم فقط یه مامان داره اونم منم شوهرم کلی بدش اومد بهم میگه حساس شدی و اینا بعدم میگه چرا دیشب که پایین خوابیدیم مامانم گفت تشک بچه را بیار بنداز پیش من بخوابه تو با تشر گفتی نه بیارش پیش خودم مامانم ناراحت شد منم گفتم باید بفهمه بچه باید پیش مامانش بخوابه بی مادر که نیست بچم
توروخدا شما باشید چکار میکنید؟
حالم خییییلیییی بده🥺🥺 توروخدا راهکار بدید چکار کنم
نگید نرو پایین چون من نرم اون میاد بالا میمونه🥺
یعنی میخوان بچمو ازم بگیرن؟🥺😭

۱۱ پاسخ

آخ منم خیلی از این رفتار ها بدم میاد
کاش مادرشوهرا متوجه بشن
اونا یه بار بچه تربیت کردن
بزارن ما بچه های خودمون رو بزرگ کنیم و دخالت نکنن تو زندگی
با این حرکت ها زندگی پسر خودشون رو به خطر میندازن

واقعا سخته🫠🥲درکت میکنم منم نمیدونم چرا مادر شوهرم بچمو بغل میکنه این قد بهم زور داره ک نگو تازه این رفتارای ک مادرشوهر تو میکنه ام نمیکنه فقط وختی میریم خونشون هعی میخاد بچمو بعل بگیر حتا وختی خواب😑بخدا اگ تا این حد بره دور از جون تو دق میکنم واقعا سخته یه جوری بفهمون بهش ک ناراحت میشی اونا بچهای خودشونو بزرگ کردن نمیدونم چرا میخان صاحب بچهای ما بشن☹️🫠🥲

کاملا حق با توعه گلم اما هرچقدم این رفتارارو بکنن بازم بچت اخرش ک بزرگتر شه تورو انتخاب میکنه
حتما خودت قبل اینکه بخواد پوشک عوض کنه دست ب کار شو یا قبل اینکه بگ بخوابونمش تو بگو میخوام بخوابونم شیر خودتو میدی یا خشک

حق واااااای. وای من مادرشوهرم اول زایمانم میومد کمکم و داشت دخالت میکرد و میخواس بچه رو به خودش وابسته کنه و مدام میگفت بچه منه و بدش من ببرمش. حالا نه ماه سر دل کشیدم خبریش نبود حالا یهو سر زایمان پیداش شد و میخواس کمکم کنه. خداییشم خیلی کمکم کرد ولی همینکه میرفت جایی و بر می‌گشت میگفت بچه بهونه منو میگیره منو میخواد منم دنبال بهونه یه جنگ درست کردم رفت که رفت که رفت.تازه بعد دوماه اشتی کرد و حالا هفته ای یبار میریم خونش اون اصلا نمیاد. وقتیم میریم بچه رو میگیره دیگه نمیده میخوام جر واجرش کنم.. یا کارایی میکنه هرچیم میگیم نکن انقدر غد و مغروره کار خودش

بگو بچم پیش خودم نباشه خوابم نمیبره انگار چیزی گم کردم بعدم بگو خیلی بچه دوس داری یدونه بزا خودم ۹ ماه زحمت کشیدم حالا میخوام بقیه راهشو خودم انجام بدم

یمدت برو خونه مامانت بچت از مادرشوهرت دور باشه بتو عادت کنه

مادرشوهر منم ب بچه ام میگه مامانی،تو روزای زایمان و سختی همش دور من و بچه ام بود،پا ب پای من شب نخوابی کرد،کاراشو میکرد،شیر میداد،لباس عوض میکرد وقت گریه و دل درد نگهش میداشت ماساژ میداد
حقیقتا خوشحالم ک بود و بهم این همه رسید
چرا مقابل مادرشوهراتون جبهه میگیرین،اونام مادرتون هستن
چرا مامان خودتون این رفتارا رو بکنه ناراحت نمیشین؟!
دیدگاه تون و عوض کنین شرایط بهتر میشه براتون
اون بچه از اول تااخر مال شماس،برای شماس،و ب شما میگه مامان و شمارو مادر خودش میدونه و اولین کسی ک میشناسه و میبینه شمایین
پس سخت نگیرین بزارین زندگی راحت بگذره

عزیزم لحن گفتن اونا مهمه احتمالا جوری گفتن ناراحتت کردن
اما نگران نباش بچه ات انتخابش توئه
اما به خاطر نگه داشتنش ناراحت نشو اگه مثل خانواده همسر من اصلا کمک نمی کردن متوجه می شدی گاهی واقعا کمک لازمه ادم کم میاره
کارهایی که دوست نداری اون انجام بده بهش بگو حتی شده بگو تشک من اون دفعه کثیف شد بهتره خودم عوض کنم تا بدونه که خودشم گاهی کارها رو اشتباه انجام می ده و حق نداره از یه مامان اولی ایراد بگیره

من خیلی وقتا میام دخترمو میذارم پیش مادرشوهرم باشوهرم میریم بیرون دوتایی
اونم پیشش نگهش میداره

