سوال های مرتبط

مامان مهرسانا👶ماهان مامان مهرسانا👶ماهان ۱۷ ماهگی
خوب تایپینگ قبلیم جریان قبل عمل و روند درمان... بود. بعد کلی استرس رسید روز جراحی و قلبم داشت از سینم در میومد هربار ماهان نگاه میکردم گریه میکردم شب قبل عمل براش یه غذا مقوی درست کردم بهش دادم و باید از ساعت ۵صبح بهش شیر نمیدادم. من اون شب از استرس نخوابیدم کلا ۱ساعت تونستم یه چرت بزنم و ساعت ۵اومدم به ماهان شیر دادم و دکترش کفت حتما حتما برای بستری صبح اول وقت بیمارستان باشید و من از ساعت پنج که ماهان شیر دادم تا از کنارش بلند شدم که کمی وسیله هارو جمع کنم ماهان هم بیدار شد با من. و من یه فلاکس ابجوش. نبات چای کیسه ای یه قاشق کوچیک و چنتا لیوان و شیشه ابشو برداشتم. و چند دست لباس پوشک... حدودا ساعت ها ۷صبح ما بیمارستان بودیم و کار های بستری ماهان انجام دادیم. و چون محیط براش جدید بود زیاد بهونه شیرو نمیگرفت فقط کمی نق میزد و ما نامه بستری گرفتیم رفتیم تو بخش و تختشو تحویل گرفتیم و لباس های بیمارستان تنش کردم و باهر روشی بود اینو حواسشو از شیر پرت کردیم امام ساعت های ۹که شد دیگه گریه هاش شروع شد برا شیر و ما هنوز منتظر بودیم که دکتر زنگ بزنه به بخش و بگه ماهان ببریم حدودا ساعت های ۱۰بود که اسم ماهان خوندن و ما رفتیم جلو در اتاق عمل و منو باباش قلبمون انگار داشت کنده میشد از استرس ناراحتی. ناگفته نماند که من اجازه ندادم کسی به جز همسرم بیاد بیمارستان چون یه دختر ۱۰ساله هم دارم و اون خونه بود و گفتم فقط حواسشون به اون باشه. و رفتیم اتاق عمل همسرم اومد نامه رضایت امضا کرد و فرستادنش بیرون منم لباس مخصوص تنم کردم و توی اتاق انتظار منتظر موندیم.
مامان آیهان مامان آیهان ۱ سالگی
مدتیه در گیر شکستگی ساعد دست راست آیهان کوچولو هستم ۱ فروردین ۱۴۰۳ بود که دیدم آیهان چهاردست و پا نمیره و میشینه گریه میکنه 🥺اول. فک کردم شاید سرماخورده بی حاله تا اینکه دیدم رفت اسباب بازی رو بگیر از دست راستش استفاده نکرد و با گریه میرفت سریع بردمش بیمارستان عکس گرفتن و گفتن ساعد دست شکسته خیلی نادره ولی خوب بچه شما این اتفاق براش افتاده چون استخوان بچه نرمه تو این سن ...بماند که چقد گریه کردم و آتل گرفتن و گفتن برو فردا ۷ صبح بیار بره اتاق عمل گچ بگیرن .....رفتم خونه ولی فرداش بیمارستان نرفتم...ارتوپد خوب پیدا کردم زنگ زدم دیدم تلفن گویاس و ۶ فروردین میان سه روز شب و روز بیدار بودم که آیهان ب دستش فشار نیاره تا ۶ ام ببرم ارتوپد.....بردم و گف آره شکسته همین مطب گچ میگیرم براش ...و یک اردیبهشت بیار باز کنیم ....خلاصه که از ۱ فروردین من خوب نخوابیدم و کلی خسته ام...آیهان ب شدت لج میکنه و انگار دستش تو گچ میخاره و گریه میکنه🥺ان شاالله زودتر یک اردیبهشت شه 😶‍🌫️به تاریخ ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
مامان مهرسانا👶ماهان مامان مهرسانا👶ماهان ۱۷ ماهگی
#بیضه نزول نیافته.

