مامان دوتادختر ناز❤ مامان دوتادختر ناز❤ ۶ ماهگی
سلام امروز صبح رفتم ملاقات حضوری شوهرم زندان بعد فقط دختر کوچیکم بردم بغلم بود داشتم بهش شیر میدادم یهو شوهرم امد وای دیدم خورد شده پیر شده لاغر شدع صدام زد سلام فاطمه 🥺😭چقدر دلم برای سلام فاطمه اش تنگ شده بود زدم گریه گفتم چرا این بلا ها سر خودت من اوردی چرا مارو بی پناه بی سرپرست گذاشتی چرا🥺🥺😭چرا خیلی دلم تنگ شده رفتم تو بغلش کنارش نشسته بودن دستم محکم گرفته بود دستاش سرد بود باهام گریه میکرد میگفت تو قوی هستی صبر کن من گفتم من قوی نیستم کمرم شکسته کور شدم همش میگفت چقدر لاغر شدی گفتم شکستم نابودم کردی تو بغلش بودم مرتب مامور میومد میرفتم یهو تا رفت رو لبم بوس کرد وای خدا کمکون کن دارم میسوزم دخترم که تا باباش می دید لبخند میزد از باباش میترسید گفتم میبینی بچع ات ازت میترسه دیگه وقتمون تمام شد من رفتم تو بغلش میگفتم نمیخوام بری با زور ازش جدا شدم دارم با اشک مینویسم دستش گرفتم ولمون نکن ولمون نکن حالم بدع دلم خیلی تنگ شده براش خیلی خیلی اخرش هم من عکس دخترامون ی نامه بهش دادم اونم ی نامه بهم داد امدم خونه خوندم همش دستمه میخونم اشک میریزم میگم کاش شوهرم وقتی پیشم بود این حرف هارو بهم میزد نه الان که زندانه ی بار بهم نگفت تو این دوازده سال زندگیمون قربون چشمات قلب من همش میخونم اشک میریزم این نامه به شوهراتون نشون بدید بگید تا کنارم هم هستید قدر هم بدونید نه وقتی نیستید زبان باز کنید خواهش میکنم
مامان محمد معراج مامان محمد معراج ۱۴ ماهگی