تجربه زایمان پارت ۶
بعد اسپاینال گفت دراز کش منم دراز کشیدم گفتن پاهات بیار بالا تا ی جاهایی اوردم بعد چند ثانیه بازم گفتم بیار بالا پاهاتو ک دیگ نتونستم فهمیدن بی حس شروع کردن حس میکرددم کشیده شدن وسایل رو پوستمو اما اصلا اصلا اصلا درد نداشت از اون انقباض رحمی راحت شده بودم و خوشحال بودم من شکممو بریدنی بیهوش شدم بچمو گذاشتن کنارر سرم بهوش اومدم دوباره بچمو بردن بیهوش شدم چشامو باز کردم دیدم تو ی اتاقم بهم کلی دستگاه وصل هی میگفتم دخترم دخترم ی پرستار اومد گفت اینجا بخش ای سیو اروم همه خوابن دخترم ۳۱ام ساعت ۲ونیم بدنیا اومد بردنش منم چون بیهوش بودم بخاطر سرم های فشار انقدر حالم بد بود و هوشیاری نداشتم ی شب موندم ای سیو نصف شب روز یکم بود که من تو ای سیو یکم خیلی کم حالم خوب بود میتونستم تکون اینا بخورم دوباره مادرشوهرم اومد ملاقات من نمیدونم چرا مادرمو نمیذاشتن ایشونو میذاشتن اومد بهم گفت مادر شدن همینه دیگه خوبی دخترم منم دستام بخاطر امپول فشار ورم شدید درد کمر اینم چون پسرش منو دوسداره همه جا پشتمه هوامو داره حرصشو اینجوری خالی میکنه جای دلداری همش میگه مادر شدن همینه گفت بهتری گفتم اره ممنون ی جرعه اب نریخت تو گلوم رفت بعد دکتر ای سیو بهم گفت هر چی گفتم بیدارش نکن مریضم بد حال میشه ب زور حالش جا اومده فشارش اومده پایین گوش‌ نکرد گفتم عیب نداره فقط خیلی تشنمه بهم یکم اب دادن گفت چون معدت خالیه نخوری بهتره دوباره گرفتم خوابیدم تا صبح سزارینم شد۱۵تومم ی شب ای سیو شد ۶تومن چون شوهرم ازاد میریخت و نوشته بود و امضا کرده بود

۱۳ پاسخ

ای واااااااااااای چقدر سختی کشیدی عزیزم ناراحت شدم واقعاً
چقدر پرسنل این بیمارستان بی مسئولیت بودن نهایت ۲۰ ساعت وقت میدن وقتی پیشرفت نداشتی سریع باید میبردن سزارین اورژانسی نه اینکه بازم اصرار کنن به طبیعی که بعدشم اینطوری بری آی سی یو
بخدا خیلی ظالم شدن به هر قیمتی می‌خوان ببرن طبیعی
منم الان کلی بیماری دارم مشکلات دارم سرکلاژم ۸ ماهه دهانه رحممو دوختن کلی شیاف و آمپول استفاده کردم
میگن باید بری طبیعی اول بعدش نشد میبرن سزارین
خدا ظلمشونو به خودشون برگردونه الهی

قدم نورسیده هم خیلی مبارک عزیزم ❤️❤️❤️

چقد بیمارستان مزخرفی بود من زنگ زدم دولتی بهم گفت طبیعی زیر به تومن میشه پول وسیله ها فقط سزاجباری ۱۲۰۰چرذ بیمارستان دولتی شما باید ۱۵بگیره غیرقانونی بود

اسپاینال ک روش بدون درد برای طبیعی هستش؟؟؟

اسپاینال ک روش بدون درد برای طبیعی هستش؟؟؟

اسپاینال ک روش بدون درد برای طبیعی هستش؟؟؟

اسپاینال ک روش بدون درد برای طبیعی هستش؟؟؟

عزیزم توی دوران بارداری شیاف استفاده میکردی؟

ویییی منم همینطور شدم فک کردم بخاطر زخم هاییی که قبلا داشتم😐

الهی بمیرم چقدر سختی کشیدی عزیزم🥺🥺

خدا لعنتشون کنه الهی شکر که الان خوبی و بچه تو صحیح و سالم بغل میکنی زنده باشین عزیزم 🧿

عزیزم چقدر اذیت شدی 🥲

اینجوری بود بدنت عزیزم؟
من صب رفتم سرویس اومدم اینجام بدجور میخارید خاروندم دیرم بدتر میشه تحمل کردم الان دیدم اینجوری شده