سلام. این متنو بیشتر برا اون مادرای مینویسم که شرایط منو داررن و من کاملا درکشون میکنم که چقدر این موضوع اذیتم میکرد و نمی دونستم بعدش چی میشه. اول از همه باید بگم که ماهان زمانی که به دنیا اومد دکتر توی ریکاوری به خودم گفت پسرت یه بیضش نیومده توی کیسه ومنی که شدم پر از غم ناراحتی چقدر استرسو نگرانی تحمل کردم. به من گفتن باید تا دو ماهگی صبر کنم شاید خودش بیاد پایین ما دوماهگی رفتیم سونو ولی هیچ فرقی نکرده بود دکترش گفت برید تا ۶ماهگی صبر کنید شاید بیاد پاین و۶ماهگی هم دیدیم خبری نیست و دوباره رفتیم سونو انجام دادیم و دکترش گفت زیر شکمش بالای کانال گیر کرده و نیومده پاین. دکتر خود ماهان گفت ببریدش یه دکتر ارولوژی احتمالا جراحی لازمه و این کلمه جراحی مثل یه پوتک محکمی انگار خورد تو سرم چند روزی با گریه ناراحتی دنبال یه دکتر خوب گشتم تا این دکترش پیدا کردم. بار اول که بردم پیشش گفت بعله باید جراحی بشه و برامون نوبت عمل گذاشت. و این عمل ۴بار کنسل شد هر بار یا سرما خورده بود یا دکتر رفته بود مرخصی و از ۸ماهگی تا ۱۱ماهگی طول کشید. و از اونجای که دکترش زیاد ادم کم حرفی بود برامون توضیح نمیداد که دوره نقاهتش چند روز طول میکشه بعد عمل چی میشه...... فقط بهمون گفت عمل سختی نیست.
مامان محمد مهدی مامان محمد مهدی ۱۵ ماهگی
پارسال همچین شبی تا دیر وقت کارامو انجام دادم
که فرداش برم بیمارستان ولی مطمئن نبودم بستری بشم
یانه ، چون بیمارستان ۲۹ بهمن میخواستم برم سه شنبه و پنج شنبه دکتراش خوب بودن ،اگه سه شنبه بستری نمیکردن میموندم پنج شنبه
بلاخره صبح ساعت ۸ صبح با همسرم رفتیم بیمارستان، ناشتا رفتم که یه وقت بستریم کردن گیر ندن،که اونم رفتم اورژانس مامایی خانم دکتر طرزمنی متخصص زنان گفت آره ۳۸ هفته ات کامله بیا بنویسم برو بستری شو،هم دوست داشتم بستری بشم زودتر بچه مو ببینم
هم میترسیدم با اینکه بچه ی سومم بود🥲
بعد که گفتن برین پک زایمان تهیه کنید به همسرم گفتم یه کم بشینیم حیاط بعدا میرم،تا اون موقع هم مامانم و مادرشوهرم اومدن
منم رفتم اتاق انتظار تا کارامو ردیف کردن،که آماده بشم برم
اتاق عمل ،موقع رفتن به اتاق عمل که با همسرمو مامانم و مادرشوهرم
خداحافظی میکردم بازم گریه ام گرفت چون واقعا میترسیدم
که شاید دیگه اونارو نبینم
بعد رفتم اتاق عمل خانم دکتر پریسا حبیب الله زاده که
دکترم بود اومد و پسرمو گذاشتن رو سینه ام ،ترس و استرس
رفت پی کارش ،قربونش بشم من گریه میکرد تا گذاشتنش رو سینه ام
ساکت شد،تو پک بیمارستان یه پارچه کشی سوتین مانندی بود
اولین بارم بود دیدم قبلا گفتن بنداز رو سینه ات نگو واسه بچه اس
برای برقراری ارتباط بین مادر و فرزند خیلی جالب بود،مثل کانگورو گذاشتن
رو سینه ام تا بخش که اومدن بردن لباسهاشو پوشوندن🥰
خلاصه خیلی زود گذشت در حد یه چشم بهم زدن
