سوال های مرتبط

مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۶...

وقتی ملاقاتی هام رفتن کمک پرستار اومد کمکم کرد که بلند شم اولین بلند شدن سخت بود یکم و قسمت سخت ماجرا به نظرم همین بود ولی بازم نه به اون سختی که نشه تحمل کرد یا انجام داد منو برد سمت دستشویی کارامو انجام داد پد بهداشتی بهم داد از این شورت های توری پام کرد کمکم کرد بلند شدم رفتم سمت تخت به مامانم گفتن تا برام شکم بند بعد زایمان سزارین بگیرن تا برام ببندن مامانم رفت گرفت آورد اونو بستم یکم هم اون دردم رو کمتر کرد بهم گفتن موقعی که میخام بلند شم ببندم اونو و واقعا وقتی میخاستم بلند شم راه برم اونو میبستم دردم کم که بود کمتر میشد یادم رفت بگم سوند هم دراوردنی اذیت نشدم خیلی فقط یکم سوزش بود...اولین بار فقط بلند شدنی اذیت شدم بعد دیگه خودم به کمک مامانم هر دو ساعت از تخت میومدم پایین راه میرفتم تا خون لخته نشه و هرچی بیشتر راه میرفتم سرپا تر میشدم...توی بیمارستان من کلا چهارتا شیاف استفاده کردم که همون کفایت میکرد پمپ درد هم که بود مسکن هم فقط همون اول بهم داده بودن دیگه ندادن...پسرم که ظهر دستشویی کرده بود منم وقتی ملاقاتی هام رفتن یه لیوان چایی آوردن برام با به شربت شیرین که توش گلابی بود دوتا هم خرما دادن که اول خرما رو خوردم اولین چیزی که خوردم بعد چایی رو مامانم با عسلی که داده بودن شیرین کرد داد بعد یکی دو ساعت هم همون شربتی که خودشون دادن رو خوردم مامانم به بابام سپرده بود که برام آب هندوانه بگیره که توش خاکشیر باشه با کمپوت گلابی اوناهم تاثیر داشتن برای اینکه برم دستشویی غروب رفتم دستشویی که بهم گفته بودن دستشویی برم میتونم شام بخورم...
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۵ ماهگی
پارت ۳ از تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تخت جمشید
به واژنم آمپول زدن و بعدش بین واژن تا مقعد منو برش زدن من اصلا این برش رو احساس نکردم وقتی دکتر و پرستار ها شگم‌منو فشار میدادن خیلی درد زیادی بود وقتی دیدن من همکاری نمیکنم و زور نمیزنم ۲ نفر با دست هاشون خیلی محکم شکم منو فشار میدادن دیگه زورشون نرسید و دکتر بی هوشی که مرد بود اومد و با همکاری یکی از ماماها چند بار خیلی خیلی محکم شکم منو فشار دادن و نی نی کوچولو به دنیا اومد وقتی بچم به دنیا اومد و ساعت ۲۳:۱۵ دقیقه یود که زایمان کردم دیگه هیچ دردی نداشتم کلا درد هام رفته بود حتی وقتی دکترم داشت بخیه میزد نگاه میکردم اما بی حس بودم و اصلا احساس نمیکردم بعد از اینکه بخیه زدن تموم شد نی نی کوچولومو دادن بغلم تا بهش شیر بدم و بعدش بهم شام دادن آبمیوه دادن که بخورم خوردم بعد که منو بلند کردن لباسمو عوض کنم یه سرگیجه خیلی بدی داشتم که اصلا رو پاهام‌نمیتونستم وایسم دوباره بهم آبمیوه دادن و منو با ویلچر بردن بخش
مامان شاهان مامان شاهان ۵ ماهگی
"پارت۴بعداز عمل سزارین"