وااااا نه چرا باید بگیرن
تو مامان اون بچه ای هزیزم
فکرکنم‌بخاطر اینکه هورمونهات بهم ریخته این حسو داری
وگرنه بچه مادرشو میشناسه نه ماه توشگمت بوده..
بعدم ازخدات باشه مادرشوهرت نگهش داره

دقیقا مثل مادرشوهر من میرفتم خونشون جای بچه رو میبرد مینداخت تو اتاق بین خودشو پدرشوهرم😐یه بار خیلی راحت گفتم اگه بچم پیش خودم بخوابه راحت ترم
نبر زیاد بچتو سعی کن خودت مشکلاتشو حل کنی اگه جاییش درد داره خودت درمان کن بهش نگید بیاد

سوال های مرتبط

مامان زندگی مامان مامان زندگی مامان ۱ ماهگی
مامانا توراخدا بیاید بگید من زیادی زودرنج و حساس شدم یا واقعا اطرافیان بیشعورن

من از روز چهارم به پسرم شیر خشک کمکی با قاشق میدادم که به شیشه عادت نکنه آخه یبار عادت کرد به زور بازم سینه دادم بهش
بعد تقریبا ۲۵ روز دیگه با قاشق نخورد با سرنگ امتحان کردم با قطره چکون با همه چی امتحان کردم که فقط بچم نخواد شیرخشکی بشه
تو این مدت مادرشوهرم هی میگفت با شیشه بده و اینا گفتم نه بخدا دیدی اون دفعه سینه را ول کرد میترسم الانم ول کنه هی گیر میداد با شیشه بده و رو اعصابم میرفت دوبارم خواستم برم جایی مجبوری پسرمو میخواستم بزارم پیش مادرشوهرم میگفت تو برو چکارت دارم بچم‌بیدار شد شیرخشک میدمش تورو میخوام چکار

نوک‌سینه هامم‌خیلی زخمه طوری که عین همین حدود ۴۰ روز با درد و عذاب و خونریزی شیر دادم به بچم
امروز پسرم نوک سینمو‌باز خون انداخت منم یکم غر زدم یهو شوهرم با یه لحن خاصی گفت میخوای دیگه سینه‌نده شیر خشک بده شروع کردم به اشک ریختن بعدم باهم بحثمون شد میگه خستم کردی بعد میگه من که چیزی نگفتم گفتم آخه من ۴۰ روز اینهمه عذاب به خودم ندادم که همتون خیلی راحت حرف از شیر خشک میزنید
به نظرتون حق با منه یا زیادی حساس شدم؟🥲
مامان 💜💜دلوینم💜💜 مامان 💜💜دلوینم💜💜 ۵ ماهگی
چرا این مادر شوهرا فقط دوس دارن تر بزنن تو اعصاب ادم؟

دیشب یه رب رفتیم خونشون همون موقع دلوین خوابش میومد گذاشتم روپام ک بخوابه گیر داده چرا اینجوری عادتش دادی چرا عادت ندادی سینتو بذاری دهنش بخوابه؟ گفتم امتحان کردم نمیخوابه اونجوری میگفت هربار بچم میخواد بخوابه چقد باید عذاب بکشه حالا منم قیافم و اینجوری 🫤🫤🫤که عذاب چی؟؟؟

حالا باز زنگ زده تو خونه پیش برادر شوهرم به من میگه دارم به مهدی میگم زهرا چرا بچه رو روپاش عادت داده عادت نداده زیر سینه بخوابه اونم بهم میگه چرت و پرت نگو بابا(البته کلمه غیرمودبانش گهواره اجازه نمیده بنویسمش) منم گفتم راست میگه دیگ هر بچه یه قلقی داره تو مگه ۳ تا بچه هات یه مدل میخوابیدن ؟ میگه نه فقط
علی باید سرپا میخوابوندم منم گفتم خب تو چرا اونجوری عادتش داده بودی تو چرا اینجوری کردی ؟ میگفت خب نمیخوابید گفتم

پس دلوینم  همینه دیگ بچس تو حالتای دیگ نمیخوابه اینجوریم من راحت ترم میگه اخه گریه میکنه تا بخوابه اصلا دلم نمیخواد دلوین گریه کنه گفتم بچه گریه میکنه چه انتظاری داری میخوای اصلا گریه نکنه بچه های خودت گریه نمیکردن میگه چرا اونا گریه میکردن برام مهم نبود ولی دلوین نباید گریه کنه  منم گفتم الکی حرف نزن بابا مگه میشه بعد حرفو انداختم به یه چیز دیگ

یا هربار میبینه منو میگه شیر بده من ببینم و گرنه اعصابم خورد میشه فک میکنم شیر نخورده منم شیر نمیدم جلوش اون سری گفتم من دشمن بچم نیستم هروقت نیاز داشته باشه خودم میدونم کی میخواد میدم

خیییلی نفهمه واقعا
اینم دلوین خانوم ما
خب زنیکه اگ این شیر نمیخورد ‌ ک وزن نمیگرفت
یا هی میگه شیرت فک کنم خوب نیست ابکیه درصورتی ک متخصص گفت نیازی به شیر خشک کمکی نیست دلوین وزنش خیلی خوبه