تصویر

خداروشکر بخیر گذشت
برای زمان طبیعی چیزایی ک گفتی اولین بار بود شنیدم فک کنم بیمارستان برای طبیعی خیلی وارد نبوده

سوال های مرتبط

مامان روشا مامان روشا ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۷
خلاصه من ۳۱ام ساعت ۲ونیم سزارین شدم بلافاصله بعد سزارین تا صبح دوم داخل ای سیو بودم و بچمو ندیده بودم صبح رزیدنت اومد بیدار کرد سوند هارو جدا کرد که بلند شیم راه بریم یکم سخت بود زیر شکم درد داشت اما ن اندازه انقباض های طبیعی اونا درداشون دیوونه کننده بود اومدم پایین دستمو گرفت رزیدنت راه رفتم دستشویی رفتم دوباره رفتم رو تخت اینم بگم خودشون شیاف اینا میذاشتن خدا خیرشون بده بخش ای سیو بهترین بخش بود بعد صبحانه اوردن صبحانه خوردن شدید گرسنم بود از ۲۹ام بجز سرم هیچی ندیده بودم بازم راه رفتم گفتن چایی ابجوش اینا بخور باید دستشویی شماره ۲بری تا ببرنت بخش چون شوهرم شبی ۶تومن پول میریخت هزینه ازاد نمیخواستم بیشتر پول بده فقط میخواستم مرخص بشم گفتم من کی میرم بخش گفتن بعد دفع دکترت بیاد میری منم خودمو بستم به ابجوش و اینا که دفع کنم بعدش دکترم ساعت ۲ظهر اومد رفتم بخش یک ساعت طول کشید تا بچم بیارن شوهرم گوشی اینامو اورد گفت لیلا کی مرخصی گفتم اینجا گفتن تا ۴۸ساعت بعد ای سیو مرخص نمیکنیم من تماااااام دستام پاهام ورم بود جوری که تو بارداری اصلا فشارم از ۱۱بالا تر نرفته بود بلای سگ سرم اوردن
مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت سوم
بستری کردن، بهم سرم وصل کردن؛ و گفتن باید ناشتا بمونی
حدود ساعت دو ظهر اومدن سوند وصل کردن. اصلااااااااا سخت نبود. من خیلی میترسیدم ولی واقعا خوب وصل کرد. بعد اون من را بردن ایستگاه پرستاری ازم عکس گرفتن و بعدش رفتیم یک اتاق و همسرم اومد باهام صحبت کنه. جدی جدی داشتم میرفتم عمل و ترسیده بودم ی خورده. حدود ده دقیقه اونجا موندم و خواهرم و مامانم را دیدم. بعدش رفتیم سمت اتاق عمل.
تو اتاق عمل دکترم را دیدم. اونجا دکتر بیهوشی کلی سوال پرسید. من تو نوزادی خودم تشنج داشتم و آب نخاعم را کشیده بودن. بهشون اطلاع دادم و گفتم دارویی از اون‌بابت مصرف نمیکنم. بیماری خودایمنی هم داشتم. همه را گفتم بهشون. بهم یک آمپول زدن که خودایمنی ام بدتر نشه. گفت بشین سرت را بده پایین و شونه هات را شل کن تا آمپول بزنم. آمپولش درد داشت. دو تا آمپول زد. دردش خیلی وحشتناک نبود ولی درد داشت. گفتن سریع دراز بکش. دکتر بیهوشی گفت پاهات سنگین شده؟ گفتم نه. گفت پاهات گرم شد؟ گفتم نه. گفت تکون بده. من پاهام را تکون دادم. گفت صبر میکنیم. عین یک جرقه پای چپم یهو تیر کشید. جیغ زدم از درد. گفت پس بی حس شدی؟ گفتم نه. دکترم گفت شاید حس میکنه. اومد رو شکمم بشکون گرفت، گفتم دارید بشکون میگیرید. دکتر بیهوشی تعجب کرده بود. بعد ده دقیقه دوباره گفت پای چپت را بیار بالا. اوردم بالا. یهو همه هول کردن. منم حالت تهوع گرفته بودم. یک ماسک گذاشتن و کامل بیهوش شدم.
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۴