هر چقدر مدت بارداری طولانیه بزرگ شدنشون خیلی سریع پیش میره
پارسال سه شنبه ۱۴۰۲/۵/۲۴ بود رفتم بستری شدم ولی امسال تولدش افتاده چهارشنبه ۱۴۰۳/۵/۲۴ 😍😍😍
پسرم عزیز دلم خوش اومدی به دنیای ما
عزیزم بهترینهارو برات آرزو میکنم 🥲😘😘😘
مامان مهرسانا👶ماهان مامان مهرسانا👶ماهان ۱۷ ماهگی
😢 پرستار گفت اول بهش ابجوش نبات بدید اصلا نمیخورد. گفتن شیرش بده شاید شیر میخواد اما شیرم نمیخورد.و یه چند باری بالا اورد که پرستار گفت طبیعیه این به خاطر بیهوشیه اصلا نمیتونستم کنترلش کنم و به شدت گریه میکرد بیتابی میکرد همسرم دارو هارو اورد و بهش استامینفون دادیم. نمیدونم چرا دکترش بهش مسکن تزریقی نداده بود 🤦‍♀با استا هم اروم نشد بچم خیلی گریه میکرد هرچقدرم بهش شیر میدادم اصلا مک نمیزد. و مشخص بود درد داشت پرستار گفت فورا برید شیاف بگیرید براش و شیاف گذاشتیم باز هم دردش زیاد کم نشده بود بچم هم استرس گرفته بود هم درد داشت منم پا به پاش اشک میریختم به دکترش تماس گرفتن و گفتن که خیلی اذیته دکترش گفت یه چند سیسی دیگه استا بدید اگه اروم نشد تزریق بزنید براش. با همسرم گزاشتیمش توی پتو فقط تابش دادیم تا کم کم خوابش برد اروم شد. ساعت شد ساعت ۲ظهر و گفتن برید حساب داری و مرخصید. اینم بگم که زیر شکمش پانسمان داره و روری بیضه هم چنتای بخیه جزبی داره. اما گفتن بخیه های زیر شکمشو باید بعد هفت روز بریم پیش دکترش و بخیه هاشو بکشیم
مامان عشق جان مامان عشق جان ۱۴ ماهگی
بعد از ی ساعت بازم بچم بیدار نمیشد گفتم طول کشید چرا بیدار نمیشه گفتن پاهاش رو بکش ماساژش بده اما هر کار میکردم ی کم گریه میکرد باز می‌خوابید بعد دوساعت همچنان بیهوش بود ب من گفتن بهش شیر بده گفتم آخه هوشیار نیست چجوری شیرش بدم گفتن نه خوبه فقط خوابه شیرش بده خلاصه ما بچه رو ی کم شیر دادیم نمیتونست زیاد مک بزنه تا اینکه بردنش بخش ولی پرستارهای بخش هم میگفتن نباید میاوردینش چون هوشیار نیست پرستارهای بخش ریکاوری می‌گفتن خوبه فقط خوابه خلاصه تو بخش هم بهش شیر دادم بچه خواب بود

من از شدت خستگی رو پام نمیتونستم وایسم از شدت گریه هم سردرد شدید شدم لبامم از گرسنگی خشک شده بودن حتی اب هم نمیتونستم بخورم از بس ناراحت بودم گفتم ب پرستار ی لحظه حواستون ب بچه من باشه برم ب باباش بگم بیاد من میخوام برم ی قرصی چیزی بخورم گفتن نه ما مسئولیت قبول نمی‌کنیم منم ب همراه اتاق کناری گفتم بچم خوابه تا من برم پیش همسرم و بیام حواستون باشه بنده خدا هم قبول کرد تا من رفتم جلو در نرسیده ب همسرم زنگ زدن برگرد ترسیدم دویدم اومدم تا بچه کلی بالا آورده

از اون لحظه پرستار و خدمه وایسادن قضاوت کردن من چجوری مادری هستی ک بچتو تنها گذاشتی رفتی

اون یکی می‌گفت برات متاسفم اگر بچت خفه میشد میخواستی چیکار کنی

