مامان دخمری مامان دخمری هفته هجدهم بارداری
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو هفته سی‌وهشتم بارداری
مامان Deliiii مامان Deliiii هفته سی‌ویکم بارداری
مامان دلوینم🌱 مامان دلوینم🌱 ۱۷ ماهگی
مامان یزدان مامان یزدان ۳ سالگی
🔴 #زیبایی با #روغن_بادام_شیرین:

🔹 جهت جوانسازی پوست هیچ دارویی بهتر از روغن بادام شیرین نیست: ماسک روغن بادام شیرین و #عسل مانع چین و چروک زودرس و باعث شفافیت پوست و ضد خشکی پوست است و اگر کمی رب انار نیز به آن اضافه کنید و مانع #جوش_صورت می‌شود.

🔹 ماسک و اسپری #گلاب و روغن بادام شیرین لکه بر، شفاف‌کننده و ضد چین و چروک زودرس می‌باشد.

🔹 ترکیب روغن بادام شیرین و #ژل_آلوئه‌ورا آبرسان پوست و ضد خشکی پوست، ضدآفتاب و ضدلک می‌باشد که اگر به آن عسل هم اضافه کنید دارویی بسیار موثر در #سوختگی هاست.

🔹 ماساژ روغن بادام شیرین روی ناخن ها باعث #تقویت_ناخن و درمان گودشدن ناخن‌ها، شیارهای ناخن و ریشه‌های کنار ناخن می‌باشد.

🔹 مالیدن روغن بادام شیرین به #ابرو و #مژه مانع ریختن و باعث پرپشتی آن می‌شود.

🔹 ماسک مو با روغن بادام و #گیاه_دم_اسب جهت آبرسانی و نرمی موهای فر و خشک از مجربات است به این صورت که یک قاشق گیاه دم اسب را با یک لیوان آب بجوشانید صاف کنید و ۱۵۰ گرم روغن بادام اضافه کنید و به موها اسپری کنید.
برای سفارش پیوی در خدمتم
مامان zeinab🩷 مامان zeinab🩷 ۳ ماهگی
#ارباب
#قسمت_سیوپنجم
پارت اول
چرا همه انقدر ازم این سوالو میپرسیدن؟
سر تکون دادم و گفتم
_یه چیزایی. اینا رو هم به کمک خانوم سجادی آماده کردم...
سر تکون داد. به سمتش رفتم و همزمان صدای خانوم سرمد توجهم و جلب کرد
_پس امروز میتونم بیام برای پروف لباس؟نگاه من به اهورا بود و نگاه اون مستقیم روی خانوم سرمد...چرا تا الان متوجه نشده بودم که...
_پس من ساعت شش با نامزدم میام اونجا. فقط یه لحظه صبر کنید بپرسم...
گوشی و عقب گرفت و با هیجان گفت
_اهورا ساعت شش کاری نداری با من بیای؟پرونده ها از دستم افتاد. نامزد... لباس نامزدی...توجه هر دوشون بهم جلب شد.سریع خم شدم و کاغذا رو یکی یکی جمع کردم.لبمو محکم گاز گرفتم. الان وقت گریه نیست آیلین...صدای پای اهورا رو شنیدم. همزمان به خانوم سرمد گفت
_میام...کنارم نشست و باقی مونده ی کاغذا رو جمع کرد.سریع بلند شدم و گفتم
_کاری با من ندارید؟همون لحظه خانوم سرمد تماسو قطع کرد و گفت
_تا ساعت شش میمیرم...
اهورا خواست جوابشو بده که به خاطر من منصرف شد و گفت
_شما میتونید برید.سر تکون دادم و بدون مکث از اتاق زدم بیرون.
نازی با دیدنم گفت