سریع نشستم رو تخت یکمی به جلو خم شدمو دکتر بیهوشی اومد آمپول بی حسی رو بزنه ولی قبلش گفت هرموقع که انقباض نداری بگو تزریق کنم
وقتی انقباض نداشتم گفتم و سریع زد واسم حالا یا دست اون سبک بود که نفهمیدم دردشو یا درد انقباض از اون بیشتر بود که اون هیچ بود در برابر اون هرچی بود خوب بود😂
دراز کشیدم دستامو بستن پرده رو کشیدن سرم و پمپ درد رو وصل کردن بهم
بدنم کم کم کمر به پایین داشت گز گز میکرد دکترمم همون لحظه داشت با بتادین ضد عفونی میکرد هنوز حس داشتم
دکتر بیهوشی داشت باهام حرف میزد میگفت پاهاتو تکون بده و زانوهاتو بیار بالا منم میتونستم تا حدودی ولی چند ثانیه بعد دیگه نتونستم انگشتامم تکون بدم و کامل بی حس شدم و یکم خوابالو و بیحال🤣 ( تا حدی که یکی بالا سرم بود منو صدا زد که ببینه هوشیاری دارم یا نه اخه چشمامو بسته بودم اون لحظه انقدر بی‌حال شده بودم با اینکه شنیدم صداشو حال جواب دادن نداشتم فکر کردن من بیهوش شدم 🙂🤣 که دکتر اومد اینور بلند صدام زد که چشمامو باز کردم گفتم خوبم خوبم خیالشون راحت شد🙂🤣 واقعا دست خودم نبود دوست داشتم بیدار باشم ولی گیج و منگ شده بودم )
بعد چند دقیقه صدای گریه دخترمو که شنیدم یهو چشمام عین جغد باز شد و بغض کردم😭
یکم شد آوردنش کنارم که دخترم سریع گریه هاش کم و آروم شد 🥹 منم باهاش صحبت میکردم از اونطرف داشتن شکممو فشار میدادن که فقط بخاطر اینکه یکم تکون میخورد بدنم فهمیدم
همه میگفتن بوسش کن دیگه چرا بوسش نمیکنی من گفتم آخه خیلی وقته تو بیمارستانم لبام کثیف باشه چی بچه حساسه نمیخوام ببوسمش که همه خودشون گرفت خودمم خندیدم 🤣 دکتر گفت خب حالا انقدر محتاط نباشی تو بوسش کن که منم آروم بوسیدمش 🥹
مامان 🐣یاسین مامان 🐣یاسین روزهای ابتدایی تولد
خب بگم زایمانم چطور بود
من چهارشنبه معاینه شدم گفت دیگه وقته شروع بشه امشب فردا منم تیکه تیکه داشتم ولی مثل پریود چند ساعت یبار ی حالت دلدرد ریزی بعد دیگه پنجشنبه شب ازدو صبخ تا چهار هی دردم میگرفتم کفتم ادامه دار بود میرم دکتر دیگه زیاد نبود صبح رفتم بیمارستان گفت ماما داری خودش باید بیاد معاینه دیگه ب زور گفتم معاینه کرد میگف ب زور ی سانتی گفتم من چند روز پیش ی سانت بود دیشب معاینه شدم گفتن بیشتر گفت نمیدونم منم اومدم خونه دیگه ولی مثلا تیکه ای درد داشتم فقط درحد پریود اونم ن شدید اومدم تا عصر ادامه داشت ماما هم زنگ زدم گفتم گفت شب بیا باهم بریم بیمارستان شب ساعت ۸ رفتم بیمارستان خودش معاینم کرد گفت خوبه دو سه سانت بودم فک کنم حداقل بستری شدم سرم زد یکم هم امپول فشار زد توش ولی کنترل شده
اتاقم رفتیم اتاق زایمان دیگه اونجا بودیم گاهی سرم کم میکرد قطرع ریز گاهی قطع گاهی هم یکم قطرع قطره منم دردادم داشت شروع میشد معاینه ای کرد و کیسه اب زد ترکوند گفتم چرا ترکوندی زوده گفت دردات باید شروع بشه کمن دردات چون اب بچه کم بود ابی هم ک ریخت کف دستی بدون حساب انگشت بود 🥲
مامان آراز مامان آراز ۵ ماهگی
خب خب بالاخره نوبتی هم باشه نوبت منه که تجربه زایمانم و براتون بگم 💙
پارت اول زایمان سزارین
