پارت دو عمل دردناکم🥲
خلاصه دوتا قرص زیر زبونی بهم دادن
عملم تمام شد منو بردن اتاق ریکاوری
اونجا نمیدونم بخاطر قرص بود چی بود
تا میتونستم بالا اوردم😓
فکرشو بکن تازه بخیه زده بودن منم تا حد مرگ بالا اوردم
دو دقیقه بعدش امدن چنان شکممو فشار دادن که دردش یادم نمیره
خباصه منو بردن بخش تا غروب با زور مسکن دردمو اروم میکردن
تا غروب که عزرائیلم امد🥲
یه پرستار امد دید ادرار برگشت خورده
رفت با یه سوند دیگه برگشت ببین یادش میافتم چهار ستون بدنم میلرزه
چون نمیتونستم خودمو شل کنم هعی میذاشتن داخل هعی در میاوردن
تا اینکه یکی دیگه رو صدا زدن دست گذاشت تو رحمم فشار داد یکی هم به زور سوند گذاشت
بعد گفتم با لخته خونو در بیاریم از رحم
ببین دست گذاشت تو چندتا لخته در اورد
من رسما مرده بودم
بعدش گفت وایسا شکمتو یع فشارم بدم
من دیگه رفتم اون دنیا از درد
تو ۱۰ دقیقه تمام این کارارو کرد
ببین نمیدونستم از کدوم دردم باید گریه میکردم
از طرفی نویان نبود پیشم از طرفی دردی که داشتم انقدر گریه کرده بودم که چشمام‌ دبگه باز نمیشد🥲
تا ۹ و نیم شب که بهم غذا دادن و راه رفتم
راه رفتن زیاد دردناک‌ نبود
برعکس انکار راه میری تمام خستگی عمل از تنت میره بیرون

۱۳ پاسخ

براهمیناس از سزارین خیلی میترسم، میدونم طبیعب هم سخته ولی از سزارین بهترع لااقل بعدش درد نداری🥲

بیمارستان امام علی کلا گاون پرستارا نباید فشار بدن شمال اصلا فشار نمیدن شکمو

وای چرا اینکارا رو باهات کردن اخه

با دست لخته خون در آوردن؟ چه کاریه اخه

يا خود خداااا چه تجربه وحشتناكي داشتي من كم استرس داشتم اينارم خوندم قطعا سكته و زدم

بمیرم برات 😕🙄🥺💔
باچه امیدی آدم میره سز که کمتر درد بکشه بعداینجوری بشه ... 😓😓

چقدر سخت گذشت بهت

خدا صبر بده🥺🥺🥺🤲🏻

خدایی چقدر دردناکهههه

جز چن خط اول اصلا نتونستم بقیشو بخونم برام وحشتناک بود 🤥

ای واااای چقد خشن کجا بودین طبیعی یا سزارین خدایا چرا پرستارا درک نمیکنن بیمار چقد درد داره و دست خودش نیس بعضی رفتاراش

عزیزم چه تجربه سختی داشتی
خداروشکر الان آقا نویان بغلته🥰

وااای چ سخت پس اتفاقی برا بخیه‌ها نیفتاد ک بالا آوردی ؟!

