مامان آسنا مامان آسنا ۳ سالگی
منم مامان میشم منم مامان میشم قصد بارداری
مامان نلا مامان نلا روزهای ابتدایی تولد
ماجراهای من بعد زایمان تمومی نداره
بعد از چندین روز بستری بچه ها،۷روز خونه ی مادرم بودم تا اینکه سرماخورد و ما اومدیم خونه خودمون
مادرشوهرم گیر داد ک کلید بندازین پشت در و ب قدرییی روز اول رفت و امد و اذیت کرد ک جمع کردم رفتم طبقه پایین خونه ی خودشون
خلاصه فامیلای طرف ما هرروز زنگ میزدن ک میخایم بیایم برا تبریک
ک مامانم میگفت چون بچه ها ضعیفن فعلا دکتر گفته نباید بین جنعیت باشن
تا اینکه ما از خونه مامانم سه روز پیش اومدیم و مامانم فامیلو دعوت کرده خونشون و ناهار داده
روز مهمونی ساعت ۲طهر ب من زنگ زد و گفت اگ شوهرت بیرونه بیاد ناهار ببره یا اگ مبخای خودت یسر بیا
ک من فکر کردم تعارف میکنه گفتم نه مرسی
و بعد یهو ساعت ۴زنگ زد گف برات وسایل اوردن بیا اونارو بردار ببر
من گفتم باشه حالا بعدا میام
ک هی داد میزد ک تو همیشه نه میاری همین الان باید بیای ببری منم گفتم الان جور نیس بعدا میام
هیچ حرفی از ابنکه مهمونا هنوز اینجان و بیا ببینشون نزد
تا اینکه بابام دوساعت بعد وسایلو اورد و حسابی از دستم ناراحت بودن ک مهمونا بخاطر تو اومده بودن چرا تو نیندی ببینیشون
منم میگم خب رک میگفتی بیا مهمونارو ببین چرا هی میگی بیا وسایلتو ببر
تازه مگه من خودم خرابشده ندارم اخهدچرا باید بیان خونه ی مامانم و زن زائو بره اونارو ببینه؟؟
حالا مامانم زنگ زده میگه ۱۱میلیون پول جمع شد ک چون من ناهار دادم برداشتم برا خودم و فقط ۴تومنشو میدم ب تو
ک منم میخام اون ۴تومنم پس بدم ب خودش ک فردا منتی نباشه
شما رسماتون چجوریه؟