مامان raha مامان raha ۴ سالگی
من خیلی وقته سعی میکنم چیزی برام مهم نباشه
قبلا آدمی بودم که اگه شوهرم می‌رفت پیش دوستاش خودمو زجر میدادم قصه می‌خوردم گریه میکردم وقتی نیومد دعوای حسابی میشد قهر بودیم
اما الان شدم یه آدم مستقل اصن اهمیت نمیدم
اگه اون بره بیرون منم با دوستام میرم بیرون
دیگه مثل قبل رو چیزی کلید نمیکنم یا یه بحث و کش نمیدم بعدش حرف میزنم
اما این وسط یچیزی داره اذیتم می‌کنه
اینکه زندگی تکراری شده اینکه شوهرم الکی قهر می‌کنه
مثلا من می‌دونم یواشکی سیگار می‌کشه چند باری بهش تذکر دادم گفت نمی‌کشم دیگه
اما دیشب وقتی با هم بیرون بودیم اصرار داشت تو برو بیرون دور بزن نیم ساعتی و من گفتم حوصله ندارم فهمیدم منظورش اینه خونه تنها باشه ریلکس کنه و سیگار بکشه
اهل خیانت و ..اصن نیست
بعدش که من قبول نکردم رفت سوپر مارکت خرید کنه یچیزی خواستم برام نخرید😅 بعدشم رسیدیم خونه قهر کرد و اصلا باهام حرف نزد کلا
امروز تا چشام و باز کردم به این فک کردم ینی چی این رفتارها یه سردی ته دلم حس کردم که واسه یه موضوع مسخره قهر کرده
اصن اینجوری شدم که دیگه دلم نمیخاد باهاش صحبت کنم
منتظر معجزه منتظر معجزه قصد بارداری