من چند روزی بود حس میکردم ازم آب میاد ولی خیلی نبود در حد کم بود ولی چون ترشح هم داشتم نمی‌دانستم کیسه آب هست یا نه دکترم قرار بود ۵تیر ختم بارداری بده و داد بود ولی بیمارستان قبول نمی‌کرد واسع زایمان طبیعی 🥲چون ۳۸هفنع بودم خیلی ناراحت شدم ولی دیگع چاره نبود پنجشنبه از ساعت ۲ظهر تا ۶بعد از ظهر من ورزش کردم پیاده روی رفتم بعد اومدم رفتم حموم برگشتم ساعت ۱۲ شب بود حس کردم ی‌ ابی از من اومد رفتم نگا کردم دیدم اره ب مادرشوهرم اینا گفتم گفتن دستمال بزار ببین میاد یا نه دستمال گذاشتم دیگه نیومد منم خوابیدم صب تو خواب و بیداری بودم حس کردم خیس شدم پاشدم دیدم مثل شب چن قطره افتاده بعد اون دیگه همینجوری کم کم اومد رفتم دوباره حموم و اینا اومدم دیدم بازم میاد ب همسرم گفتم گفت بریم بیمارستان چون انقد رفته بودم میترسیدم باز برم بستری نکنن زنگ زدم ب دختر عموی همسرم گفتم حس میکنم آبریزش دارم گفت برو سریع بیمارستان (دختر عموی همسرم پرستار مامایی هست) رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت بسته ای گفتم ابریزش دارم گفت من هیچی حس نمیکنم اون ترشح هست تو فکر می‌کنی ابریزشه هی اون گفت من گفتم بعد گفت برا محض اطمینان امیناشور بگیر بیا بزنم نوار قلب اینا خوب بودن همشون همسرم تست گرفت آورد زدن بعد 5دقیقع گفتن مثبتع بستری 🥲 اون لحظه هم خوشحال بودم هم ناراحت 🥲🥺
مامان 🤱معجزه💙 مامان 🤱معجزه💙 ۷ ماهگی
پارت پنجم.
ماماهمراهم اومد معایینه کرد لبخند زد و گفت خیلی خوبه دخترم خیلی عالیه ۵ سانتی بعدش دکتر متخصص اومد و معاینم کردو رفت .دیک کم کم دردهام شدید تر و غیر قابل تحمل تر میشد.ماماهمراهم گفت میخوای دردت کمتر بشه بگم برات اپیدورال بیان بزنن منم گفتم نمیدونم .ولی چند دققیه ای گذشت و وقتی یه انقباض شدیدتر شروع شد گفتم من اپیدورال میخوام نمیتونم تحمل کنم گفت باشه زنگ میزنم برات بیان بزنن زنگ زد اتاق عمل اومدن از کمرم بی حسی زدن بهم گفتن خودتو شل کن منم شونه هامو شل کردم .دردش مثل همون آمپول زدن بود ولی همین که تزریق کرد در عرض چند ثانیه یهوهمه درد هام رفت انگار که من اصلا دردی نداشتم از اول .یکم رو تخت دراز کشیدم پاهام یکم بی حس بودن ولی میتونستم تکون بدم .یکم استراحت کردم وجون گرفتم دوباره معاینه شدم در حد هفت بودم رو توپ نشستم و یکم ورزش کردم اومدم رو تخت معاینه شدم نزدیک نه سانت شده بودم .ماماهمراهم خوشحال بود .دردهام بازم داشت شروع میشد دوباره گفتم برام دارو بزنین اومدن زدن ولی مثل قبل بی حس نشدم آخه نزدیک ده سانت بودم دردها به اوج رسیده بود .
مامان محمد ایلیا مامان محمد ایلیا ۴ ماهگی
پارت دو تا ساعت هشت صبح درد میکشیدم ولی قابل تحمل بود بد بزور مامانم رفتم بد معاینه شدم گفت چهارسانت بازی رحمتم خیلی نرم شده بستری بشو تا کارا بستریم کردم رفتم اتاق زایمان شد ساعت نو گفتن نیاز ب امپول فشار نداری یگ سرم تقویتی زد بهم گفت راه برو نیم ساعتی را رفتم بد اومد کیسه ابمو پاره کرد ولی درد نداشتم زیاد هی ول میکرد میگرفت بد دوبار اومد معاینه کرد گفت شدی شیش باز یکم راه رفتم دوبار معاینه کرد گفت شدی هفت هشت وقتی درد داری زور بزن من بازم دردام قابل تحمل بود باز معاینه کرد گفت