ساعت12و50دیقه پسرم بدنیا اومد و من بیهوش شدم، زمانی بهوش اومدم که بخیه لیزریم تموم شده بود ولی چون هم بی حسی تجربه کرده بودم هم بی حسی کلا بیحال بودم و اصلا حال نداشتم، اومدن بردن ریکاوری وساعت2بردن بخش، رفتم بخش وقته ملاقات بود خانوادم اومدن پیشم ولی انقدر درد داشتم و بیحال بودم که اصلا توجهی به کسی نتونستم بکنم، بعد از وقت ملاقات اومدن برام لباس زیر پوشندن و پد گذاشتن و با یدونه شیاف و بعدش آمپول های درد رو زدن که دردم کمتر بشه، ساعت 5بچمو اوردن کنارم و گفتن دوساعت بعد شیر بده بهش که نتونستم شیر بدم چون سینم کوچیک بود و نوک نداشت طول کشید تا سینمو بگیره، ساعت9شب هم گفتن چیزای آبکی بخورم که بیارن پایین راه برم، با انجیر خیس خورده شروع کردم و کمپوت گلابی و دوغ محلی و چای با خرما و آبمیوه و نسکافه خوردم، اومدن گفتن بیا پایین از تخت و راه برو که اونم خیلی سخت نبود و راحت تونستم از تخت بیام پایین، یکم راه رفتن سخته ولی ادم میتونه اروم اروم راه بره، بعدش اومدن شربت لاکسی ژل دادن نصف لیوان گفتن با آب بخور که من شب ساعت2رفتم دستشویی که فردا صبح ساعت10گفتن مرخصی که تا ساعت2طول کشید
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 ۷ ماهگی
پارت سوم
دیگه رفتم ریکاوری اونجا هم چون کل انرژیم تخلیه شده بود بدنم از سر و دندون بگیر تا نوک پا می‌لرزید که یه چیزی اومدن زیر پتو برام گذاشتن تا گرمم کنه بعدش هم یه پرستاری اومد یکی رو ماساژ رحمی بده دوباره اون خانومه هم بی حسیش تموم شده بود منم ترسیدم همون جا گفتم تا بی حسم بیا برا منم فشار بده که اومد فشار داد و رفت دیگه کارت نداشت منم تو خواب و بیداری بودم کم کم هم داشت اثر بی حسی کم میشد که اومدن بردنم سمت بخش یه ماساژ دیگه هم دادن که دردش زیاد حس نشد اما اینکه هی از این تخت به اون تخت میکردن بیشتر دردم می‌گرفت پمپ درد هم گرفتم برای دردام که خیلی خوب بود
رفتیم بخش کم کم اثر بی حسی تا 6 و 7 شب تموم شد و من خودم کم کم می‌چرخیدم به سمت راست و چپ یکم درد داشت و سوزش اما دردش به پای درد طبیعی که کشیده بودم نمی‌رسید خلاصه به کوچولوم هم شیر میدادم بعدش هم ساعت 9 شب یکم چیزی خوردم و در آخر گفتم بیان سوند رو بکشن که برم راه برم و سرویس که اومدن سوند رو کشیدن درد نداشت فقط باید خودتو شل بگیری تا راحت تر دربیاد
دیگه در آخر پاشدم راه رفتم سوزشش زیاد نبود اما خب به کمک نیاز داشتم تا چند قدم اول رو برم بعدش دیگه کم کم راه افتادم
الانم که مرخص شدم اومدم خونه امیدوارم شما زایمان راحتی داشته باشین
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 5
صدای گریه بچم رو که شنیدم خیالم از بابتش راحت شد انقدر ماما و پرستار دور تختش جمع شده بودن من اصن نشد ببینمش ، اون روز من تنها کسی بودم که داشتم طبیعی زایمان میکردم همه لحظه به دنیا اومدن بچه توی اتاقم بودن 😂 ساعت 4عصر بود که پسر نازم به دنیا اومد دیگه زودی بعدش بیهوش شدمو تا یک ساعت و نیم بعدش به هوش اومدم به شوهر و مادرم که دم در بودن گفته بودن بیان پیشم
مامای شیفت هم دوبار اومد شکمم رو فشار دادن درد خیلی زیادی داشت یعنی من دیگه ذره ای جان و تحمل درد کشیدن رو نداشتم
ولی الحمدلله به خیر گذشت با اینکه سختی داره ولی وقتی به چشمای پسرم نگاه میکنم بغلش میگیرم تمام اون سختی ها برام شیرین میشه
دیگه یکم که گذشت و ی یک ساعتی هم خوابیدم ، درواقع خمار بودم فکر کنم از عوارض داروها بود 😴 پاشدم مامانم یکم غذا بهم داد و پرستار اومد کمکم کرد بلند بشم که هم راه برم هم خون و لخته ای اگه هست به واسطه ایستادن خارج بشه کمکم کردن برم سرویس تا بدنمو بشورم و لباس بخش رو بپوشم با درد بخیه حرکت برام خیلی سخت بود اینکه جابه جا بشم و یا بشینم دیگه کم کم آماده شدم ساعت 8 شب بود با ویلچر بچمو گذاشتن بغلمو بردنمون به سمت بخش
مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۴...

