مامان ..... مامان ..... ۱ ماهگی
مامان amir مامان amir ۴ سالگی
آخر زمون شده بخدا
امروز یه اتفاق عجیب برا شوهر افتاد اصلا دو نفری هنگیم
شغلش آرایشگریه صبح یه پاکسازی با رنگ داشته طرف خیلی خیلی با احترام از شمال بوده خلاصه شماره شوهرمو میگیره ظهر که میاد برا نهار بهش پیام میده مرده میگه یه چی میگم بین خودمون بمونه شوهرم میگه بگو داداش خلاصه میگه که من زمین دارم تو شمال فروختم هنو چکش پاس نشده پاس بشه بیا منو تو باهم پولمم ۷ملیارده من خیلی هوا ط دارم این حرفو بالای ده بار تو پیام تکرار می‌کنه خلاصه شوهرم هیچی جوابشو نداد گفت کلاه برداری شاید باشه نهار خورد رفت مغازه طرف زنگ زد بهش بیا فلانه جا شوهرم گفته تو بیا من نمیتونم اومده گفته بیا بریم نهار معموون من شوهرم گفته نه من خوردم طرف گفته خونم تو شماله بفروشم پولشو میزنم به حسابت شوهرم گفته آخه به چه دلیل دو هزاریش جا افتاد
میگه اینقدر فشش دادم مرتیکه عنتر میگه پیش خودش چی فک کرده اومده سراغ من
خلاصه چقدر شرایط بدییه
طرف به شوهرم گفته به زن نمیتونم اعتماد کنم مرد خوبه شوهرم گفته برو مریض جنسی روانی