دوباره یکی دیگر می‌گفت همینجوری داری بچه بزرگ می‌کنی من فقط می‌شنیدم و اشک میرختمو بچه بغلم بوسش میکردم فقط گفتم عیب ندارد قضاوتم کنید حق دارید
ادامه تاپیک بعد
مامان رایان مامان رایان ۱۶ ماهگی
مامان آدرین 👩‍👧 مامان آدرین 👩‍👧 ۱۶ ماهگی
دلم خواست خاطره زایمانم تعریف کنم 😁
تصمیم گرفتم برای زایمان طبیعی و بیمارستان میلاد
بارداری خوبی داشتم خداروشکر و بد ویار نبودم
۳۶ هفته و ۵ روز لکه بینی دیدم ساعت ۵ صبح
رفتیم بیمارستان و گفتن دو سانت بازی برو برای زایمان
رفتم زایشگاه بدون درد و تو اتاق سه نفر بودیم
تقریبا از ده صبح تا ۴ بعدازظهر همینجوری بیکار به درد و جیغ بقیه نگاه میکنم بعضیا سر یکساعت بعضیا سه چهار ساعت درد میکشیدن
یه دختر تقریبا ۱۲ ساعتی اونجا بود ۵ سانت باز شده بود و هنوز زایمان نکرده بود
منو دیدن درد ندارم محض احتیاط بردن بخش یه شب بمونم
بعدم ترخیص 😁دیگه اطرافیان گفتن تو رفتی زایشگاه عمرا دیگه طبیعی بیاری از استرس ولی واقعا استرس نداشتم چون دیدم بدنا باهم فرق میکنن
نقریبا تو ۳۷ هفته شروع کردم پیاده روی و پله و رابطه بدون جلوگیری
۳۸ هفته و ۵ روز روز تاسوعا احساس کردم پسرم تکوناش کمه ساعت ۴ بعدازظهر رفتیم بیمارستان میلاد معاینه کرد ۲.۵ ساعت باز بودم بعدم تا بستری بشم شد ساعت ۷ از شانس خوبم یه اتاق یه نفره بهم افتاد من بودم و پرستار چون راجب زایمان تحقیق کرده بودم با پرستار همکاری کردم کارایی ک میگفت انجام میدادم بخوام از دردش بگم جوری ک انگار سنگ بزرگ و سنکین میزارن رو شکمت و نفست بالا نمیاد بعدم گفتم برام آمپول اپیدورال بزنن ک بنظرم دردش کم کرد ساعت ۰۰:۴۰ دقیقه زایمان کردم 😍🥰 آخی چه زود گذشت
مامان نلین مامان نلین ۱۶ ماهگی
تجربه اولین دندون درآوردن نلین در ۱۱ ماه و ۸ روز
اینجا می نویسم چون میدونم بیشتر مامانها نگران دیر دندون درآوردن بچه هاشون هستند...
دخترمو توی اسفند ماه برده بودم برای چکاپ ازش در مورد دندانش پرسیدم گفتم نباید کاریی کرد، گفت نه تا ۱۴ ماهگی وقت هستش نلین از فروردین ماه علائم دندان داشت ولی هیچ خبری نبود تا اینکه اواخر فروردین ماه لثه اش سفید شد شبها بی قرار شد، گریه های شبانه و از خواب بیدار شدن شروع شد، اینور و اونور شدن هر نیم ساعت تا یکساعت توی خواب و بیدار شدن و گریه کردن که یکم پاراکید میزدم یکم آروم میشد، شبها خواب خوبی نداشت، تب نمی کرد ولی در حدی که سرش و صورتش گرم تر میشد و در کل شب که میشد نلین یه آدم دیگه میشد دخترم خیلی اذیت میشد. از موقعی که لثه اش سفید شد تا امروز بالاخره خیلی کم زد بیرون تقریبا دو ماه طول کشید... این هم اضافه کنم نلین چهار تا دندون داره با هم درمیاره دوتای پایین و دو تای نیشهای پایین اینو اینجا نوشتم که مامانها نگران نباشند دکترش بهم می گفت اصلا نگران نباش نهایتا بعد از ۱۴ ماهگی خودمون دخالت می کنبم کمتر از دو هفته درمیاره