خب اول بگم که من قرار بود یک شهریور پسرم دنیا بیاد دکترم نامه رو برای اونروز داده بود ولی ۲۹ مرداد فشارم رفت بالا و احساس کردم چشمام و دستم داره ورم می‌کنه برای همین به دکترم زنگ زدم و گفت حتما فرداش صبح زود برم بیمارستان برای بستری... این شد که ۳۰ مرداد پسرم دنیا اومد... ما ساعت ۵ صبح رفتیم بیمارستان پرونده باز کردیم از بلوک زایمان یه پرستار خوش اخلاق اومد دنبالم و رفتیم لباس بهم داد که جالب بود از قسمت سینه دو تیکه بود و کش خورده بود تا بعد عمل بلافاصله بچه با مادر ارتباط پوستی بگیره جوراب آمبولی رو برام پوشندن و یه ان اس تی و فشار ازم گرفتن که همه چی عادی بود آنژیو کتم رو هم وصل کردن با آتلیه ای که هماهنگ کرده بودم اومد و بیرون با همسرم حرف زده بود فیلم گرفته بود اومد داخل از منم گرفت ...ساعت نزدیک ۹ صبح بود که از اتاق عمل اومدن دنبالم رفتیم آمپول بی حسی رو از کمر زدنی یکم اذیت شدم ولی قابل تحمل بود چون بدنم خود به خود تکون میخورد ولی باید تکون نمی‌خوردم... بی حس که شدم سوند رو وصل کردن که نفهمیدم دردش رو بعد از ده دقیقه صدای نینیم اومد و واقعا حس قشنگی بود دکتر بچمو نشون داد بعد بالاسرم بردن شستنش تمیزش کردن تا منو بخیه کنن کارم تموم شد بردنم ریکاوری که پسرمم باهام آوردن اونجا یه پرستار پیشم بود همش پسرمو میزاشت روی سینم تا شیر بخوره فقط نمی‌دونم چرا دستی که آنژیوکت داشت تب میکرد و یه جوری میشد اذیت میکرد بعد که بخش رفتم درست شد همونجا گفتم برام پمپ درد بزنن حسم داشت برمیگشت یه درد خیلی کمی رو حس میکردم که برام پمپ رو زدن بردنم به سمت بخش با پسرم....ادامه..
