مامان معجزه ی خدا✨ مامان معجزه ی خدا✨ هفته شانزدهم بارداری
مامان نفس مامان نفس هفته یازدهم بارداری
مامان سام❤️ مامان سام❤️ قصد بارداری
پارت ۲۸
من:بله ،چطور
دختره:یه پوز خند زد و گفت هیچی همینطوری و ول کرد رفت
همون لحظه ب علی پیام دادم،کجایی؟
گفت روبه روت پشت اون ساختمونم ،دارم میبینمت
گفتم الان ک داری میبینیم،پس چند لحظه قبل هم دیدی یه دختره اومد پیشم؟
گفت :نه کی اومد پیشت؟متوجه نشدم
هیچی نگفتم بهش
انگار اولین دعوامون داشت شکل میگرفت،هر چی پیام داد و زنگ زد جوابشو ندادم
تااخر شب ک میخواستیم با مامانم برگردیم خونه دیدمش،سر سری باهاش خدافظی کردم
تا رسیدم خونه و لباس عوض کردم هزار بار مردم و زنده شدم
چرا باید اون دختره همچین برخورد و همچین سوالی میکرد ازم
اون شب جهنم شد برام،تا خود صبح خود خوری کردم
تا خود صبح علی پیام داد و زنگ زد،ولی جوابشو ندادم
حدود ساعت ۱۰ صبح تلفن خونه زنگ خورد مامانم جواب داد،بعد سلام احوالپرسی ک معلوم بود اون طرف خط کسی جز علی نیست،مامانم با اخم صدام زد و گفت بیا علی پشت خطه کارت داره،میگه هر چی ب مهتاب زنگ میزنم جواب نمیده
اومدم گوشی رو از مامانم گرفتم و بهش گفتم خواب بودم سایلنت کردم یادم رفت درستش کنم
مامانم انگار راضی شد رفت بیرون