مامان هیراد کوچولو مامان هیراد کوچولو هفته هجدهم بارداری
مامان کوهیار مامان کوهیار ۳ ماهگی
مامان دخترم مامان دخترم روزهای ابتدایی تولد
مامان شایان🐣 مامان شایان🐣 ۱۱ ماهگی
مامان zeinab🩷 مامان zeinab🩷 ۳ ماهگی
#ارباب
#قسمت_چهلوهشتم
پارت اول
صدای جدی اهورا اومد
_آیلین کار عقب افتاده زیاد داره.
هلیا گفت
_عه اهورا خوب تایم ناهارش و بیچاره میخواد بره.انقدر فشار نیار به بیچاره.
سنگینی نگاه اهورا رو حس کردم اما حتی نخواستم که نگاهش کنم.با همون لحن خشکش گفت
_اوکی همه با هم میریم.سرم چنان بلند شد که سامان کاملا فهمید اصلا راضی نیستم برای همین تند گفت
_اممم چیزه نمیشه ما قبلش یه جا کار داریم شما معطل نمونید... بریم آیلین....
و بدون اینکه منتظر جوابی از اونا باشه بند کیفم و گرفت و دنبال خودش کشوند. خداروشکر در آسانسور باز بود..رفتیم تو،تند دکمه رو زد و نفسش و فوت کرد
_از یه بلای آسمونی نجات پیدا کردیم.
خندیدم و گفتم
_آره واقعا.با لبخند کمرنگی نگام کرد و چیزی نگفت.آسانسور که ایستاد گفت
_بدو تا اونا با آسانسور دیگه نرسیدن پایین جیم بزنیم و خودش شروع به دویدن کرد خندیدم و پشت سرش دویدم.تند سوار ماشین شدیم. لحظه ی آخر برگشتم و باز شدن در آسانسور رو دیدم و همزمان سامان پاش و روی گاز فشار داد و ماشین از جاش کنده شد.

* * * * *
دیگه رو به موت بودم که ساعت کاری تموم شد.کاش مهمون نداشتیم تا الان می رفتم خونه و یه دل سیر میخوابیدم. خدایااا کی الان بره واسه این ایکبیری ها شام بپزه؟
مامان امیر ارسلان مامان امیر ارسلان ۲ سالگی
مامان ساحل مامان ساحل ۲ ماهگی