مامان 🩷ال آی🩷 مامان 🩷ال آی🩷 ۴ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
خلاصه رفتیم که بریم رو تخت زایمان و من که دراز کشیدم دکتر بخش هم اومد و بهم گفتن که هر وقت حس زور داشتم زور بدم و تنفس هم انجام بدم
و من بعد از سه تا زور محکم دیگه داشتم میمردم که برش پرینه انجام دادن برام و بعد برش هم یدونه زور محکم دادم و دخترم بدنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم همینکه بچه در اومد کل دردای من رفت و دیگه هیچ دردی نداشتم بعد از اونم جفت رو در آوردن که اونم اصلا درد نداشت بعد از بریدن بندناف دخترمو گذاشتن رو سینه ام همون لحظه شروع کرد شیر خوردن بعد اونم بردن لباساشو بپوشون و بخیه منم شروع شد کل پروسه بخیه هم نیم ساعت اینا کشید زیاد هم درد نداشت یه سوزش ریزی داشت کل زایمان من چهارساعت طول کشید ساعت ده صبح آمپول تزریق شد ساعت یک و نیم رفتم رو تخت زایمان و ساعت دو ظهر دخترم بدنیا اومد و زندگی من سرشار از عشق شد اون لحظه که آدم بچه اشو میبینه کل درداش یادش میره
اگه بخوام از زایمان طبیعی بگم من خیلی راضی ام که رفتم طبیعی و همون روز یه ساعت بعد زایمان من سرپا بودم و چون موقعیت زندگیم یجوری شد مجبور شدم خودم پاشم کارامو انجام بدم برام خیلی خوب شد اینم از تجربه من🥲❤️
مامان فراز قشنگم🥹🧸 مامان فراز قشنگم🥹🧸 ۲ ماهگی
پارت ۴

ساعت ۱۱و ۵ دیقه بود که گل پسرم بدنیا اومد یعنی کل پروسه ی زایمان من واس دکترا ۱۰ دیقه اینا شد،بعد شروع کرد به بخیه زدن و بخاطر ریز بودن بچه و آماده بودن خودم بخاطر تنفس ها و همکاری هام‌ زیاد بخیه نخوردم یادم رفت بپرسم ولی چیزی که شنیدم با همکارش صحبت می‌کرد فک کنم ۵تا بخیه اینا بود بعدش دو سه بار شکمم رو فشار دادن تا لخته هارو خارج کنن که این مرحله از زایمان دردناکتر بود برام. آها راستی ماما همراه هم سر زایمان بود که رسید گفت وای دختر تو چه زود فول شدی یعنی عملا هیچ زحمتی برای من نکشید و کاری نکرد😐😂من خودم خودم رو آماده کردم،بعد دیگه آوردن ریکاوری و بعدش هم بخش و فرداش هم که مرخص شدم.
خلاصه که من درد هام رو تو خونه کشیدم و رفتم بیمارستان بنظرم اینجور خیلی بهتره چون کنار همسرم بودم و بهم دلگرمی میداد تا اینکه بیمارستان باشم و هی انگشتم کنن🥲در نهایت هم طبیعی هم سز درد داره و در کل زایمان بی درد وجود نداره بستگی به بدن طرف داره که کشش رو داشته باشه یا نه.
مامان دختری🥹✨🫀 مامان دختری🥹✨🫀 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت آخر
بعد اینکه جفت نمیومد و دوباره گفت زور بزن و خودشم دستشو کرد داخل و جفتو کشید من یه لرزی گرفته بودم که نمی‌تونستم حرف بزنم حتی با اشاره میگفتم یه چیزی ب
بندازید روم ولی گوش نمیکردن هرکی هم رفت سرکارش من مونده بودم اونجا و همونی که تمیز میکرد حتی تختمم درست نکردن تا پاهام یکم دردش کم بشه همین جوری ولم کردن رفتن خلاصه که منو خیلی اذیت کردن بعد که بخیه زد من خونریزی کردم اونجا هم یه عالمه شکمم و فشار دادم که الان هنوزم کبوده و دست میزنم درد داره و اینو نگفتم وقتی هم رو تخت بودم بهم سه بار سوند وصل کردن بعد که بخیه زد و رفت یه پرستار آمد دنبالم که منو ببره تو بخش گفت بلند شو خودتو بشور و ببخشید ادرار هم بکن که ببرمت بخش و من با سختی بلند شدم خودمو شستم با اون لرز و لباس پوشیدم نشستم رو ویلچر بچمو دادن بغلم و اونجا از کل زایمان فراموش کردم با اینکه هنوزم درد داشتم و منو بردن بخش الانم دوباره برگردم عقب طبیعی رو انتخاب میکنم ولی بیمارستان خصوصی