نو شدی زور بزن از نو سانت ب بد دردام خیلی شد دیگ هرچی زور میزدم رحمم تنگ بود باز نمیشد پارع کرد باز گفت زور بزن منم چون بی دردی بهم زده بودن گیج بودم و زیر اکسیژن بودم بد میگفت سرش دیده میشه زور بزن منم نمیتونستم بد یکی اومد شکممو فشار میداد یکی از پاین رحممو باز میکرد بد بچه اومد بیرون ک ساعت یک نیم بود کلن من چهار ساعت درد کشیدم اونم قابل تحمل بود فقط اخرش درد داشت و الان بخیه هام درد میکنه و خیلی ب دردش ارزش داشت اینم از ترحبه من ایشالا همه مثل من زایمان راحتی داشته باشین
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴
یک پرستار اومد النگوهامو چسب زد
خودم هفته قبلش سعی کردم دربیارمشون اما نتونستم چون دستم یکم ورم داشت چون تو گهواره دیدم بعضیا گفتن النگوهاشونو تو بیمارستان قیچی کردن
اما این بیمارستان چیزی نگفتن
پرستار گفت اشکال نداره برات چسب میزنم
بعدش بهم سوند وصل کردن خیلی میترسیدم
چون باز تو گهواره دیده بودم بعضیا گفته بودن درد داره
اما واقعا اصلا درد نداشت فقط خودتونو شل بگیرین
خلاصه بردنم برای عمل
بیرون اتاق عمل مامان و همسرمو باز دیدم
نزدیک ساعت ۱۰ دقیقه به یک شب بود که رفتم داخل
وقتی رسیدم همه چیز آماده بود دکترمم اومده بود
نشستم رو تخت که دکتر بیهوشی اومد برای تزریق آمپول به کمر
جلوم یک خانم پرستار بود که ازش خواستم دستشو بگیرم تا یک وقت موقع زدن آمپول تکون نخورم
چون شنیدم اگه موقع زدن این آمپول تکون بخوریم ممکنه کمر دردش بعدا طولانی بشه
خلاصه زدن آمپول رو اصلا حس نکردم
دراز کشیدم کم کم پاهام مور مور شد و داشت بی حس میشد
از یک طرف فوبیای اینو داشتم که قبل از بیهوش شدن شروع کنند عملو
چون این اتفاق هم تو اطرافیانم افتاده بود هم تو مامانای گهواره دیده بودم
که اونجا گفتم صبر کنید بی حس بشم کاملا بعد شروع کنید
که اونا هم گفتن تا بی حس نشی ما شروع نمی‌کنیم
مامان درسا🎀 مامان درسا🎀 ۵ ماهگی
۷🌷
مردای اونجا که کارش توی اتاق عمل بود منو بلند کردن و گذاشتن روی تخت دیگه و بردن بخش و دخترم که توی ان آی سیو بود فقط منو و شوهرم اجازه داشتیم بریم ببینیمش دخترم ۴ روز توی ان ای سیو بود تا وقتی مرخص شد منم بخاطر اینکه موقع زایمان طبیعی طب کرده بودم تا ۶ روز بستری بودم مرخصم نمیکردن شوهرمم بلخره از اینکه بعد از ۳۳ سال بابا شده بود خییییلی خوشحال بود ذوقشو داشت رفت ان ای سیو بچه رو دید گفت چقد دخترم نازه قربونش برم و کلی از من تشکر کرد و هنوز که هنوزه هر وقت دخترمونو میبینه خدارو شکر میکنه و ازم تشکر میکنه وقتی که توی زایشگاا بودم بهم گفتن که شوهرم خیلییی استرس داشته عرق سرد میکرده و میگفته من دیگه اصلا بچه نمیخوام غلط کردم و از حرفا خیلی ترسیده بود از استرس مرتب توی بیمارستان راه میرفته و دستاشو میمالیده بهم😂
میگفته تا ۴،۵ سال دیگه بچه نمیخوام 😂خواستم از تجربه ام بگم نه اینکه بترسونمتون چون بدنا باهم فرق میکنه شاید برای یکی زایمان طبیعی خیلی راحت باشه برای یکی سزاریان بد بوده باشه ولی برای من سزاریان خیلییییی عالی بود هزار بار دیگه بازم سزاریان رو انتخاب میکنم اصلا بعدشم درد نداشتم شیافت فقط ۳ تا دونه استفاده کردم خیلی زایمانم عالی بود ولی تا وقتی درد زایمان طبیعی داشتم ببخشید اینو میگم خیلی روز تخمی داشتم😂تمام