😭😭وای یا ابلفض

سوال های مرتبط

مامان نویانم👼🏻🩵 مامان نویانم👼🏻🩵 روزهای ابتدایی تولد
تا نویان خوابه بیاین از تجربه‌ی عمل دردناکم براتون بگم🥲
۲۵ اذر ساعت هشت و نیم صبح نویان به دنیا امد
منو ساعت ۷ سوندکشیدن و نگم از حس و حال حال بهم زنش😐
وقتی دکترم امد اصرارداشتم حتما منو اولین نفر ببره داخل
اونم قبول کرد
امدن صدام کردن برم اتاق عمل
کسی پیشم نبود فقط خواهرشوهرم بود
همه رو بیرون کردن از اتاق حتی بابای نویان نبود تا اونو ببینم
خلاصه منو سوار ویلچر کردن بردن اتاق عمل
اقا من که وارد اتاق عمل شدم خودمو چنان باختم که نگووووو
من اصن ترس نداشتم حتی به زور میگفتم منو زودتر ببرین ولی رفتم تو خودمو باختم بدم باختم😂
رفتم داخل نشستم تا صدام کردن
اقا رفتم داخل اتاق
تخت و دیدم بدتر گریم گرفت
دلم میخواست مامانمو صدا کنم بگم مامان منو از اینجا ببر
ولی با توکل با خدا و حرف زدن با خودم خودمو اروم کردم
رفتم رو تخت دکتر بیهوشی امد که کمرم سوزن زد
اصن درد نداشت
اصن متوجه نشدم کی زد
درجا منو درازکش کردن
اول کمرم بعد پاهام گرم شد
هوشیاری نصف و نیمه‌ی داشتم
همون لحظه نمیدونم از استرس بود یا چی
تنفس کم اوردم
بهم اکسیژن زدن
دیدم نه حالت تهوع شدید گرفتم
چندتا عوق محکم زدم
ولی بازم حالم خوب نشده بود
تا اینکه شکممو برش دادن دیدن بچه رفته بالا گیر کرده
دکتر هرکار میکرد نمیتونست درش بیاره
رفتن دوتا دیگه دکتر صدا زدن بیان
وقتی امدن دو نفر قفسه سینمو پنج بار فشار محکم دادن
طوری که احساس مرگ میکردم
با ناله فقط میگفتم تورو خدا در بیارین من دارم میمیرم
تا اینکه با هر بدبختی بود نویانو کشیدن بیرون
بچم چون بهش فشار امده بود گریه نکرد فقط چند هق زد که من از استرس مردم که بچم چیزیش شده
فشارم رفت بالا🥲
مامان هیرمان🩵 مامان هیرمان🩵 روزهای ابتدایی تولد
✔️تجربه زایمان سزارین✔️
✔️پارت دوم✔️