مامان 💗sama مامان 💗sama ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3
بعد حدودا 10 دقیقه صدای گریه دخترم و شنیدم و دکتر می‌گفت چقد خوشگله صحیح و سالم 🥹 تا آخرین لحظه نگران بودم که بچم ضعیفه و میبرن بستریش میکنن
صدا گریش که اومد منم از چشام اشک میومد خیلی حس قشنگی بود اون لحظه رو واسه همه آرزو کردم
لباساش و پوشوندن و پرستار آورد صورت دخترم و چسبوند به صورتم کلی قربون صدقه اش رفتم و بردنش تو ریکاوری منم بعد چند دقیقه که بخیه زدن بردنم ریکاوری و اونجا پرستار آورد بچه رو شیر دادم یه ساعتی گذشت و رفتیم بخش کم کم اثر بیحسی داشت می‌رفت شکمم درد داشت ولی پاهام تا 3 ،4 عصر هنوز بی حس بود پرستار یکی دو بار اومد مسکن زد دردش قابل تحمل بود برام تا 8 شب هم گفته بودن چیزی نخورم بعد اون شروع کردم و چای و نسکافه و مایعات خوردم بعد شامم گفتن که راه برم اولین بار خیلی درد داشت با کمک مامانم بلند شدم و راه رفتم ولی بعدش دردم کمتر شد و کمی استراحت کردم دومین بار هم بلند شدم راه برم دردم کمتر از بار اول بود فرداش ظهر هم مرخص شدیم و اومدیم‌خونه انشالله قسمت همه مامانای باردار و اونایی که منتظر نی نی هستن🥹😍
مامان 𝙰𝚛𝚢𝚊🧸💙 مامان 𝙰𝚛𝚢𝚊🧸💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت هفت✅
میتونستم زور میزدم تا اینکه مثل ماهی پسرم لیز خورد اومد بیرون بهترریییین حس دنیا بود اون لحظه لباسمو دادن بالا بچه رو گذاشتن رو سینم منم داشتم عین بید می‌لرزیدم تا چند دقیقه بعد بچه رو برداشتن و گفتن زور بزن تا جفت بیاد اونم اندازه یه بچه زور و درد داشت تا بیادبعد اینکه جفت اومد بخیه زد بعد بخیه متوجه شد من خونریزی داخلی کردم دستشو با وجود بخیه کرد تو تا لخته هارو خارج کنه و من همه بخیه هام باز شد دوباره‌ همه پرستارا ودکترارو صدا کرد گفت خونریزی کرده 😂 همه ریختن رو سرم یه نفر بهم قرص زیر زبونی داد یه نفر ازم رگ می‌گرفت یه نفر آمپول زد رو باسنم خدمه هم همینطور داشت شکممو فشار میداد تا لخته ها خارج بشن بلاخره هر طوری بود خونریزیم بند اومد و اومد بخیه بزنه ک بی حسیم تقریبا رفته بود من قشنگ می‌فهمیدم داره میدوزه و کلی درد داشتم تا هر طوری بود بلاخره منو بخیه زدن بردن بخش زایمان تا اومدن بهم دستگاه وصل کردن دیدن تبم سر 40درجه و فشارم رو14هستش بچه رو آوردن پیشم و مامانمو صدا کردن بیاد لباسامو بپوشونه تا برم بخش بستری مامانم اومد کلی با مامانم گریه کردیم و بلاخره رفتم تو بخش این بین هم همسرم اومد منو بچه رو دید منم دو روز به خاطر فشارم و تبم بستری بودم سه روزم به خاطر زردی پسرم تا پریروز مرخص شدم اومدم خونه و بخیه هام یه خورده اذیت می‌کنه چون خیلی بخیه خوردم پسرم یکم ماشاالله درشت بود 3650گرم بود و باعث شد مامانش کلی بخیه بخوره و عذاب بکشه خلاصه ببخشید سرتونو درآوردم اینم از تجربه زایمانم وبگم بهترین و بدترین تجربه عمرم شد😍😂