مامان نیل آی مامان نیل آی ۹ ماهگی
پارت سوم :
وارد اتاق عمل که شدم ماما شروع کرد به سوال کردن چند سالته و نی نی جنسیتش چیه و اسمش چیه و...
بعد دکتر اومد و شروع کردن... دکتر بیهوشی گفت دخترم بشین و یکم به سمت جلو خمشو میخوام کمرتو ضدعفونی کنم... منم میدونستم قضیه چیه خیلی ریلکس نشستم و خم شدم وقتی امپول رو زد ماما گفت آفرین اولین نفریه که تکون نخورد بعد دراز کشیدم کم کم پاهام بی حس شد گفتم پاهام داره سنگین میشه دکتر بیهوشی گفت افرین همینه باید اینطور بشه... بعد ی پارچه سبز کشیدن جلوم و دکترم گفت نور رو تنظیم کنید خیلی برام جالب بود همش میخواستم بدونم مرحله بعد چه خبره ...
قشنگ بریدن شکممو حس میکردم و فشار دادن شکممو خیلی محکم فشار دادن گفتم آیییی دکتر بیهوشی گفت نترس به نفع خودته... یهو صدای جیغ ی بچه اومد. دکتر گفت این از اوناسست که کل شبو جیغ میکشه 😂گریه میکنه نمیخوابه ...بعد بچه رو شستن و من اون لحظه میپرسیدم ساعت چنده میخوام بدونم دقیقا بچم چه ساعتی دنیا اومده😂پرستار میگفت تو دیگه کی هستی ... دخترم ۸:۴۸ دقیقه به دنیا اومد کل عمل زیاد طول نکشید و وقتی دخترمو نشونم دادن ی لحظه سرمو تکون دادم سر درد شدید و حالت تهوع گرفتم بعد گفتم ی امپول زدن...
و دوباره اوردن دخترم گفتن ببین من از ترسم سرمو تکون نمیدادم پرستار گفت ببین چیا خونده سرشو تکون نمیده دخترم گریه میکرد وقتی گذاشتن رو صورتم تند تند ببوسش کردم و اون اروم شد خیلی لحظه قشنگی بود 😍
اون لحظه همش فکر میکردم مادرم چقدر برای من و بقیه بچه هاش زحمت کشیده این دردای من یک هزارم درد و گذشت مادرم هم نبود ...
خودمو اینطوری ارروم میکردم...
وقتی هم دخترمو برداشتن یهو همشون گفتن چه دختر سفیدی چقدر خوشگله .
مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۶ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت پنجم:خلاصه رسیدیم به روز زایمان هرچند من تا صبح نتونستم بخوام البته به طرز عجیب غریبی به خاطر ترس زایمان نبود به خاطر لگدای دخترم بود😁
ساعت ۵:۳۰ صبح از خواب پاشدم چون باید ۷ بیمارستان میبودم اینم بگم به شدت تشنم بود مسواک زدم آرایش کردم لباسامو پوشیدم با مادرمو همسرم عکسامو گرفتم ساک و لوازممون رو گذاشتیم تو ماشین و ساعت ۶:۳۰ حرکت کردیم سمت بیمارستان قرار شده بود خانواده همسرم ۷ بیمارستان باشن رسیدیم بیمارستان و من رفتم بخش مادر و با همسرم و مادرم خداحافظی کردم و همسرم کلی منو بوسید🤗رفتم تو و ی خانمی اومد بهم گفت تمام لباساتو و بکن و اون گان رو بپوش و رو تخت دراز بکش و یه پرستار اومد انژیوکت وصل کرد و سرم زد و ی امپول دیگه زد تو ی سرم دیگه که نمیدونم چی بود ک به محض زدن اون حالم بد شد و بالا آوردم و حسابی ترسیدم سریع پرستار اومد اون سرم قطع کرد گفت چیزی نیست نگران نباش گاهی پیش میاد برای بعضی ها🥴دراز کشیده بودم ک به دکترم زنگ زدن و دکتر گفت که اول منو بفرستن اتاق عمل جز من دو نفر دیگه بودن اخه و من اولین نفر باید میرفتم😐