بردنش روی تخت کنارم تمیز کردن و اوردن کنار صورتم یه عروسک سفید برفی بود نمیدونم چی زدن تو سرمم ولی اینجا ها داشتم خواب میرفتم خلاصه بیدارشدم دیدم عملم تموم شده بخیه هامم زده بود دکترم و خدافظی کرد رفت. منو بردن تو ریکاوری حدود ۳۰ دقیقه اونجا بودم و بعدش منتقل کردنم به بخش. ماساژ رحمی هم همونجا تو اتاق عمل انجام دادن اصلا توی ریکاوری و بخش انجام ندادن. توی بخش که اومدم تا ۳ ساعت بعدش بی حس بودم بعد کم کم بی حسی رفت و کم کم دردا میومد سراغم اومدن مسکن زدن پمپ درد هم نگرفتم حقیقتا فراموش کردم. دردش زیاد بود خودم از خونه شیاف برده بودم همسرم گذاشت برام ۲ تا. من ۱۲ ظهر از اتاق عمل اومدم بیرون تا اخر شب ساعت ۱۲شب اومدن گفتن باید بلند شی راه بری سوند هم بکشیم کشیدن سوند هم مثل وصل کردنش در حد یه سوزش ریز بود و با کمک پرستار بلند شدم برعکس یسریا که میگفتن اولین راه رفتن سخت بود برای من اصلا سخت نبود یکم درد داشت ولی قابل تحمل بود اصلا اون چیزی که میگفتن نبود چند قدم راه رفتم و اومدم روی تخت اذیتی من بیشتر از این پهلو به اون پهلو شدن بود. بعد راه رفتن شکر خدا دردام کم شد تاساعت های ۳ شب درد داشتم بعدش دیگه خیلی کم شد دردم و صبح اصلا درد زیادی نداشتم قابل تحمل بود اینم بگم من خودم شیاف برده بودم و هر ۵ ساعت دوتا برام میذاشت همسرم و مادرم. صبحونه و شام هم ندادن بهم گفتن فقط چای نبات و مایعات بخور یکم گرسنگی بد بود برای منِ شکمو.
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۶ ماهگی
پارت ۳ از تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تخت جمشید
به واژنم آمپول زدن و بعدش بین واژن تا مقعد منو برش زدن من اصلا این برش رو احساس نکردم وقتی دکتر و پرستار ها شگم‌منو فشار میدادن خیلی درد زیادی بود وقتی دیدن من همکاری نمیکنم و زور نمیزنم ۲ نفر با دست هاشون خیلی محکم شکم منو فشار میدادن دیگه زورشون نرسید و دکتر بی هوشی که مرد بود اومد و با همکاری یکی از ماماها چند بار خیلی خیلی محکم شکم منو فشار دادن و نی نی کوچولو به دنیا اومد وقتی بچم به دنیا اومد و ساعت ۲۳:۱۵ دقیقه یود که زایمان کردم دیگه هیچ دردی نداشتم کلا درد هام رفته بود حتی وقتی دکترم داشت بخیه میزد نگاه میکردم اما بی حس بودم و اصلا احساس نمیکردم بعد از اینکه بخیه زدن تموم شد نی نی کوچولومو دادن بغلم تا بهش شیر بدم و بعدش بهم شام دادن آبمیوه دادن که بخورم خوردم بعد که منو بلند کردن لباسمو عوض کنم یه سرگیجه خیلی بدی داشتم که اصلا رو پاهام‌نمیتونستم وایسم دوباره بهم آبمیوه دادن و منو با ویلچر بردن بخش
مامان مهوای قشنگم 🥰 مامان مهوای قشنگم 🥰 ۳ ماهگی
*تجربه زایمان پارت دو*
لباسای اتاق عمل رو دادن بهم پوشیدن و یه پرستار اومد سوند وصل کرد اصلا اونطوری که فکر میکردم درد نداشت فقط یه سوزش ریز بود و بعدش بار اول که میخواستم ادرار کنم احساس میکردم میریزه و حس خوبی نداشتم اما چند دقیقه بعدش کلا فراموشم شد
من تصورم از اتاق عمل رفتنم این بود که بیرون با خانوادم خداحافظی کنم ولی بعد لباس عوض کردنم مستقیم منو بردن اتاق عمل و اینم شوک بعدی بود برام 🥲
کادر اتاق عمل واقعا خوب بودن از دکتر بیهوشی گرفته تا دکتر خودم و پرستارا سعی میکردن با صحبت کردن باهام استرسمو کم کنن.
ازم خواستن بشینم و بعدم آمپول نخاع رو زدن اصلا دردش حس نمیشد و واقعا در حد یه آمپول عضلانی کمتر بود .
بعدم دراز کشیدم پرده رو جلوی روم زدن و شروع کردن فقط دستشون رو روی شکمم احساس میکردم انگار داشتن لمس میکردن چند دقیقه بعدش صدای گریه دخترم رو شنیدم اونا ذوق میکردن که چقدر نازه و من داشت دلم میرفت که ببینمش
تو همین حین بخاطر استرسی که داشتن تهوع گرفتم و همون موقع که داشت بخیه میزد من عوق زدم و بالا آوردم و این خیلی اذیتم کرد 🥺
سریع برام آمپول تهوع زدن و عمل رو ادامه دادن بعدش یهو یه لرز شدید گرفتم و بخاطر داروها خواب رفتم.
ربع یا نیم ساعتی خوابیدم بیدار که شدم تو ریکاوری بودم سه بار ماساژ رحمی دادن که دردناک بود واقعا ولی قابل تحمل بود و بعدشم بردن بخش
مامان نيلای 🩷 مامان نيلای 🩷 ۲ ماهگی
پارت پنجم زایمان اول سزارین اختیاری🩵

بعد اینکه من اسم نینیمو‌ گفتم دیدم دستیار دکتره میگفت عه اسم دختر منم نیلای و مدرسه میره و خودشون درمورد مدرسه دخترش با دکتره حرف میزدن اما من درد داشتم و تازه یادم رفته بود دردم که بازم سراغم اومد و شروع کردم بازم به گریه کردن که معدم درد میکنه و کمرم که دکترم گفت دیگه تموم میشه و میری پیش بچت
اما نمیدونم چرا بخیه زدن طولانی تر از برش و برداشتن بچه بود
دیگه اخرای عملم بود که شکمم فشار دادن و یکم بعد دیدم دستیارا میگن دکتر خسته نباشی چسب زدن و تموم شد
بعدش پرده رو از جلوم برداشتن منو از تخت عمل گذاشتن یه تخت دیگه و بردن ریکاوری اونجا نینیمو نشون دادن بهم و پرستار اونجا نینیو گذاشت رو سینم و گفت دارم تماس پوست با پوست انجام میدم منم هی میگفتم چرا اینقدر کوچولوعه این چند کیلوعه اونم بچه رو یکم گذاشت رو سینم بعد برداشت و گذاشت اونور تو تخت نینی که بالاشم بخاری داشت و سینه هامم فشار میداد با زور
میگفت میخام شیر بیاد منم دستش هی میکشیدم‌ میگفتم نکن درد میکنه خلاصه زنگ زدن بخش که بیایید مریضو از اتاق عمل ببرید که اوناهم یکمی دیر اومدن و منو بردن بیرون دیدم مامانم و مادرشوهرم و شوهرم دم در اتاق عملن شوهرم اومد منو همراه خدمه های اونجا تختو بردن بخش
مامان shahan💙 مامان shahan💙 ۲ ماهگی
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 ۸ ماهگی
پارت سوم
دیگه رفتم ریکاوری اونجا هم چون کل انرژیم تخلیه شده بود بدنم از سر و دندون بگیر تا نوک پا می‌لرزید که یه چیزی اومدن زیر پتو برام گذاشتن تا گرمم کنه بعدش هم یه پرستاری اومد یکی رو ماساژ رحمی بده دوباره اون خانومه هم بی حسیش تموم شده بود منم ترسیدم همون جا گفتم تا بی حسم بیا برا منم فشار بده که اومد فشار داد و رفت دیگه کارت نداشت منم تو خواب و بیداری بودم کم کم هم داشت اثر بی حسی کم میشد که اومدن بردنم سمت بخش یه ماساژ دیگه هم دادن که دردش زیاد حس نشد اما اینکه هی از این تخت به اون تخت میکردن بیشتر دردم می‌گرفت پمپ درد هم گرفتم برای دردام که خیلی خوب بود
رفتیم بخش کم کم اثر بی حسی تا 6 و 7 شب تموم شد و من خودم کم کم می‌چرخیدم به سمت راست و چپ یکم درد داشت و سوزش اما دردش به پای درد طبیعی که کشیده بودم نمی‌رسید خلاصه به کوچولوم هم شیر میدادم بعدش هم ساعت 9 شب یکم چیزی خوردم و در آخر گفتم بیان سوند رو بکشن که برم راه برم و سرویس که اومدن سوند رو کشیدن درد نداشت فقط باید خودتو شل بگیری تا راحت تر دربیاد
دیگه در آخر پاشدم راه رفتم سوزشش زیاد نبود اما خب به کمک نیاز داشتم تا چند قدم اول رو برم بعدش دیگه کم کم راه افتادم
الانم که مرخص شدم اومدم خونه امیدوارم شما زایمان راحتی داشته باشین
مامان علی 🩵 مامان علی 🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان

پارت سه

خلاصه که من از درد شدید تو راه رو های بیمارستان به اتاق عمل جیغ می‌کشیدم با وجود بی حسی همون اپیدولار که زدن بازم درد داشتم
انقد دردام زیاد بود که بیهوشم کردن

بعد تقریبا بیست دقیقه چشام باز کردم بچمو گذاشتن رو صورتم و همون لحظه یادمه باز بیهوش شدم
چشام که باز کردم تو ریکاوری بودم خونریزی داشتم پرستار صدا زدم اومدن شکممو فشار دادن سه نفری
وحشتناک‌ترین تجربه زندگیم بود دردش خیلی بده

باز خونریزیم قطع نشد دوباره اومدن فشار دادن دستشونو بردن داخل خون های لخته شده رو آوردن بیرون
دوتا قرص بهم دادن که خونریزی قطع بشه عوارض قرص تب و لرز شدید بود سگ لرزه میزدم دوسه تا پتو انداختن روم بازم سردم بود
دوباره اومدن فشار دادن و بازم دوباره اومدن
من دیگه حوونی نداشتم
بلاخره خونریزی قطع شد
من ساعت سه نیم بعد از ظهر زایمان کردم ولی بخاطر خونریزی ساعت نه شب بردنم بخش
خلاصه با همه سختی‌ها و تلخی ها ارزش داشت دیدن چهره ماه پسرم

خانوما سزارین عوارض زیاد داره اگر میتونید طبیعی ییارین